شعر طنز

 

cartoon-donkey

روزگاری دور اندر دهکده

یک خری می کرد دائم عربده

عرعرش پیوسته در شام و سحر

جمع کردی جمله خرهای دگر

جملگی آهنگ عرعر داشتند

خواب راحت بهر کس نگذاشتند

کدخدا از دست آنان در عذاب

شد به فکر چاره با حال خراب

لیک کس با کدخدا همراه نی

اهل ده از مکرشان آگاه نی

کم کمک جمع خران، روباه وار

می شدند بر گرده ی مردم سوار

مردمان ساده در غفلت تمام

مینمودند بر خران بس احترام

جمع خرها شادمان زین ماجرا

عرعر و جفتک زنان در سرسرا

روز و شب در فکر آلاف و علوف

می نبودی از خریتشان وقوف

بین خرها کم کم آمد اختلاف

عربده هاشان برفت تا کوه قاف

بر سر کسب مقام سروری

در طویله گشت اوضاع خرخری

یک خر اعظم بدی در بینشان

کو ز بد ذاتی بدی صاحب نشان

جفتکی زد در طویله آن چنان

کو بارزیدی از آن کون و مکان

آن خر اعظم به خرها شد شبان

آیت حق گشته بر خرد و کلان

مردمان ساده دل از هر کران

آمدند در گرد او پیر و جوان

آن یکی گفتا که او پیغمبر است

دیگری گفتا که نی او برتر است

شاید او باشد خدای متعال

کامده اندر زمین بهر قتال

آمده تا دارها بر پا کند

حکم قتل عالمان امضا کند

علم را ریزد به چاهی بی کران

شرع را حاکم کند اندر جهان

عرعرش را کاتبان بنگاشتند

عارف دهرش همی پنداشتند

آن چنان عزت نمودند بر خران

کو شدند علامه ی صاحب قران

آن یکی گشتی رقیب مولوی

دیگری گشتی طبیب معنوی

عنبر آسا شد دوای درد چشم

بول و غایط شد ضماد جوش و زخم

بادکش، زالو، حجامت شد رواج

سنبل الطیب شد دوای هر مزاج

عالمان در فقر و اندر انزوا

بس برفت زحمت بر آنان ناروا

دارها آماده شد در دهکده

بهر استادان هر دانشکده

برخی از آنان غل و زندان شدند

خانه ها شان جملگی ویران شدند

یا برفتند از سرا و ملک خود

گشته آواره به دنیا خود بخود

لیک خرها غرقه در عزت شدند

صاحب پست و بسی مکنت شدند

آن یکی قاضی شدی اندر قضا

وان دگر سرگرم قتل و ارتشا

پرخوری شد عادت جمله خران

دزدی و فحشا نمودند بیکران

از قضا سر کرده شان بیمار شد

بهر رفع درد او هر کار شد

دکتر آوردند از شهر فرنگ

دکتران حاذق و زبر و زرنگ

دارو آوردند از راه خلیج

کل بیمارستان ز بهرش شد بسیج

لیک از درمن نیامد هیچ سود

“روغن بادام، خشکی می فزود”

عاقبت عازم شد اندر خاک گور

آن اَبَر خر گشتی آخر گور به گور

لیک از مکر خران حیله گر

قبر او شد بارگاه هر چه خر

جنب قبرستان عام دهکده

شد به نام او به پا دانشکده

مردمان کاسه لیس از راه دور

آمدند خرد و کلان از بهر سور

هر طرف آماده شد دیگ پلو

با کباب ناب و ته دیگ و چلو

از دهات دیگر و گوش و کنار

ذاکر و مداح آمد بی شمار

خطبه ها در مدح او بنگاشتند

پرچم سوگ و عزا افراشتند

دسته های سینه زن اندر عزا

آمدند از هر طرف بهر غذا

سفره ی روستائیان خالی ز نان

ذاکران از پر خوری آروغ زنان

الغرض شد دور نیرنگ و فریب

با لباس ظاهری بس دل فریب

بشنو از من پندی آخر ای پسر

تا نیفتی خود به دام حیله گر

گفت مداحان دون باور مکن

عمر خود را در تباهی سر مکن

تا خریت غالب است اندر جهان

خر به دنیا می شود حاکم، بدان

تا توانی در ره دانش بکوش

گفته ی فرزانگان می دار گوش

هر زمان سرزنده و بیدار باش

زیرک و آماده و هشیار باشد

***