اکثر توده ای ها مردمی شریف و وطن دوست بودند که برای نجات ایران و سعادت آن به آغوش شوروی پناه بردند. آنان بر آن بودند که حکومت مستبد و جنایتکار پهلوی با پشتوانه امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا بر قدرت تکیه زده و ملت با دست خالی توان مقاومت و شانس پیروزی ندارد، لذا باید در مبارزه اش از ابر قدرتی دیگر کمک بگیرد و حکومت شوروی بر همه ارزش های خوب استوار است و مدافع زحمتکشان و دشمن استثمارگران است. در روند مبارزه کم کم مجریانی تمام وقت به خدمت حزب در آمدند و ناگزیر برای تامین معاش و هزینه خود و خانواده شان حقوق بگیر شدند و این حقوق بگیری عامل دیگری شد برای وابستگی تا آن جا که دیگر تمام انگیزه آنان وابستگی ایدئولوژیکی و مبارزه نبود، بلکه منافع شخصی نقش محوری یافت و کمک گرفتن برای خود جای کمک گرفتن برای ملت را گرفت.

در سال های اخیر با مرگ شوروی و حزب توده، توده ای های دیگری در حال رشد هستند. با همان فلسفه منتها جای شوروی را غرب و بویژه آمریکا گرفته است. اینان همه سقوط حکومت سیاهکار و بی رحم جمهوری اسلامی را در گرو حمایت غرب از ملت ضعیف و مستأصل ایران میدانند. ضمن آن که غرب مدعی تمام ارزش های والایی میدانند که ایده آل همه انسان های شریف است. ارزش هایی چون دمکراسی، سکولاریزم، حقوق بشر، آزادی بیان، بازار آزاد، فردگرایی و علاوه بر آن اینان از سر انساندوستی و احترام به همنوعان حاضر به کمک به مخالفان جمهوری اسلامی هستند، اما مردمانی که توده ای را به خاطر ضعف نفس و بی اعتمادی به توان ملت سرزنش کردند و آنان را وابسته و جیره خوار و مجری اوامر شوروی خواندند، حال همین نگرش را نسبت به توده ای های نوین دارند. ایراد این مردم بر کسانی که از حمایت مالی از غرب  حمایت می کنند چنین است.

آیا بعد از عراق نوبت ایران است؟

البته هیچ کس مخالف کمک معنوی و یاری تبلیغاتی هیچ کشور و سازمان بین المللی و حقوق بشری نیست و حتی سرسخت ترین استقلال طلبان همه به این امور خوش آمد می گویند، بلکه سخن از گرفتن کمک مالی است که آقای ابراهیم نبوی می گویند ملت ایران و سران جنبش سبز به ظاهر می گویند “نه” اما در حقیقت همه می گویند “آری” و این سخن پاره ای از روشنفکران ایرانی، بویژه ساکنان خارج از کشورست. این نظر بویژه در میان کسانی که بعد از دوران اصلاحات به غرب پناهنده شده اند تقریبا عمومیت دارد.

 معدودی از این جماعت آشکارا جاسوسی برای بیگانگان را تحسین می کنند و در مورد ضرورت حمله نظامی می نویسند و می نویسند اگر چند صد هزار نفر ایرانی بیگناه هم در این ماجرا کشته شد چه باک کمتر . اما بیشتر از این خواستارانِ کمک مالی، بر طبل جنگ نمی کوبند و از دول غربی نمی خواهند که به آنان از نظر نظامی یاری رساند. بنابراین تمام کمک مالی آنان برای امکان افشاگری از طریق وسایل ارتباط جمعی است و بعد هم ترتیب چندین کنفرانس و گردهم آیی برای اتحاد نیروهای اپوزیسیون تا غرب بداند با چه نهادی وارد گفت وگو شود. با جنگ طلبان صحبتی نیست که پرداختن به آنان اعتبار دادن به خیانت و بیرحمی است. طرف خطاب این نوشتار کسانی است که به کمک مالی گرفتن بسنده می کنند. با فرض مفید بودن و حتی لازم بودن این فعالیت ها چند سئوال اساسی مطرح است:

اگر شما خواستار اسلحه و تامین مخارج یک لشکر مثل مجاهدین بودید خوب شاید چاره ای نداشتید جز کسب حمایت از یک دولت دیگر. اما اگر کمک مالی را فقط برای کار تبلیغاتی و سازماندهی در آینده می خواهید چرا این پول را از خود جامعه ایرانی نمی گیرید؟ جامعه ای که آنقدر توان دارد که مثلا در همین شهر واشنگتن ماه گذشته جشنی بر پا کند برای آشنایی ایرانیان با افراد موفق ایرانی و ورودیه ۱۵۰ دلار بود و سالنی با گنجایش نزدیک به ۱۵۰۰ نفر پر شد و تازه جمعیت ایرانی واشنگتن در مقابل لس آنجلس به حساب نمی آید. تئاترها، نمایشگاه نقاشی و هنری ایرانیان هم پر رونق است. بگذریم از کنسرت ها و برنامه های سرگرمی و تورهای مسافرتی و حتی سمینارهای روانشناسی و مشکلات خانوادگی. این عدم موفقیت بیانگر دو امر است:

الف: جامعه خریدار صحبت و فعالیت های شما نیست و لذا برای آن هزینه هم نمی خواهد بکند.

ب: نمی توانید بگویید ایرانیان حاضر نیستند که برای فعالیت های سیاسی و مدنی مایه نمیگذارند، زیرا در زمان انقلاب شاهد بودیم که مردم حتی زیورآلات خود را در کیسه اعانات می ریختند و برای پیروزی انقلاب و حفظ آن از مال و جان دریغ نداشتند. احزاب مختلف هم از زمان مشروطه بدون کمک خارجی مبارزه کرده اند. کنفدراسیون دانشجویی با آن همه فعالیت وسیعش به ندرت از کشوری کمک گرفت. پس باید بگویید ایرانیان خارج در این زمان مردم بی مسئولیتی هستند و حاضر به مبارزه نیستند.

خوب اگر این مردم از این کم خطرترین و کم هزینه ترین کمک ها سر باز می زنند چگونه انتظار دارید برای مراحل جدی تر مبارزه پا پیش بگذارند؟

پس در هر دو صورت جامعه ایرانیان با تمام امکاناتش حاضر نیست با شما همراهی کند. خوب چگونه انتظار دارید مالیات دهندگان کشورهای غربی از سر انساندوستی هزینه مبارزات شما را بدهند تا بروید حکومت فاسد و فاجر خود را سرنگون کنید، آن هم در زمانی که کشورهای غربی از سر ناچاری بسیاری از بودجه های خدماتی خود را کم کرده یا حذف می کنند؟ آیا در این کشورهایی که دولتها پاسخگوی ملت هایشان هستند چه جوابی به ملت خود می دهند  وقتی که اعتراض می کنند، چراغی که به خانه رواست چگونه به مسجد روا شده است؟ مگر آن که این دولت ها بگویند اینان در جهت منافع ما حرکت می کنند، و با کمترین هزینه بیشترین دستاورد را برای ما دارند.

 

ضرورت کمک

اصلا کاربرد این کمک ها چیست؟ اگر دسترسی به وسایل ارتباط جمعی است که مگر این همه رادیو و تلویزیون نیست. از بی بی سی، رادیو فردا، صدای امریکا، ده ها بلکه صدها رادیو تلویزیون اینترنتی، ده ها سایت و نشریه مجانی محلی و در تمام این رسانه ها افراد مسئول و مبارزان سابق کار می کنند که مشتاقانه به دنبال رساندن صدای اپوزیسیون به ایرانیان هستند. کدام نوشته ای و نظری ناشنیده مانده که نیاز به یک وسیله ارتباط جمعی تازه کار است که ده سال طول می کشد تا جا بیفتد.

ممکن است گفته شود برای گردهمایی ها و کنفرانس ها نیاز به بودجه است که سئوال این است که اگر مردم آنقدر علاقمند نیستند که هزینه نشست ها را تامین کنند این نشست ها برای کیست؟ به همین سبب نیست که افرادی با هزینه قابل توجهی از کشوری به کشوری می روند ولی مجالس آنان چنان کساد است که در اکثر موارد تعداد شرکت کنندگان در جلسات کمتر از تعداد سخنرانان است.  اگر قرار بود از کیسه خلیفه خرج نشود با تکنولوژی های جدید اصلا برای تبادل نظر و سخنرانی و حتی کار سازمانی نیازی به سفر و این همه هزینه نیست که نیازی به تکدی باشد.

 شاید اگر تنها گروهی توجیهی برای طلب بودجه داشته باشد سازمان مجاهدین است که ارتش دارد و سازمان و به همین مناسبت هم به همکاری صدام تن داد و حالا هم از امریکا می خواهد که حیات آنان را تضمین کند.

بالاخره ممکن است گفته شود که این نویسندگان و فعالان مخارج زندگی دارند و نانشان از این طریق باید تأمین شود که سئوال این است که مگر رمان نویسان، نقاشان، موسیقی دانان هیچ کدام می گویند اگر می خواهید تولید کنیم باید پول بدهید. آنان برای دل خود تولید می کنند. اگر جامعه تولیدشان را پسندید هزینه زندگی آنان را هم نسبت به پسندشان تامین می کند. تازه اینان هیچ کدام داعیه مبارزه و فداکاری هم ندارند. ادعایی که هر فعال سیاسی دارد و از سر همین باور است که زندان و شکنجه و حتی اعدام را به جان می خرد.

 

نکته پایانی

پاره ای می گویند خوب ما از بی بی سی، رادیو فردا، صدای امریکا، الجزیره و سی ان ان هم که استفاده می کنیم بودجه اش را دولت ها و موسسات در رابطه با آنها تامین می کنند پس چرا پول گرفتن ما ایراد دارد. باید توجه شود آنها موسساتی هستند که برای اهداف خاصی ایجاد شده اند که پاسداری از آزادی بیان و رکن اصلی دموکراسی بودن هم بخشی از آن است. در این جا نیاز دو جانبه است. مبارزان به این بلندگوها نیاز دارند تا صدای خود را به گوش مردم برسانند و این ها نیز برای گرداندن برنامه های خود به وجود این افراد نیاز دارند، حتی گاه کسانی که مخالف برنامه دولت آنها هستند. لذا آنان کسانی را که صلاح می دانند دعوت می کنند و مدعوین هم اگر گفت وگو را برای اهداف خود مناسب دیدند آن را می پذیرند. این تفاوت بنیانی دارد با آن که فردی یا سازمانی که بدون داشتن قدرت بر سر میز مذاکره با دولتی یا سازمانی وابسته به آن بنشیند، زیرا این دهنده پول است که سیاست را تعیین می کند. این رابطه یک سویه ناگزیر رابطه آمر و مامور خواهد بود.

کار در یک موسسه دولتی یا اتاق فکری هم شامل این گونه وابستگی نمی شود، بلکه شخص به صورت فردی خود در خدمت موسسه ای در می آید و در چارچوب مقررات و اهداف آن عمل می کند که مردم هم بسته به ماهیت آن سازمان در مورد او قضاوت می کنند. گاه این گونه فعالیت در این سازمان ها برای ایران هم بسیار مفید است. وجود همین افراد در این موسسات حتی تا در دل کاخ سفید است که نگذاشته خط راست آمریکا و اسرائیل سیاست جنگ افروزی با ایران را به جلو برد و یا تحریم اقتصادی وسیع و کور تبدیل به تحریم اقتصادی موضعی و هوشمند بشود. و این تاثیرگذاری ها در اروپا بیشتر از امریکا هم بوده است.  

 

 ویژگی ایرانیان

هر ملتی فرهنگ خود را دارد و از همان زاویه به جهان می نگرد و در صحنه ی سیاست هم این واقعیت است که نقش تعیین کننده دارد نه حقیقت. مردم ایران در اثر تجربه تلخ تاریخی خود به دخالت بیگانگان بسیار بدبین هستند به حدی که این تا مرز فراگیر شدن تئوری توطئه رفته و دایی جان ناپلئون تجلی همان اندیشه است. این ملت در تجربه دیده، حداقل در دو سده گذشته، بسیاری از رجال سیاسی آن جیره خواران روس و انگلیس و بعد آمریکا بودند. میرزاآقاخان نوری این خائن به ملت مثل پاره ای از رجال دوران قاجار تبعیت دوگانه داشت و همین که حکومت ایران او را مجرم شناخت به سفارت انگلیس به عنوان یک تبعه انگلیس پناه برد. به خاطر همین افراد و همین وطن فروش ها و سودجوها بود که در زمان مشروطه قانونی گذراندند که دولت ایران تابعیت دوگانه شهروندانش را نمی پذیرد که هنوز هم همان قانون معتبر است.

مردم ایران بزرگانی چون شاپور بختیار و تیمسار مدنی را به خاطر گرفتن پول از غرب رد کردند زیرا دیدند که کار مبارز بزرگمرد ملی ای چون شاپور بختیار به همکاری فعالانه با صدام برای حمله به ایران کشید، همان عاقبت شومی که دامن یکی از فداکارترین و مبارزترین سازمان های سیاسی ایران یعنی مجاهدین را گرفت و این همه انسان شریف را مجبور به همراهی با دشمن ایران کرد.

فراماسیونری که یک سازمان روشنفکری و مترقی جهانی بود در ایران نامی چنان زشت یافت که هرکس که به آن منتسب می شد از سوی مردم کاملا طرد می شد.

جالب آن که برعکس تصور برخی این پدیده مربوط به دوران پهلوی و یا حاصل آموزش های چپ ها و مارکسیست ها نبوده که آرمین وامبری سیاح مجاری که با لباس درویشی کشورهای عثمانی و ترکمنستان و ایران و غیره را در اوایل دهه ۱۸۵۰ گشته در مورد ایران می گوید این ملت به شدت ضد خارجی هستند. ایرانیان هنوز گناه اعراب را در حمله به ایران نبخشیده اند با آنکه دین و خط آنان را پذیرفته اند و حمله مغول را عامل هر بدبختی تاریخی خود می دانند، امری که حقیقت ندارد و بسیاری از اموری که به مغول ها نسبت می دهند هم درست نیست.

لذا اگر ملت ایران توده ای ها را با تمام وطن پرستی شان و خدمات بسیار ارزنده ای که به فرهنگ ایران کردند نبخشیده اند مسلماً توده ای های نوین را که هنوز یک دهم مبارزات و خدمات آنان را نکرده اند نخواهند بخشید و از همه کسانی که برای ارضای خواسته های خود، بدون حمایت مردم و بدون ضرورت به دنبال غربیان راه افتاده تا مخارج فعالیت های سیاسی آنان را تأمین کند، نخواهند بخشید.