faramarz-soleimani-poem

با باد، خاکستر

 

برهنه

زیر باران

تن شوی!

بهار، شبیخون زده است.

بهارشبیخون زده است.

تنی میان شعله

در هجوم نگاه

بی تفاوت می سوزد

و باد خاکستری شده است

***

 

سوگواره

 

از سفر شاهنامه آمدیم

با کولبار حماسه

سوار بر شبرنگ

و بر روز راندیم.

از دیدگاه نگران کوه و دشت

تا فراسوی افق.

و بر شب راندیم

و آتشی که در راه برافروختیم

توفانی بزرگ

در فراخنای گیتی  پدید آورد

و پسانگاه

که شعله ها فرو نشست

در آنسوی

توتنها بودی.

از سفر دور و دراز شاهنامه می آیی

با قامتی که اسطوره ی بی مرگی است

و پهلو به پهلویت

اسبی بی سوار

و واپسین منزلگاه نگاه

پرستشگاه سترگ آتش پایاست.

 ***

رویای بلند خواستن

 

پیش از گذشتن

رویای بلند خواستن

پلک های شب را تفسیر می کند.

در خم راه

مسافر کدامین خطه

میهمان چشم های منتظر است؟

تنها آن سوی دیوارها

نسیم

سپیده را

بر چهره ی خیابان می پراکند

و پلک ها

رویاها را می روبند.

پلک های همیشه با رویاها .

***

 

خانه هامان، به دور از هم

خانه هامان،

      فاصله ها،

         به دور از هم،

بینمان،

       حشمت هراسناک دیوار.

         -پاسدار نبودن و نسیان-

و نقش جستجوگر ناخن،

          حکاک مکتب عصیان.

تفسیر آوازهای بی پاسخ.

تصویر یأس.

تصویر کوچ.

خانه هامان،

فرسنگها،

         به دور از هم.

و طنین پهنه ی تنهائی

از جوانه های فریاد

بر خنجر خونین حنجره.

و سکوت لزج

          در متن هر پنجره

تندیس کال بیهودگی و پوچی.

خانه هامان،

             لحظه ها،

                   به دور از هم،

با بسی دیوار.

اینهمه دیوار،

بازگوی استغاثه های عاشقانه

نقال پیر حماسه های جاودانه.

***

 

شاعر به رویاها پناه می برد

شاعر به رویاها پناه می برد

پری را در تاریکی به آغوش می کشد

از پنجره پرنده یی به پرواز می آید

با سوسن پگاهی می آید عشق آی عشق

و کهکشان نور در چشمان شاعر می درخشد