مستند “قصه شهرزاد” همین چهارشنبه در تورنتو  

«”کبرا” نام خواهر مرده‌ام بود که شناسنامه‌اش را باطل نکرده بودند و شناسنامه را برای من گذاشتند. مادرم “مریم” صدایم می‌کرد. پدرم “زهرا” می‌خواندم. زمان رقصندگی “شهلا” می‌گفتندم. در سینما “شهرزاد” شدم، و حالا زیر شعرهایم می‌نویسند: شهرزاد شما که مرا یاری دادید تا بدانم کیستم و مرا به ایل خود راه دادید، به هر نامی که می‌خواهید صدایم کنید دستتان را می‌بوسم».

shahrzad--kobra-saeedi

مستند “قصه شهرزاد” ساخته شاهین پرهامی روز چهارشنبه ۲۲ جون ۲۰۱۶ ساعت ۷ شب در بنیاد پریا به نمایش در می آید.

این مطلب نقل خاطره ای از ابراهیم گلستان درباره  اشعار شهرزاد  و تاثیر آن بر  اخوان ثالث است.

shahrzad-book

“…بگذارید این حکایت را با روایتی از «ابراهیم گلستان»، و از اینجا شروع کنم که او بالاخره بعد از بیست و چند سال سکوت، یادمانی در اولین سالمرگ «مهدی اخوان ثالث» نوشت با عنوان «سی سال و بیشتر با اخوان». آن مطلب همان سال در دو شماره از ماهنامۀ «دنیای سخن» و همچنین در «فصلنامۀ ایران‌شناسی» به‌چاپ رسید.

Maryam-o-Mani-1979)---Shahrzad

«گلستان» در آن مقاله با قلم و سبک خاص نوشتاری خود، مروری داشت بر چگونگی آشنایی و بعدها همکاری و آخرین دیداری که در لندن با «اخوان ثالث» داشته. جایی از آن مطلب بلند، در نقل خاطره‌ای از گفتگویی با «اخوان» دربارۀ «شعر» و نه «شاعرها»، و اینکه «نام شاعر» تا چه اندازه می‌تواند روی قضاوت و انتخاب شعر او برای درج و انتشار در «گزیده‌ها» سایه انداخته و نقش داشته باشد، می‌نویسد:

shahrzad--kobra-aminsaeedi

«اما حرف‌هایمان در حد شعر بیشتر به‌ هم می‌خورد. در حد شعر، نه شاعرها… روز رسیدنش به هدیه کتابی به من بخشید که یک جنگ از شعرهای نو فارسی بود . . . یک چند روز بعد ازم پرسید آن را چگونه می‌بینم… گفتم در این جنگ از آنهایی که شعرشان بی‌پاست برگزیده‌هایی هست… بعد رفتم آن جلد لاغر آکنده از بیان زندۀ بیدادگر را که سالها پیش با عنوان «با تشنگی پیر می‌شویم» در آمد، درآوردم. از آن برایش تکه‌ها خواندم. شعر کار خود را کرد. خود را می‌گرفت نگرید، که عاقبت نتوانست. افتاد به هق‌هق. بلند شد رفت. بعد که آمد گفت: این از کجا آمد، کیست؟ گفتم: همین دیگر. بی‌خبر هستیم. به‌خود گفتم، و همچنان همیشه می‌گویم، در دالان تنگ هیاهوی پرت غافل می‌شویم از دنیایی که در همسایگی زندگی دارد. گفت: مثل رگ بریده خون زنده ازش می‌ریخت. گفتم: همین دیگر. گفت اسمش هم به گوش من نخورده بود، اسمش چیست؟ گفتم: همین دیگر. اشکال از اسم و آشنایی با اسم می‌آید. از روی اسم چه می‌فهمیم؟ اسمش بنا به آنچه معروف است «شهرزاد» است. گفت: نشنیده بودم. گفتم: شاید هم دیگر خودش نمانده باشد که باز بگوید تا بعد اسمش را در آینده یاد بگیریم. به هر صورت، اول شاعر نبود، می‌رقصید. نگاهم کرد. شاید از فکرش گذشت که دستش می‌اندازم، که دور باد از من در حرمت دوست. گفت: تمام ما می‌رقصیم. گفتم: بعضی بسیار بد جفتک می‌اندازند. و بعد رفتیم توی آفتاب نشستیم. غنیمت بود. کتابش را برداشت شروع کرد به خواندن…»

نمایی از فیلم قصه شهرزاد

نمایی از فیلم قصه شهرزاد

این روایت «ابراهیم گلستان» بود از «شهرزاد»، و حکایت حال «مهدی اخوان ثالث» از شنیدن شعر او.

«یک حکایت کوتاه از شهرزاد:

پدرکه عینک زد

ما خیال کردیم با سواد شده است

خوشحال شدیم

شاهنامه را آوردیم که بخوان

گفت:

با عینک هم سواد ندارد

ولی می داند که رستم در شاهنامه است

و گفت

ما را بی عینک هم می شناسد

مادر خندید

پدر نگاهش کرد

پدر هم خندید

پرنده هم خندید

و به مادر گفت

های…

جوان که بودی با این بلندی نمی خندیدی

مادر زیر لب گفت

ای کاش خندیده بودم

ما فهمیدیم

پدر بلندی ی خنده ی مادر را هم می بیند

خوشحال شدیم

پنجره را باز کردیم تا باغچه را هم ببیند

در باغچه ریحان کاشته بودیم…

برگرفته از وبلاگ (راوی حکایت باقی)