از اینجا، از آنجا، از هر جا /۶۷

بسیاری از یادگارهای ادبیات کهن ما کتاب هایی هستند که در قالب قصه و حکایت نوشته شده اند. قصه بیان ساده سرگذشت ها و درددل های انسان ها در نقل و انتقال فرهنگ و آداب و رسوم مردم روی زمین است. گاهی اوقات این داستان ها به منظور آموزش غیرمستقیم و تأثیرگذار، از زبان حیوانات نقل شده اند که گیرایی آن در خواننده و شنونده بیشتر است. کتاب ارزشمند “مرزبان نامه” از این گونه آثار است.

اصل این کتاب به زبان مازندرانی توسط مرزبان بن رستم به نگارش درآمده و بعدها به وسیله سعدالدین وراوینی در سال های ۶۲۲ ـ ۶۱۷ از زبان مازندرانی یا طبری باستان به زبان پارسی دری نوشته شده است. این کتاب بسیار آموزنده از شاهکارهای ادبی باقی مانده ازگذشتگان ما است.

marzbannameh

مرزبان نامه به تقلید و سبک کلیله و دمنه نوشته شده به طوری که در آن از طریق داستان های غیر مستقیم و از زبان حیوانات پند و اندرزهای زیرکانه ای به حاکمان زمان خود داده است. این اثر که به صورت نثر مسجع و آهنگ دار به نگارش درآمده، آکنده از صنایع لفظی، معنوی و ادبی است که این خود سبکی رایج در آن زمان بوده  و اکثر نویسندگان و ادیبان از آن بهره می جستند.

از این یادگار اندیشه و تفکر گذشتگانمان داستانی را با نام “مرغ ماهیخوار” که به انشایی روان و ساده درآمده است، نقل می کنم. این حکایت درباره حاکمان و ظالمانی است که ریاکارانه وقتی دچار فرتوتی و ناتوانی می شوند، به سراغ توبه می روند ولی از آنجایی که نهاد آنها برگشت پذیر نیست باز در آخرین حرکت ها، این نقاب تزویر و ریا از چهره آنها افتاده و ماهیت شان برای همگان روشن می شود.

«یکی بود، یکی نبود. در زمان های قدیم مرغ ماهیخواری بود که به علت پیری دیگر نمی توانست ماهی بگیرد. هر چه منتظر می شد و به کنار برکه ها و محل هایی که ماهی ها زندگی می کردند، می رفت، امکان صید آنها برایش مقدور نبود. بنابراین تصمیم گرفت که در نحوه صید و خوردن ماهی ها ریاکارانه روش دیگری را در پیش گیرد. به همین دلیل روزها به کنار برکه ها می رفت و حالت خاصی به خود می گرفت و زیر لب دعا و نیایش می کرد و می گفت:

“پروردگارا، این بنده گناهکار روسیاه را ببخش. من به این ماهی های بی پناه و جوان ظلم و جور فراوان کرده ام. بسیاری از آنها را بدون دلیل صید کرده و خورده ام. اینک توبه می کنم. خدایا توبه من را بپذیر.”

این کلمات را طوری بیان می کرد که ماهی ها بشنوند و نسبت به آن عکس العملی نشان دهند. یکی از روزها، ماهی جوانی که چندین برادر و خواهر او را ماهیخوار خورده بود از آنجا می گذشت و متوجه این گریه و زاری های مرغ ماهیخوار شد. از روی کنجکاوی و جسارتی که اغلب جوان ها در گرفتن حق خود از ظالمان و دیکتاتورها دارند به او نزدیک شد و پرسید: “ای ظالم بدبخت، چه شده که به این روز افتاده ای و زاری می کنی؟” مرغ ماهیخوار عاجزانه به او نگاه کرد و گفت: “من گناهکارم، پیرم، در حق شما ماهی ها بدی کرده ام. امروز پشیمانم. همه مرا ظالم و بی مروت می دانند. از بدی های خودم پشیمان شده ام و از خدای خودم طلب آمرزش می کنم.”

ماهی جوان که از دست این ماهیخوار دلش خون بود جواب داد: “آن زمان را که با آن نوک بلند و تیزت به ماهی ها حمله می کردی، فراموش کرده ای که الان نوحه می خوانی؟ چرا مرغ های دیگر چنین ظلمی به ما نمی کنند؟ گناه تو هیچ وقت بخشودنی نیست؟ تا برسد به این که توبه هم بکنی.”

ماهیخوار ریاکار جواب داد: “حق با توست. خدا اگر من را ببخشد، حق خودش را بخشیده است. شما چی؟ آیا آنهایی که من بسیاری از افراد خانواده شان را نابود کردم، گناه مرا می بخشند تا من با خیال راحت بمیرم و گرفتار جواب گویی در روز قیامت نشوم.”

ماهی جواب گفت: “حالا به ما چه که می خواهی توبه کنی. برو یک گوشه توبه کن. توبه کردن تو که باعث نمی شود، برادر و خواهر من و افراد خانواده سایر ماهی ها زنده شوند.”

ماهیخوار گفت: “این را می دانم، ولی امروز تو به من کمک کن و برو پیش این خانواده های داغدار و بگو که من حاضرم همه جمع شوند و در حضور آنها از کار خود توبه کنم و تا پایان عمرم بروم برای شما دانه و غذا بیاورم تا شاید گناهم پیش خدا بخشوده شود.”

ماهی جوان، وقتی چنین دید از روی جوانی و صداقت حرف های این ظالم را قبول کرد و رفت به ماهی ها خبر داد که یک مرغ ماهیخوار از کرده خود پشیمان شده و می خواهد در حضور جمع، توبه کند تا خداوند گناهانش را ببخشد. پس برویم در جایی که او هست تا این بیچاره از همه ما عذرخواهی کند.”

ماهی ها گفتند: “این غیرممکن است کسی که یک عمر به مردم ظلم کرده و خون و مال آنها را خورده، به همین آسانی از کارهای نادرست خود دست برنمی دارد. ظالم ها و دیکتاتورها همه وقتی به پایان خط می رسند، می خواهند توبه کنند. ما این صحبت ها را قبول نداریم.”

ماهی جوان جواب داد: “ماها نباید مثل او رفتار کنیم. وقتی کسی پشیمان شد باید به او فرصت جبران کارهایی را که کرده است، داد. اگر ما او را کمک نکنیم، ما هم گناهکاریم.”

باز ماهی ها جواب دادند: “عزیزم، تو جوانی و هنوز این حاکمان و ظالمان را نمی شناسی. توبه و پشیمانی وقتی ارزش دارد که آنها در اوج قدرت به آن اقدام کنند وگرنه هر کسی که قدرت و زورش کم شد، هنر نیست که توبه کند. همه گناهکارها، ظالم ها و دیکتاتورها وقتی پیر شدند خداپرست و توبه کار می شوند. این توبه هم باز یک نوع حیله و نیرنگ است که ما آن را قبول نداریم. ولی اگر تو اصرار داری برو به او بگو توبه لازم نیست. همین که تو تا آخر عمر در عمل نشان دهی که دیگر ظلم نکنی و به بچه ها و جوان های ما حمله نکنی، خودش مثل توبه قابل قبول است.”

ماهی جوان به پیش ماهیخوار آمد و گفت: “من هر چه اصرار کردم آنها حرف تو را قبول ندارند و گفتند تو اگر تا آخر عمر به ماهی ها حمله نکنی، ما از تو راضی می شویم و احتیاج به آمدن هم نیست.”

مرغ ماهیخوار شروع کرد به گریه و زاری و گفت: “شما چرا حرف یک پیر توبه کار با ریش سفید را قبول ندارید. خدایا، چه دوره و زمانه ای شده که حتی توبه هم نمی شود کرد. من اگر می خواستم بار دیگر به ماهی های جوان و تازه حمله کنم که توبه نمی کردم.”

ماهی جوان دلش به حال او سوخت و جواب داد: “من قبول دارم که تو می خواهی واقعاً توبه کنی ولی ماهی ها به تو اعتماد ندارند و قول تو را قبول نمی کنند به همین جهت برای توبه به اینجا نمی آیند.”

ماهیخوار حیله گر گفت: “تو واقعاً جوان فهمیده ای هستی، من جلوی تو به خدا قسم می خورم که فقط چند کلمه در حضور جمع بگویم و دلم سبک شود. اگر آنها از من هنوز ترس دارند. من به تو اطمینان دارم. یک زیر آبی برو و از علف های محکم ته آب مقداری بیار و دور گردن من محکم ببند به طوری که هیچ چیزی از گلویم پائین نرود و فقط بتوانم برای ماهی ها صحبت کنم و از آنها عذرخواهی نمایم تا این باقی مانده عمر کوتاه را در کنار یکدیگر به دوستی و مهربانی سپری کنیم.”

ماهی جوان با رشته علف هایی که آورده بود شروع کرد به بستن گلوی مرغ ماهیخوار و برای این کار مجبور شد که تا نزدیکی های نوک دراز او جلو برود. مرغ ماهیخوار اول کار چیزی نگفت و سر خود را جلو آورد و همین که ماهی جوان به او نزدیک شد با یک حرکت او را گرفت و قورت داد و با خودش گفت: “این هم یک روش گول زدن ماهی ها است. تا چنین ماهی های ساده و نادانی پیدا می شوند و توبه من را باور می کنند، غذای ما روبراه است.”

بله عزیزان، بیخود نیست که از قدیم گفته اند: “توبه گرگ، مرگ است.” هیچ موقع نباید باور کرد که ظالمان و حاکمان از کارها و اعمال خود پشیمان شوند و توبه کنند. اگر چنین چیزی به ظاهر صورت بگیرد، این حرکت هم خود نوعی گول زدن افراد برای ظلم و جور بیشتر است.

مظفرالدین شاه قاجار و بعضی از اعمال و رفتار او

در کتاب های مختلف تاریخ، خاطرات و یادداشت های باقی مانده از دوره قاجاریه رفتار و اعمالی از مظفرالدین شاه قاجار ذکر شده است که اغلب آنها در شأن و شخصیت یک پادشاه نیست. به بعضی از آنها در اینجا اشاره می کنم:

۱ـ در جلو اطرافیان و حتی میهمانان، انار را سوراخ می کرد و در دست نگه می داشت آنگاه سوراخ انار را جلو دهان می گرفت و آن را فشار می داد و آب انار را می مکید. گاهی اوقات هم این انار فشار داده شده می ترکید و سر تا سر لباس او به آب انار آغشته می شد و وضعیت خنده آوری به وجود می آمد.

۲ ـ صدای قلیان را مثل صدای بلبل دوست داشت و موقعی که قلیان می کشید دود آن را به هوا پخش می کرد و قاه قاه می خندید.

۳ ـ برای هر کار و به خصوص برای خوردن دوا، استخاره می کرد. استخاره های او توسط پسر سید بحرینی انجام می شد و اگر جواب استخاره خوب نبود از انجام هر کاری حتی خوردن دارو، خودداری می کرد.

۴ ـ گاهی در باغ دوشان تپه برای خروس بازی و بوقلمون بازی می رفت و قریب یکساعت در آنجا با خروس ها و بوقلمون ها بازی می کرد و صدای آنها را که خیلی هم دوست داشت تقلید می کرد.

۵ ـ با وجود آن که در اصطبل خانه سلطنتی چندین اسب ممتاز سواری بود ولی مظفرالدین شاه از خر سواری زیادتر خوشش می آمد و دو الاغ مخصوص سواری داشت که از آنها استفاده می کرد.

چرا؟

چرا آتش به جان سبز گندمزار افتاده

لهیب شوم آتش بر تن نیزار افتاده

تمام دوستان با هم انیس و مهربان بودند

چرا بین رفیقان، همدلان دیوار افتاده

چرا آزادگی از روح ما رخت سفر بسته

به جای سبزه زاران بین یاران خار افتاده

چرا همسایگان از حال همدیگر نمی پرسند

چرا گلهای یاری خار گشته، خوار افتاده

چرا راه درست زندگانی را نمی دانیم

کژی ها سایه اش بر پرده پندار افتاده

گمانم عشق در قاموس ما معنی عوض کرده

کنون پیکار جای واژه دیدار افتاده

چرا پروانه ها از شهر ما قصد سفر دارند

مگر آتش به جان سبز گندمزار افتاده

مثال آسیا سنگی به دور خویش می گردیم

چو گردابی که اندر چرخه تکرار افتاده

تمام چشم هامان در افق ها سوی آینده ست

در آنجا اتفاقی دلنشین انگار افتاده

“حریر آرزو ـ حسن نیکبخت”

اخبار کتاب و تازه های نشر

book--london

*کتاب “لندن، شهر چیزهای قرمز” اثر نوید حمزوی که در سال ۲۰۱۵ موفق شد برنده دوم داستان نویسی جشنواره تیرگان کانادا شود، از سوی نشر نیماژ در ۹۶ صفحه رقعی با بهای هشت هزار تومان با شمارگان یک هزار و یکصد نسخه در تهران به بازار عرضه شد. این کتاب از دوازده داستان کوتاه تشکیل شده است که نام آنها عبارتند از: یکی شدگی در جامعه یونایتد کینگ دام، حلزون و اولین جنگ خلیج فارس، بنگ بنگ، تاریخ کوتاه ادبیات انگلیسی، لندن شهر چیزهای قرمز، مایند د گپ، رویال ودینگ، سنگ توالت مارسل دوشان و موزه ی هنرهای معاصر تهران، الاغ به وریدان، بررسی ساختار یک آینه، چند بعدی و گروهان. باید دید استقبال خوانندگان داخل کشور از یک مجموعه داستانی که بوی ادبیات مهاجرت را می دهد چگونه خواهد بود.

*امیر عشیری معروف به الکساندر دومای ایران، پایه گذار ادبیات پلیسی در ۹۲ سالگی بر اثر شکستگی پا و جراحی آن درگذشت. این نویسنده پایه گذار ادبیات پلیسی در ایران بود. او در موضوعات تاریخی نیز آثاری به یادگار گذاشته است.

عشیری گاهی همزمان در دو، سه مجله پاورقی پلیسی، جاسوسی و جنایی می نوشت. نوشته های او طرفداران خاصی داشت. بیشتر آثارش در اطلاعات هفتگی و تهران مصور به چاپ می رسید. جمال زاده نویسنده فقید ایرانی پس از خواندن کتاب “سیاه خان” او آنچنان شیفته اش گردید که او را الکساندر دومای ایران نامید.

Book--be-Vojod-va-Zaman

*کتاب “درآمدی به وجود و زمان” نوشته آندرئاس لوکنر با ترجمه احمدعلی حیدری در ۳۸۸ صفحه رقعی در شمارگان یک هزار نسخه با بهای بیست و هشت هزار و پانصد تومان توسط انتشارات علمی به بازار آمد. نویسنده این اثر را برای تفسیر و فهم اثر هایدگر به رشته تحریر درآورده است، زیرا اعتقاد دارد آثار هایدگر به دلیل زبان خاص او بد فهمیده می شود.

تفکر هفته

پیری دغدغه ذهنی همه انسان ها است. پس بهتر که این دغدغه را هر چه زودتر از خود دور کنید. شما همانگونه که می اندیشید، همانگونه خواهید بود. درست است که جلوی گذر عمر را نمی توان گرفت، ولی نباید همواره در زندگی به پیری و دوران آن فکر کرد. من همواره پیری و میان سالی را دوران باروری ذهن و پختگی اندیشه می دانم. بنابراین هیچ گاه احساس نمی کنم که حتی به مرز آن هم ورود کرده باشم. یکی از عوامل مهمی که جلوی پیری را می گیرد عشق است. عشق به همنوع و عشق به مادر هستی یعنی طبیعت و زمین. هرگاه ذهن شما را دغدغه پیری فرا گرفت این بیت حافظ را بخوانید تا از این ذهنیت خارج شوید:

گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش

 تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم

ملانصرالدین در تورنتو

این روزها که تابستان در تورنتو با تمام وجود عرض اندام می کند، گاهی اوقات گرمای هوا و میزان رطوبت باعث می شود که فضای بیرون از خانه بویژه در نواحی نزدیک به جنگل، درخت و آب آنچنان دم کند که انسان احساس سنگینی در نفس کشیدن داشته باشد. بهترین چیز در این هنگام آن است که به شنا رو آوریم و نفسی تازه کنیم. از این رو بعضی از روزها به استخر عمومی در نزدیکی های محل اقامتمان می روم و از موهبت آب، شنا و شنادرمانی استفاده می برم.

در یکی از این ایام، در استخر سخت سرگرم شنا بودم که ناگهان متوجه شدم ملانصرالدین آن عالم بزرگ و اندیشمند سترگ به پشت در روی آب خوابیده و با حرکت ملایم دست ها و پاها در حال آرامش بخشیدن به جسم و جان خود است. با یک حرکت کوتاه و آهسته به کنارش رفتم و عرض ادب به جا آوردم و گفتم:”استاد، هیچ باور نمی کنم که حضرتعالی آنقدر با دید وسیع و تعمق باورنکردنی به بعضی از پدیده ها نگاه کنید که حاضر باشید در یک استخر عمومی که رجال و نسوان در آن مشترکا به شنا مشغولند دیده شوید.” این بار بر عکس سنوات قبل استاد آنچنان خنده ای از ته دل کردند که تعادلشان به هم خورد و مجبور شدند برای ماندن روی آب به حالت دیگری دربیایند.

وقتی که هر دو به کنار استخر رسیدیم و فراغتی حاصل شد، رو به من کرد و گفت:”دوست گرامی، بسیاری از مسائل روابط اجتماعی بویژه روابط بین زن و مرد، از سادگی و شفافیتی برخوردار است که می توان آن را به راحتی پذیرفت. اما بزرگان ما و بویژه آنان که ذهنی بسته و افکاری عقیم دارند از کاه کوهی کرده اند که خود تبدیل به مسئله ای لاینحل شده است. عزیزم، خوب بدان، آنهایی که با دید منفی و با وسواس های عجیب و غریب به این مسئله نگاه می کنند، دقیقا در ذهنشان یک خرده شیشه هایی است که دیگران و اطرافیان را با ناخالصی های وجود خود محک می زنند.”

*