اخیراً چند مطلب مهم در رابطه با اسلام در سایت‌های مختلف منتشر شده که هر کدام اهمیت ویژه‌ای دارند و به بخشی از مسئله‌ی پیچیده مذهب و چگونگی برخورد نیروهای مترقی نسبت به آن ربط پیدا می‌کنند. ‌مقاله‌ های«آدونیس، اسلام و تراژدی نیندیشیدن»،۱نوشته‌ی دکتر جلال ایجادی، و «ابن سینا و داعش»، نوشته‌ی دکتر محمدرضا نیکفر۲ از جمله‌ی این نوشته‌هاست. نیز مقاله‌ی دیگر  با عنوان «نیروهای مذهبی و موضع‌گیری‌های آنها…»  نوشته‌ی آقای علی فیاض.۳ آن‌چه در زیر می‌آید، نه نقد این نوشته‌ها و نه بررسی مباحث از منظر مذهب است، که نه در تخصص من است و نه من کم‌ترین اعتقادی به هر گونه باور مذهبی دارم. هدف نوشته توجه به تأثیر سیاسیِ نوع برخورد نیروهای سکولار و مترقی به مذهب و تاثیر  آن بر دوری و نزدیکیِ بخش‌های مختلف اپوزیسیونِ رژیم اسلامی حاکم بر کشورمان، به‌ویژه هموطن‌های مذهبیِ سکولار، است.

کماکان بر این باورم که نیروهای چپ و مترقی به تنهایی قادر به  مقابله و شکست هیولای مذهبی ـ سیاسی که درکشور و منطقه‌ی ما سر برآورده و آسیبی جدی به دستاوردهای تمدنیِ بشر وارد ساخته، ندارند، و تنها با همبستگیِ وسیع همه‌ی نیروهای ضدِ بنیادگرا و مترقی است که می‌توانند به  چنین هدفی دست یابند.

religious-symbols

در نوشته‌ی اول، دکتر ایجادی به معرفی آدونیس، شاعر و نویسنده‌ی بزرگ سوری و کتاب اخیرش، «خشونت و اسلام» می پردازد. از جمله اشاره می‌شود که از نظر آدونیس «اسلام پایان اندیشیدن است…اسلام ادعا می‌کند که آن‌چه قبل از آن است پست بوده و خود آخرین حقیقت است». از نگاه آدونیس «فلسفه و اندیشه جایی در این اعتقاد دینی ندارند و  خشونت یک قاعده‌ی اساسی و ساختاری بوده و در گوهر دین اسلام قرار دارد».

این نکات و دیگر مباحث مهمی که در این مقاله مطرح می‌شوند، از جمله «…زیستن و نیندیشیدن … تقلید و باز هم تقلید و خشکاندن اندیشه ..»، یا «حقیقت در اسلام حقیقتی است امتی یا جمعی و از آفریدگار می‌آید و نه از آفریده»، همگی مباحثی بسیار دقیق‌اند.  تاریخ  اسلام، نظیر یهودیت و مسیحیت، سرشار از جنگ و کشتار و خرافه و خشونت است. اینها مطالبی است که همان‌گونه که دکتر ایجادی خود اشاره دارد، قبلاً توسط شخصیت‌های مختلفی در کشورهای مختلف، از جمله در ایران، نظیر آخوندزاده، علی دشتی، و آرامش دوستدار نیز مطرح شده‌اند.

دوست گرامی ام آرامش دوستدار بیش‌ از هر نظریه‌پرداز دیگری با صراحت به مسئله‌ی جدی «نااندیشی و ناپرساییِ» «فرهنگ دین‌خو» پرداخته است. چند سال پیش نیز دیگر دوست گرامی ام باقر مومنی در تورنتو سخنرانی‌ای داشت در باب «حاکمیت قرآن» که  با دقت و موشکافی و بررسی کلمه به کلمه‌ی احکام قرآن مسایل و مشکلاتی را که برای جامعه‌ی ما در برداشته مورد تجزیه و تحلیل قرار داده بود.

در مطلبی که در همان زمان در بررسی آن سخنرانی در نشریه‌ های “آرش” و “شهروند” نوشتم،۴تأکیدم بر این بود که اسلام و هیچ مذهب دیگری را نمی‌توان تنها به کتابت تقلیل داد، و حتی اگر هم این تقلیل را انجام دهیم، نمی‌توانیم ادعا کنیم که همه از یک متن نتیجه‌ی واحدی می‌گیرند، و همان‌گونه که در نقد ادبی امروزه مطرح ‌است، از مثلثِ متن اثر، خواننده‌ی اثر، و قصدِخالقِ اثر، خواننده نقش مهمی را بازی می‌کند، و هرچه که ذهن پیچیده‌تری داشته باشد، علایم و نمادهای متفاوتی را تعبیر می کند و عقلانیت آنها را می سنجد.

البته می توان گفت که کتاب های “مقدس” را از آنجا که “آسمانی” به حساب می آیند، نمی توان با دیگر کتاب ها مقایسه کرد. در این متون هاله مقدسی که در اطراف هر واژه و جمله کشیده شده، دیواره ای نامرئی بین خواننده اثر و متن اثر ایجاد می کند. علاوه بر آن قسمت اعظم مسلمانان این خوانش را از طریق واسطه ها که عمدتا از لفظ باورانِ ضدعقلی اند، کسب می کنند.

واضح‌ است که تاکید من بر خوانندگان مسلمانی است که به اتکای عقلِ خود و بدون واسطه ها تلاش کرده و می کنند خوانشی متفاوت ارایه دهند و احکامی را که سنخییتی با جهان مدرن و متمدن ندارند، کنار گذارند. خوانش‌ها‌ی مختلف، برداشت‌های مختلفی را، که در موضوع مورد بحث ما، به «اسلام‌ها» منجر شده، در برداشته است. باز به این مبحث باز خواهم گشت.

در نوشته‌ی دوم، دکتر نیکفر با اشاره به همایش تهران در بزرگداشت ابن‌سینا و تجلیل از عبداله انوار، به نکات جالبی از سخنرانی غلامحسین ابراهیمی دینانی استاد بازنشسته‌ی فلسفه‌ی دانشگاه تهران در آن جلسه می‌پردازد، اینکه «اسلام بدون ابن سینا آیین داعش است».

به گفته عبداله انوار «همه باید برای تلطیف اسلام فریاد بزنیم.» دکتر نیکفر در این یادداشت کوتاه به درستی اشاره می‌کند که «… تلاش‌های فرهنگی بزرگی صورت گرفته است تا اسلام عقلانی، و به قول سیدعبداله انوار «تلطیف شود.» و اضافه می‌کند که هر گاه «جامعه و فرهنگ بحران‌زده می‌شود، آن تلاش‌های مهارکننده و آرام‌ساز و عقلانی‌ساز بی‌اثر می‌شوند…» نیز می خوانیم، «درگیری ما با دین درگیری با فرهنگ است؛ درگیری با شریعت… خدا به انسان می‌گوید: اقرا (بخوان). تاریخ فرهنگ، به ‌عنوان تاریخ عقلانی‌سازی عکس قضیه را می‌گوید: انسان است که به خدا می‌گوید: اقرا.»

در مورد ابن سینا می‌گوید «پیام داستان متافیزیکی کتابی چون “شفا” به خدا این است: این کتاب را بخوان؛ اگر قرار باشد جهانت نظمی عقلایی داشته باشد. «ابن سینا خدا را سر جای خوبی نشانده بود: جایی که در جزییات عالم دخالت نکند. “شفا” شفای خودانگیختگی شر بود ….[اما] نتوانست مانع پرورش شر در حوزه‌ها شود. خمینی و ابوبکر بغدادی سر برآوردند…».

در نوشته‌ی سوم، آقای فیاض به حضور و نقش‌های سیاسی متفاوتِ نیروهای مذهبی در تاریخ معاصر ایران اشاره دارد. با آن ‌که تاکید مقاله بر دوران نخست‌وزیری دکتر مصدق است، مقاله به نقش متفاوت این نیروها در دیگر جنبش‌های مردمی از جمله دوران مشروطه و دوران انقلاب نیز اشاره دارد.

واقعیت این  است که اسلام در طول قرون متمادی در نقاط مختلف جهان دستخوش تحول شده، و با آن‌که بنیانش بی‌تغییر مانده،  تقریباً از همان آغاز با دو دیدگاه و خوانشِ لفظ باور (یا متن گرا)۵ و عقل باور۶همراه بوده و تحت تأثیر شرایط عینی و ذهنی متفاوتی که در آن قرار گرفته، تغییر و تحولاتی یافته است. اسلام نظیر هر مذهب و ایدئولوژی دیگر، وضعیتی موکول به شرایط محیطی۷ داشته و ضمن اثرگذاری بر محیط اطرافش، از آن محیط تأثیر گرفته و می‌گیرد. پس از دوران اولیه و بدوی آن در یکی از عقب مانده ترین سرزمین ها، همراه با گسترش حوزه قلمرو اش، رشد عقل باوری را  در میان پاره ای از پیروانش شاهدیم، اما همانطور که در پایین اشاره خواهد شد، به دلایل عینی دیدگاه واپس گرا و بنیادگرا بر آن مسلط شد.

از قرن هشتم میلادی که فقهای سنی و شیعی سعی کردندکه شریعت مورد نظرشان را مکتوب کنند، اختلاف نظر‌های گوناگون را می‌توان مشاهده کرد.۸ از یک سو آنان که قرآن را «خلق نشده» و ازلی می‌انگاشتند، قرائتی لفظ باور یا متن‌گرا و مبتنی بر معانی لغت به لغت از آن ارائه می‌دادند و هر گونه تفسیری از قرآن را ارتداد قلمداد می‌کردند. از سوی دیگر عقل‌باوران بودند که قرآن را «خلق‌شده» قلمداد کرده، وجودِ منابع دانش بشری را تایید، و به منطق و عقل تکیه می‌کردند. از دسته اول، کسانی چون ابوحنبل، ابن تیمیه، و در مراحل بعد محمد عبدالوهاب، رشید رضا، حسن البنا، سید قطب، دئوبندی‌های هند، ابوالاعلی مودودی، فداییان اسلام و خمینی، در مقاطع مختلف در کشورهای اکثرا مسلمان، به اشکال مختلف خواستار بازگشت به ارتدوکسی اولیه اسلام بودند.

در نقطه‌ی مقابل این جریانات، از همان اوایل قرن هشتم و نهم، معتزله را می‌بینیم که به منطق و عقل در امرِ تفسیر باور داشتند و بر اراده‌ی انسان و عقل‌گرایی تأکید می‌کردند. کسانی  چون الکِندی و حکیمان ایرانی چون زکریای رازی، ابونصر فارابی، ابن سینا، ابوریحان بیرونی، شهاب‌الدین سهروردی، و فخرالدین رازی، به اشکال و درجات مختلف سعی بر خوانش متفاوتی از اسلام داشتند. با آن‌ که حکمای دیگری از جمله محمد غزالی با بحث و تفسیرهای متفاوت با درآمیختن فلسفه‌ی یونانی و فلسفه‌ی اسلامی به مقابله برخاستند، مسیر تفکر عقل‌باور در میان فلاسفه‌ی اسلامی ادامه یافت، و فیلسوفان اندلسی چون ابن رشد و ابن عربی تفکر یونانی و گرایش عقلانی را بسط داده و به‌ مثابه پلی عمل کردند که فلسفه‌ی یونانی را به فلسفه‌ی اروپایی متصل و در مراحل بعدی به رشد جنبش روشنگری در اروپا کمک کرد.

جدل‌های ابن رشد در دفاع از ابن سینا و علیه امام غزالی یکی از جذاب‌ترین مباحثات فلسفی آن دوره است. ادامه‌ی این تفکرات و مباحثات بیش‌تر در اروپا و در میان فلاسفه‌ی اروپایی جریان یافت، اما کشور‌های اکثراً مسلمان بیشتر به غزالی و کم‌تر به ابن سینا و ابن رشد گرایش یافتند. حمله‌ی ویرانگر مغولان ضربه‌های جبران‌ناپذیری را به جریان تفکر در دنیای اسلام وارد آورد و به ‌تدریج جهل و خرافه‌ی مذهبی بر این سرزمین‌ها حاکم شد، اما این مباحث در میان متفکرین مسلمان به‌ طورکامل از بین نرفت و رگه‌های آن به اشکال و درجات مختلف در کشورهای مختلف خاورمیانه و شمال افریقا، در هند ادامه یافت. کسانی چون سید احمد خان، محمد عبدو، و سید جمال اسدآبادی، هر یک به شیوه ای سعی بر انطباق اسلام با دنیای مدرن داشتند، اما شرایط سخت و نامطلوبی که استعمار برای این مناطق ایجاد کرده بود، مانع پیشروی آنها بود.

با سقوط امپراتوری عثمانی، تقسیم سرزمین‌های عربی بین انگلیس و فرانسه، و بی‌اعتنایی آنان به خواست‌های استقلال‌طلبانه‌ی ملیّون عرب که در شکست عثمانی‌ها نقش عمده‌ای داشتند، و در مراحل زمانی بعدی ایجاد دولت اسراییل و آوارگی فلسطینیان، ادامه سلطه استعمار و امپریالیزم در هند و ایران، زمینه را برای برخورد‌های تند و مقابله‌گرانه فراهم ‌آورد. شکست برنامه‌های مدرنیزاسیون حکومت‌های متکی به قدرت‌های خارجی و تحت حمایت سرمایه‌های بین‌المللی، از یک سو رشد سریع شهرنشینی، توسعه‌ی امکانات آموزشی و استخدامی و ایجاد یک طبقه‌ی متوسط جدید را در این کشور‌ها به‌ وجود آورد، و از سوی دیگر با رشد نابرابری‌های اقتصادی و اجتماعی و طبقاتی ناشی از سیاست‌های نولیبرالی، نارضایی‌های عمومی را به همراه داشت.

سرکوب جریانات مترقی بویژه چپ و شکست جریانات لیبرال و ملی گرا، و چپ سوسیالیست در بسیج توده ای، همگی به درجات مختلف در مطرح  شدن روزافزون مذهبیون رادیکال نقش داشتند. (از آنجا که تاکید مقاله بر نیروهای مذهبی است، به نقش عظیم و واضحِ نیروهای چپ سوسیالیست در مقابله با خرافه مذهبی و تحول پیشروِ جوامع اکثرا مسلمان از جمله کشور خودمان، نمی پردازد.)

این  مجموعه شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی داخلی و بین‌المللی بود که این گروه از رهبران تندرو اسلامی را که نظیر اسلاف خود راه نجات را عقب گرد به دوران “طلایی” گذشته می دیدند، مطرح کرد. شکست انقلاب ایران در ۱۹۷۹ و به روی کار آمدن اولین حکومت بنیادگرای اسلامی، به جریانات تندروی اسلامی روح تازه‌ای بخشید. در عرصه‌ی بین‌المللی رویارویی ابر قدرت‌ها، شکست نهایی و فروپاشی شوروی، به ‌قدرت رسیدن نو ـ محافظه کاران در امریکا و تشدید همکاری‌های بنیادگرایان مسیحی و یهودی، بی‌رحمانه تر شدن سرکوب جنبش فلسطین توسط اسرائیل، و حمله‌های سراسری به افغانستان و عراق به‌دنبال ماجرای تروریستی یازده سپتامبر، شکست «بهار عربی»، حمله به لیبی و جنگ سوریه همگی به تقویت جریانات تندرو و بنیادگرایی اسلامی کمک کردند، قدرت بسیج توده‌ای شان را افزایش دادند، و آن‌ها را به  یکی از خطرناک‌ترین و ارتجاعی‌ترین جریانات سیاسی جهان مبدل ساختند.

با همه‌ی این احوال جریانات اصلاح‌طلب اسلامی به ‌رغم تضعیف موضع و موقعیت‌شان، و به ‌رغم آن‌ که اقلیتی بیش نیستند، کماکان به فعالیت‌های سیاسی و نظری خود در کشورهای مختلف ادامه داده و می دهند. این مصلحین خود طیفی را تشکیل می‌دهند و بسیاری از آنها رسماً خواستار جدائی دین از دولت‌اند و دولت سکولار دموکراتیک را مد نظر دارند. نظریه‌پردازان مسلمانی چون عبداله النعیم، محمد طالبی، نصر ابو زید، بسام تیبی، فاطمه مرنیسی، محمد آرگون، و از ایران خودمان کسانی چون رضا علیجانی، محسن کدیور، حسن اشکوری، و بسیاری دیگر نظریه‌پردازان مسلمانِ غیر بنیادگرا، به درجات مختلف از این زمره‌اند.

واضح ‌است که نمی‌توان و نباید تفاوت اساسی عقل‌باورانِ مسلمان- هر چند که اقلیتی بیش نباشند – را با بنیادگرایان اسلام‌گرا نادیده گرفت. در این‌جا تأکید من بر مسلمانانی است که مخالف دولت مذهبی و معتقد به جدایی دین و دولت‌اند، و ما در ایران کم از این هموطنان نداریم. پاره‌ای نظریه ‌پردازان مسلمانِ عقل‌باور کشورمان به ‌مراتب از هم‌کیشان خود در سایر کشورهای اکثراً مسلمان با شهامتِ بیشتری به بسیاری از مبانی واپس‌گرای اسلامی ایراد گرفته و می گیرند، و متاسفانه به خاطر ترجمه نشدن آثارشان در جهان کم‌تر شناخته شده هستند.

برکنار از تفاوت های خوانشی، حتی در عرصه‌ی سیاسی نیز در کشور خودمان تفاوت‌هایی را دیده‌ایم. همان‌طور که در مقاله‌ی آقای فیاض به‌ درستی آمده در دوران مشروطیت، هم شیخ فضل‌اله نوری را داریم و هم خراسانی و نائینی را.

در جنبش ملی‌شدن نفت، هم کاشانی را داریم و هم محمد نخشب، و در دوران انقلاب هم خمینی را داریم و هم طالقانی. می توان به این لیست، شخصیت هایی چون عزت‌اله سحابی، آیت اله کاظمین بروجردی که هنوز در زندان است، و دیگر مذهبی های ترقی خواه را نیز اضافه نمود. همچنین نباید فراموش کرد که شخصی چون آیت‌اله منتظری در چند قدمی قدرت حاضر نشد در مقابل دستور جنایت بارِ خمینی برای اعدام هزاران زندانی سیاسی مجاهد و چپ سکوت کند، و از قدرت برکنار، و خانه نشین شد.

مسئله‌ی اساسی ما ، نه مسئله‌ی اسلام، که اسلام سیاسی در حاکمیت و چگونگی جدا کردن دین از دولت است. حکومت مذهبی با دموکراسی و پلورالیسم امکان آشتی ندارد، چرا که از بنیان با دموکراسی و آزادی‌های سیاسی در تضاد است.  نظام سیاسی حاکم بر ایران، حکومتی سرکوب گر، ناکارا، و تا مغز استخوان فاسد، واضح ترین نمونه یک دولت مذهبی و خود یکی از دلایل مهم رشد مذهب ستیزی در میان ایرانیان است. برکنار از آن‌ها که در انتظار بخار شدن مذهب و یا به امید حذف سریع آن از صحنه‌ی اجتماع در کشورمان هستند، این پدیده سخت‌ جان تر از گذشته یکی از بزرگترین معضل های انکارناپذیر زمانه ماست، و نقش عقل باوران مسلمان در این میان بسیار حایز اهمیت است. تأیید وجود اسلام‌های متنوع به هیچ وجه به معنی آن نیست که افراد و جریانات غیر مذهبی و چپ نقش مبلغ و حامی جناحی از طیف جریانات اسلامی را بر عهده گیرند، به‌ویژه زمانی که این جریانات در قدرت دولتی هم سهیم باشند. از سوی دیگر فرض این‌که اسلام یکی است، ذاتا غیر قابل تغییر است، قابلیت انطباق با شرایط را ندارد، و مادام که حذف نشده شانسی برای جوامع اکثراً مسلمان وجود ندارد، نیز نادرست است. تشخیص وجود این تفاوت‌ها و تأیید نقش سازنده‌ی مسلمانان عقل‌باور و سکولار که به جدایی دین از دولت باور دارند، امری ضروری است. همین متفکرین مسلمان هستند که می‌توانند «…خوانشی نوین از اسلام و فرهنگ‌های مردمانی… که زیر چتر قدرت اسلام زیسته اند…» (آن‌طور که آدونیس در مقاله‌ی دکتر ایجادی  به آن اشاره دارد) ارائه دهند، و یا برای «تلطیف اسلام فریاد» بزنند، (آن‌طور که آقای عبداله انوار در نوشته‌ی دکتر نیکفر طرح می‌کند).

ارایه‌ی”خوانشی نوین” و تلاش برای “تلطیف اسلام”، کار مسلمانانِ مترقی سکولار است، و کار ما غیر مذهبی‌ها در این زمینه، برکنار از اشاعه دیدگاه مادی و مقابله با خرافه مذهبی، تاییدِ حضور و نقش مسلمانان عقل باور به عنوان بخش مهمی از نیروهای اپوزیسیون، و متحد ما در مبارزه برای جایگزین سازی رژیم جمهوری اسلامی با یک دولت دموکراتیک و سکولار است.

۱ـ عصر نو، چهارشنبه ۳ شهریور، ۲۴ اوت ۲۰۱۶

۲ـ رادیو زمانه، ۱ شهریور ۱۳۹۵

۳ـ اخبار روز، دوشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۲۳ اوت ۲۰۱۶.

۴ـ شهروند، سال نهم، شماره ۴۶۴، ۲۰ اسفند ۱۳۷۸، ۱۰ مارچ ۲۰۰۰

۵ـ Literal

۶ـ Rational

۷ـ Contingent

۸ـ تفصیل تفاوت های دیدگاهی این دو جریان را در نوشته های دیگری که چندین سال قبل در نشریه‌ی ‘آرش’ (۱۰۰، ۱۰۱) در رابطه با چپ و اسلام نوشته بودم طرح‌کرده ام.

* دکتر سعید رهنما، استاد بازنشسته علوم سیاسی دانشگاه یورک در تورنتو است.