۱۰ تا ۲۰ سپتامبر۲۰۱۵

shahram-tabe--tiff-hبخش دوم

در شرایطی که سالن سینماهای مستقل یکی بعد از دیگری تعطیل می‌شوند و سینماهای زنجیره‌ای هم طبیعتا به فروش بلیت بیشتر از کیفیت فیلم‌ها علاقه نشان می‌دهند دیدن فیلم‌های غیرعامه‌پسند ـ به‌ویژه اگر به‌زبانی غیر از انگلیسی باشند ـ جشنواره‌های سینمایی به‌تدریج به‌شکل تنها امکانی که بتوان چنین فیلم‌هایی را دید درمی‌آیند. جشنواره تورونتو از آن رو که یکی از مهم‌ترین رویدادهای سینمایی در دنیاست در این میان نقش حساسی بازی می‌کند. در یازده روزی که جشنواره برپاست بسیاری فیلم‌های خوب بلاخره از دست می‌روند. از بین فیلم‌هایی که امسال دیدم این‌ها را بیش از همه دوست داشتم:

تاکسی، از جعفر پناهی Jafar Panahi’s Taxi, by Jafar Panahi

دیپان، از ژاک اُدیار Dheepan, by Jaque Audiard

دیگه کجا رو بگیریم، از مایکل مورWhere to Invade Next, by Michael Moore

خرچنگ، از یورگوس یانتیموسLobster, by Yorgos Lanthimos

از بعد، از لورنزو ویگاس Desde Allá, by Lorenzo Vigas

یک به‌علاوه یک، از کلود للوشUn Plus Une, by Claude Lelouch

از گوشت و خون من، از مارکو بلوکیوBlood of My Blood, by Marco Blocchio

و آن‌هایی که کمتر از انتظارم بودند:

فراکوفونیا، از آلکساندر سوکوروف Francofonia, by Alexander Sokurov

مادر من، از نانی مورتیMy Mother, by Nanni Morretti

همه‌چیز درست می‌شه، از ویم وندرس Everything Will be Fine, by Wim Wenders

دکمه صدفی، از پاتریسیو گوزمنPearl Button, by Patricio Guzmán

آدمکش، از هو سیائو سی‌ینAssassin, by Hou Hsiao-Hsien

۱۱ دقیقه، از یرژی اسکولیمووسکی۱۱ Minutes, by Jerzy Skolimowski

اما هیچ فیلمی نبود که مرا شیفته خودش کند، مثل پارسال که “کبوتری بر شاخه‌ای نشست و در هستی تعمق کرد” از روی اندرسون یا سه سال پیش که “پینا” از ویم وندرس را دیدم. هفته پیش درباره چندتایی از این فیلم‌ها صحبت کردم. این هفته به چند فیلم دیگر می‌پردازم.

 

دیگه کجا رو بگیریم/Where to Invade Next

مایکل مور، آمریکا، ۲۰۱۵

 

مایکل مور در کنار پوستری که به وزارت دفاع آمریکا می گوید از دیدن فیلم لذت ببرید

مایکل مور در کنار پوستری که به وزارت دفاع آمریکا می گوید از دیدن فیلم لذت ببرید

مایکل مور فکر نمی‌کنم احتیاج به معرفی داشته باشد. با فیلم‌هایی مثل “فارنهایت ۹۱۱” (Fahrenheit 911) و “بولینگ برای کلمباین” (Bowling for Columbine) او به اندازه کافی توانسته است دوست و دشمن برای خودش بتراشد.

آخرین فیلم مایکل مور به‌زیبایی کارهای پیشینش است با همان ظرافت و طنزی که انگار با آن به‌دنیا آمده. داستان “دیگه کجا رو بگیریم” بر این واقعیت گذاشته شده که در این یکی دو دهه اخیر هر جنگی که نئوکان‌های آمریکایی در آن وارد شده‌اند ـ از افغانستان بگیر تا عراق و لیبی و سوریه ـ نه‌تنها نتوانسته‌اند پیروز از آن بیرون بیایند بلکه تمام منطقه‌ای را که برای این کشور اهمیت حیاتی دارد، به آشوب کشانده‌اند. این است که مایکل مور تصمیم گرفته زمام کار را خود در دست بگیرد و از این پس مسئولیت اشغال موفقیت‌آمیز کشورهای دیگر را خود به‌عهده بگیرد. برای این‌کار به سراغ کشورهای متحد آمریکا می‌رود تا دریابد رمز موفقیت آنان در چیست و بعد آن رمز را بدزدد و به آمریکا بیاورد تا شاید گرهی از کار کشور خودش باز کند. در این سفر به کشورهای فراوانی سر می‌زند: ایتالیا، آلمان، فرانسه، اسلونی، نروژ، فنلاند، و تونس.

در ایتالیا متوجه می‌شود مردم از رفاه بیشتری برخوردارند. هشت هفته مرخصی در سال، یک ماه حقوق اضافه در سال، و وقت استراحت طولانی برای ناهار. از آن شگفت‌انگیزتر این‌که صاحبان کارخانه‌ها نه‌تنها از این موضوع ناراضی نیستند، بلکه از آن دفاع می‌کنند چون معتقدند اگر کارگران و کارمندان‌شان رفاه بیشتری داشته باشند بازدهی و وفاداری بیشتری نشان خواهند داد. مایکل مور این ایده را از ایتالیایی‌ها می‌دزدد و با خود به آمریکا می‌آورد.

در آلمان علاوه بر همه این‌ها، کارمندان و کارگران می‌توانند به توصیه دکترشان سه هفته در یک اسپا (Spa) استراحت کنند و با ماساژ و تغذیه خوب و سرگرمی‌های مناسب تنش‌های روحی‌شان را کم کنند. نتیجه: آلمان یکی از پیشرفته‌ترین کشورهای صنعتی دنیا و مردمش از پرکارترین مردم دنیا هستند. مایکل این را هم به توبره دزدی‌هایش اضافه می‌کند تا با خود به آمریکا بیاورد.

به همین ترتیب، در اسلونی با ایده دانشگاه رایگان برای همه از جمله شهروندان خارجی آشنا می‌شود، در نروژ فلسفه زندان برای آموزش و نه تنبیه را می‌بیند، و حتا در تونس با کلینیک‌های ویژه زنان روبرو می‌شود که خدمات بهداشتی ـ از جمله سقط جنین ـ را به رایگان در اختیار زنان می‌گذارند. مایکل مور همه این ایده‌ها را بی‌آن‌که قطره‌ای خون بریزد به کشورش می‌آورد تا آن‌ها را در اختیار سیاست‌مداران و ارتش‌مداران بگذارد تا شاید وضعیتی بهتر برای کشورش رقم زده شود.

مایکل مور از تاثیرگذارترین مستندسازان جهان است. شاید تنها مستند‌سازی است که فیلم‌هایش به اندازه تولیدات معمول هالیوود بیننده پیدا می‌کند. راز موفقیت مایکل مور در چند موضوع اصلی است: یکی این‌که تظاهر به ارائه واقعیت مطلق نمی‌کند، حتا برعکس، بی هیچ پرده‌پوشی به بیننده می‌گوید آن‌چه می بیند دیدگاه شخصی مایکل مور است. این را او با یادآوری همیشه حضور دوربین در صحنه انجام می‌دهد. بیننده همیشه آگاه است که آن‌چه بر پرده می‌بیند واقعیت از دیدگاه مایکل مور است. این روش به مایکل مور هم کمک می‌کند راحت‌تر حرفش را بزند و نترسد از این‌که تماشاچی را دارد فریب می‌دهد. اگرچه مخالفان مایکل مور با به‌رخ کشیدن همین واقعیت سعی در دروغین جلوه دادن آثار او دارند، اما او با تاکید همیشگی‌اش بر این نکته که فیلم‌ها دیدگاه شخصی اوست و او همواره به بیننده این فرصت را می‌دهد تا با او موافق یا مخالف باشد رابطه‌ای انسانی با بیننده برقرار می‌کند که نتیجه‌اش به‌دست آوردن اعتماد او است.

طنز، سادگی بیان، گریز از زبان آکادمیک، و گریز از نخبه‌گرایی عوامل دیگری هستند که مایکل مور را به یک فیلمساز موفق تبدیل می‌کنند. مایکل مور برای به‌کرسی نشاندن حرف‌هایش احتیاجی نمی‌بیند از چندین و چند فیلسوف و متفکر دیگر نقل قول کند. در عوض، شناختی که از فلسفه، سیاست، و هنر دارد را به کار می‌بندد تا نظریه‌های خودش را قابل فهم‌تر و قابل درک‌تر کند.

“دیگر کجا را بگیریم” به‌زودی به نمایش عمومی درخواهد آمد. دیدن آن را توصیه می‌کنم.

 

عشق Love

گاسپار نوئهGaspar Noé، فرانسه، ۲۰۱۵

love-poster

گاسپار نوئه را با فیلم “بازگشت‌ناپذیر” (Irreversible) شناختم. فیلمی مملو از سکس و خشونت. این دو عامل، یعنی سکس و خشونت، اگر با ظرافت به‌کار گرفته نشوند فیلم را به سقوط مطلق می‌کشانند. در “بازگشت‌ناپذیر” یکی از معدود کارگردان‌هایی را پیدا کردم که نه یکی بلکه هر دوی این عوامل را با مهارت شگفت‌انگیزی به‌کار گرفته بود. فیلم بعدی او “ورود به هیچ‌جا” (Entre the Void) را ندیده‌ام. همین بود که وقتی شنیدم فیلمی در جشنواره دارد با علاقه به دیدنش رفتم. اما “عشق” آن‌چنان که باید و شاید به دلم ننشست. یک جاهایی و یک چیزهایی از آن را دوست داشتم ولی چیزی در فیلم گم بود که هنوز هم نفهمیده‌ام چیست. شاید یک بار دیگر اگر بر پرده عمومی بیاید و اگر از زیر تیغ سانسور سر سالم به‌در برد آن چیز را پیدا کنم.

در “عشق” به‌عکس “بازگشت‌ناپذیر” خشونتی در کار نیست. فقط سکس هست، از همه نوعش و با تمام جزئیات. مورفی یک آمریکایی جوان است که در فرانسه فیلمسازی می‌خواند و با الکترا، دوست دخترش، هزارجور تجربه جنسی را امتحان می‌کنند. پیوستن اُمی، یک دختر دیگر، به این تجربه‌ها هر دو را ذوق‌زده می‌کند، اما وقتی اُمی از مورفی باردار می‌شود همه چیز به هم می‌ریزد.

فیلم با فلاش بک از جایی آغاز می‌شود که مورفی از مادر الکترا پیام تلفنی دریافت می‌کند که دو ماه می‌شود از او بی‌خبر است و مورفی از سویی شروع می‌کند با تلفن دنبال او گشتن و از سوی دیگر به‌یاد آوردن خاطرات گذشته. زیبایی کار گاسپار نوئه در این است که در این رفت و آمدها به گذشته فاصله‌های زمانی را پنهان می‌کند. بیننده فقط متوجه می‌شود که فلان صحنه پیش از بهمان صحنه اتفاق افتاده اما چه‌ مدت پیش‌تر معلوم نیست. افزون بر این، در تمام این صحنه‌ها بی‌هیچ مقدمه‌ای بر سر اصل مطلب می‌رود. یعنی مثلا وقتی مورفی می‌خواهد از باردار شدن اُمی با الکترا حرف بزند صحنه بی هیچ مقدمه‌ای با همین جمله شروع می‌شود. گاسپار نوئه از طنز ظریفی هم در فیلم استفاده می‌کند. برای مثال وقتی اُمی از مورفی می‌پرسد اگر فرزندشان پسر بود اسمش را چه بگذارند او پاسخ می‌دهد گاسپار. و جایی دیگر، مورفی از الکترا می‌پرسد نام دوست پسر پیشینش چه بوده و او پاسخ می‌دهد نوئه. همین‌طور، در جایی از زبان مورفی به فیلم مورد علاقه خودش “ادیسه فضایی ۲۰۰۱” به عنوان بهترین فیلمی که مورفی تا کنون دیده اشاره می‌کند.

صحنه‌های فیلم به تنهایی زیبا هستند، اما چرا مجموعه فیلم به دلم ننشست، شاید به این دلیل که نتوانستم مرز پورنوگرافی و اروتیسیسم را در آن پیدا کنم. زمانی هست که سینماگر از پورنوگرافی به‌عنوان محملی برای آفرینش هنری استفاده می‌کند (مثلا در “شیطان در جسم” از مارکو بلوکیو که هفته پیش از آن صحبت کردم یا “صمیمیت” از پاتریس شرو بر اساس داستانی از حنیف قریشی) و جایی دیگر که ممکن است سینماگر از یک چارچوب هنری سوءاستفاده کند برای ارائه پورنوگرافی. این که “عشق” کدام یک از این دو حالت بود را هنوز پیدا نکرده‌ام.

 

خرچنگ/Lobster

یورگوس یانتیموس Yorgos Lanthimos، یونان/بریتانیا، ۲۰۱۵

lobster

این اولین فیلم انگلیسی زبان این سینماگر یونانی است که مثل کارهای پیشینش داستانی نامعمول را دنبال می‌کند. در آینده‌ای نامعلوم، زنان و مردان اجازه ندارند مجرد باشند. اگر زن و مردی به‌هر دلیل از هم جدا شوند به هتلی منتقل می‌شوند و هرکدام چهل و پنج روز فرصت دارند تا زوج جدیدی پیدا کنند، اگر نه، به یک حیوان تبدیل خواهند شد، اما این فرصت را خواهند داشت تا نوع حیوان را خود انتخاب کنند. یک قانون دیگر هم این وسط هست: میهمانان هتل هفته‌ای یک بار به شکار می‌روند. شکار آن‌ها که مجردند، اما به قانون تمکین نکرده‌اند و در جنگلی پنهان شده‌اند. میهمانان، هر چندتا از این مجردها را بکشند روزهای اضافی جایزه می‌گیرند. یکی از زنان میهمان تا کنون شصت روز جایزه گرفته است. دیوید تازه‌ترین مهمان این هتل است و تنها شخصیت فیلم که نامش را می‌دانیم. او برای تغییر فرم خرچنگ را انتخاب می‌کند. پس از شکست در پیدا کردن همسر، او تصمیم می‌گیرد به‌جای خرچنگ شدن به جنگل و به‌میان مجرد‌ها فرار کند. اما در جنگل هم قوانینی به دشواری شهر حاکم است.

یانتیموس با سومین فیلمش ـ که اولین فیلم جدی‌اش بود ـ به‌نام “دندان سگ” شناخته شد که جایزه بخش یک نوع نگاه جشنواره کان را به‌دست آورد. آن‌جا هم داستان غریبی را تعریف می‌کرد: پدر و مادری که فرزندان‌شان را در یک خانه بزرگ که با دیوار سیمانی بلندی محصور شده است نگهداری می‌کنند و هیچ‌گاه ورای آن دیوار را نشان‌شان نداده‌اند. پدر و مادر معنای کلمات را هم به اشتباه به فرزندان‌شان آموخته‌اند و به آن‌ها گفته‌اند هرگاه دندان سگ (دندان نیش)شان بیفتد می‌توانند به جهان آن‌سوی دیوار بروند.

فضای “خرچنگ” هم بسیار شبیه دنیای “دندان سگ” است. آدم‌ها با فریب و بی هیچ احساسی در کنار هم زندگی می‌کنند. آن‌چه آن‌ها را به هم پیوند می‌دهد (اگر بدهد) خصوصیات کم اهمیت است. مثلا این‌که هر دو گاه خون دماغ می‌شوند یا این‌که هر دو شنا می‌کنند. دیوید اگرچه از این جهان بی‌احساس و مرده فرار می‌کند اما دنیای جدیدی که به آن پناه می‌برد هم کم از آن جهان بی‌روح ندارد. در بین مجرد‌ها که در جنگل زندگی می‌کنند نیز قوانینی سخت اما در نقطه مقابل قوانین پیشین در جریان است. مثلا این‌که هیچ‌کس اجازه ندارد به دیگری علاقمند شود یا با هم بیش از حد لازم حرف بزنند یا حتا به یکدیگر کوچک‌ترین کمکی بکنند. رابطه عاشقانه جرمی غیرقابل بخشش است.

داستان فیلم نمادین است و یانتیموس به بیننده فرصت می‌دهد هرجور دوست داشته باشد این داستان را تعبیر و تفسیر کند. برای من فضای این داستان یادآور نظام‌های دیکتاتوری است که مخالفان‌شان را همچون خودشان بار می‌آورند. نفرتی که هر دو طرف تنها به وجود فیزیکی طرف مقابل دارند اما مبانی فکری هردو یکی است و به یک اندازه از انسانیت و اخلاق دورند.

 

از بعد Desde Allá

لورنزو ویگاسLorenzo Vigas، ونزوئلا، ۲۰۱۵

poster-desde-alla

“از بعد” ترجمه مستقیم عنوان اسپانیایی فیلم است. این‌که این دو معنای دیگری دارند یا یک اصطلاح را می‌رسانند را من نمی‌دانم. “از بعد” اولین فیلم لورنزو ویگاس است و اولین فیلم ونزوئلا که به جشنواره ونیز وارد شده و امسال جایزه شیر طلایی این جشنواره را در رقابت با سینماگران پرآوازه‌ای مثل مارکو بلوکیو به‌خود اختصاص داد.

در “از بعد” با آرماندو، مرد پابه‌سنی با تمایلات همجنس‌گرایانه آشنا می‌شویم که پسران جوان خیابانی را با پول به خانه می‌آورد آن‌ها را لخت می‌کند و با نگاه کردن به بدن‌شان خودارضایی می‌کند. اما الدر ۱۷ ساله جوان سختی است که به‌راحتی زیر بار آرماندو نمی‌رود. چند بار پول او را می‌دزدد و یک بار او را کتک می‌زند. با این‌حال، آرماندو موفق می‌شود رابطه نزدیکی با او به وجود آورد به‌طوری‌که همه‌ جا با هم هستند و رازهای زندگی‌شان را برای هم می‌گویند. این‌که پدر آرماندو با او چه کرده است که آرماندو از او متنفر است را ما نمی‌فهمیم اما الدر می‌داند و به آرماندو قول می‌دهد که او را خواهد کشت.

“از بعد” داستان پر کشش و پرقدرتی دارد. بازی‌های دوبازیگر اصلی هم چنان قابل باور است که به بیننده لحظه‌ای فرصت چشم برهم زدن نمی‌دهد. خشونت اگرچه کمتر بر پرده دیده می‌شود، اما در لحظه به لحظه فیلم حس می شود. رابطه آرماندو و الدر که با خشونت و نفرت آغاز می‌شود به آهستگی به علاقه‌ای عمیق همراه با وفاداری بی‌شائبه از سوی الدر به آرماندو شکل عوض می‌کند. همین تغییر شکل کند اما یک‌سویه است که مایه اصلی فیلم را می‌سازد و بیننده را مسحور می‌کند.

“از بعد” هرچند یکی از بهترین فیلم‌هایی بود که امسال دیدم اما مطمئن نیستم در مقایسه با رقیبانش در ونیز به‌راستی لایق دریافت شیر طلایی بود.

 

*دکتر شهرام تابع محمدی، همکار شهروند، در زمینه های سینما، هنر، و سیاست می نویسد. او دارای فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی و استاد مهندسی شیمی در دانشگاه تورونتو و بنیانگذار جشنواره سینمای دیاسپورا در سال ۲۰۰۱ است.

shahramtabe@yahoo.ca