گفت وگوی شهروند با هومن جاوید خواننده پاپ و نوازنده

 

 

در تیرگان امسال (آگوست ۲۰۱۵) بر صحنه ی وست جت کنسرتی برگزار شد که خواننده اش برای من آشنا نبود، ولی خیلی زود متوجه شدم که برای بسیاری او شناخته شده است، چرا که جوانان بسیاری از این کنسرت استقبال کرده بودند و با او همخوانی می کردند.

این هنرمند که کمتر از یک سال است به جمع هنرمندان تورنتو پیوسته خیال دارد بماند و در کنار کار اصلی اش که آرشیتکتی ست، در موسیقی هم فعالیتش را ادامه دهد.

هومن جاوید، متولد آبان ۱۳۵۲ تهران است، یعنی دهه ی پنجاهی ست؛ دهه ای که به قول او هنرمندانش در موسیقی پلی هستند بین دهه ی چهلی ها و پیشکسوتان با جوانترهای دهه ی شصت و هفتاد. او گیتار کلاسیک می نوازد و می خواند. در رشته ی معماری( آرشیتکت) کارشناسی ارشد دارد. کارش در ایران همین بوده و در تورنتو هم در همین زمینه کار می کند.

از سال ۱۳۸۰ تا ۱۳۹۳ در بیش از ۳۰ کنسرت و اجرای زنده در تهران به صحنه رفته و پنج آلبوم موسیقی منتشر کرده: سایه خود، دارقالی، زیبازی، روباه عاشق و شاه ماهی.

سه جایزه و لوح تقدیر هم از یونسکو، سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران و انجمن تأتر ایران جزو دستاوردهای هنری اش بوده است.

 

با او گفت وگو کردیم تا خوانندگان شهروند با این هنرمند تازه همشهری شده، بیشتر آشنا شوند.

 

هومن جاوید در دفتر شهروند

هومن جاوید در دفتر شهروند

 

هنرنمایی تو را با بابک امینی بر صحنه ی تیرگان دیدیم. من شخصا نمی شناختمت گرچه حضور پرشمار مردم بویژه جوانان در این کنسرت، نشان از آشنایی و محبوبیت تو در بین جوانان داشت.

بیاییم از حالا شروع کنیم تا به گذشته برسیم. کی به کانادا مهاجرت کردی و چرا؟

ـ دسامبر ۲۰۱۴ (آذرماه ۱۳۹۳) با همسرم و دو فرزندمون به اینجا آمدیم و بیشتر هم به خاطر آینده ی بهتر برای بچه ها، وگرنه ما دیگه در کار و زندگی جا افتاده بودیم و زیاد نیازی به مهاجرت نمی دیدیم.

 

چگونه با بابک امینی آشنا شدی؟

ـ آشنایی با بابک امینی دوست عزیز من برمی گردد به سال ۱۳۷۶. قبل از اینکه موسیقی پاپ آزاد شود و کابینه ی اول آقای خاتمی بیاید و اجازه کار داده شود، من از سال ۱۳۶۶ گیتار کلاسیک شروع کردم. معلم گیتارم آموزش هایی در زمینه ی آواز هم به من داد و سلفژ را با ایشان کار کردم. در دوران دبیرستان در دهه ی شصت به صورت زیرزمینی کار می کردیم چون در آن دهه از موسیقی نمیشد حرف زد و سازمون رو هم پنهان می کردیم. ولی به مرور که فضا بازتر شد مصادف شد با دانشگاه رفتنم و رشته ام معماری بود در دانشگاه آزاد واحد مرکز، چهارراه ولیعصر نرسیده به دانشگاه تهران، که در یک منطقه ی فرهنگی قرار داشت که گروه های مختلف هنری مثل معماری، گرافیک، نقاشی، نمایش، اینها همه در یک دانشگاه کوچکی بود و ما در کنار همدیگر بودیم و یک هم افزایی اتفاق افتاد. بچه های دانشگاه های دیگر هم می آمدند و آشنا می شدیم و استادان مشترک داشتیم. بچه هایی که موزیسین بودند همدیگر رو پیدا می کردند. آشنایی من با بابک امینی هم همینطوری شد. یک شب در سال ۱۳۷۶ در خانه ی دوستی جمع بودیم و من گیتار می زدم و می خوندم که یکی تو گوشم گفت بابک امینی اینجاست. من تا قبل از اون اسمش رو شنیده بودم به عنوان یک گیتاریست فلامنکوی چیره دست که داره جدی کار می کنه و نوازنده ی خیلی خوبیه. از ما دو، سه سال بزرگتر، من متولد ۱۳۵۲ بودم و او متولد ۱۳۴۹ و چهل و نهی ها در موسیقی خیلی تأثیر داشتند. من چند قطعه زدم و خوندم، بعد بابک و شاگردش هم چند قطعه دونوازی داشتند. من محو تماشا بودم که بابک اشاره کرد که گیتارت رو بردار و بیا با ما بزن. من خیلی خوشم آمد از این برخورد دوستانه. با هم دیگه آهنگ هتل کالیفرنیا رو زدیم. و یک اجرای خودمونی و قشنگ با هم داشتیم. این تمام شد تا اینکه پاییز ۷۶ یک روز صبح بابک زنگ زد به من که میخوام اولین کار با کلامم رو ضبط کنم بیا یک تستی باهم بکنیم. من تا قبل از اون کارهای دیگران رو بازخوانی کرده بودم و این اولین کار حرفه ای من به حساب میامد. این پروژه به اسم “سایه ی خود” بسیار جدی بود. اساتید نامی در کنارم بودند. استاد احمدرضا احمدی برای دکلمه اشعار. آرنژمان آهنگ ها به نحوی بود که فضاسازی با گیتار انجام می گرفت و کلام هم در خدمت موسیقی متن بود و با انواع متداول موسیقی پاپ که معمولا موسیقی در خدمت کلام است، فرق داشت. خلاصه اینکه آشنایی من و بابک با یک جرقه ی اولیه دوستانه و بعد با یک پروژه ی جدی شروع شد.

 

 

هومن جاوید و بابک امینی در کنسرت تیرگان

هومن جاوید و بابک امینی در کنسرت تیرگان

چه شد که از ۱۵ سالگی شروع به آموختن موسیقی کردی، آیا خواست و فشار خانواده بود؟

ـ فشاری در کار نبود. از همان بچگی به موسیقی علاقه داشتم. محیط خونه اینطور بود. پدرم انواع و اقسام موسیقی ها را گوش می داد کاست های Old Songs رو گوش می داد. خونه ی ما هم کریمخان زند بود و فضای اطرافمون سازفروشی، استریو زند، استریو نورا همه اونجا بودند. پدرم کارمند بریتیش ایرویز بود و مادرم هم شرکت نفتی بود، برای همین موسیقی فرنگی گوش دادن، زبان انگلیسی و آشنا بودن با موسیقی و فیلم در خانواده بود. هیچکس هنر رو پیشه نکرد اما همه علاقمند بودند. بابا که سر حال بود شروع می کرد از ویگن و فرانک سیناترا خوندن، من هم همیشه دوست داشتم مثل بابا بتونم بخونم.

البته پدر و مادرم در یک چیز سختگیر بودند این که از اول دبستان پیش زنده یاد خانم آرپیک سرکیسیان هشت سال زبان انگلیسی کار کردم و این ها خیلی به من کمک کرد که بتونم متن های ترانه های انگلیسی رو بنویسم و بخونم.

 

چه مسیری را در هنر طی کردی تا به اینجا رسیدی؟

ـ سال ۶۷- ۶۶ با گیتار کلاسیک نزد خانم آلن غربی شروع کردم و بعد با همسر ایشان آقای بهداد مقدسی ادامه دادم. از اول قصد خوندن نداشتم. بعد از چند جلسه خانم الن متن ترانه ی Hey Jude بیتلز رو جلوی من گذاشتند و گفتند دوست داری بخونی. تمرین کردم و خوندم، دفعه بعد متن دیگه ای دادند. از دوستام کاست های الویس پریسلی رو می گرفتم و می خوندم کارهای راک اندرول رو خیلی دوست داشتم. یک همسایه داشتم نعیم سبحانی که درامر بود. با نعیم تمرین می کردم و با دوستان دیگر که گیتار الکتریک و کلاسیک و بیس داشتند، دور هم جمع می شدیم و تمرین می کردیم. همینجوری ساز می زدیم و می خوندیم و تو همون خونه ضبط می کردیم. این مسیر به صورت خونه به خونه و زیرزمینی ادامه داشت.

 

کنسرت هم می دادید؟

ـ نه، اولین بار که اسم کنسرت به گوش من خورد و فیلمش رو دیدم؛ یک کنسرت زیرزمینی راک از آرش میتویی بود؛ کسی که به زیبایی می تونست کارهای پینک فلوید و اریک کلاپتون رو بزنه و بخونه. او پسر خانم سیما بینا است و یک نابغه در آهنگسازی و تکنیک گیتار و گیتارنوازی.

این اولین کنسرتی بود متفاوت از کنسرت هایی که معلم ها برای هنرجویانشان در خانه ها می گذاشتند.

 

خودت چه نوع موسیقی را دوست داشتی و کار می کردی؟

ـ پاپ کلاسیک را دوست داشتم ویگن، محمد نوری، ابی، گوگوش، فریدون فروغی … این تیپ ها را بیشتر دوست داشتم و به سمت پاپ سنتی و یا عامه پسند نمی رفتم. البته جّو گروه های دوستی هم تأثیر دارند اینکه موسیقی سخت تر گوش بدیم یا کارهای ساده تر. من با آدم هایی در تماس بودم که از من بزرگتر بودند و گوش های سختگیرانه تری نسبت به موسیقی داشتند.

Houman-javid-S

رشته تحصیلی ات کارشناسی ارشد معماری ست، چه شد که رشته تحصیلی ات با علاقه ات به موسیقی متفاوت شد و در موسیقی تحصیل نکردی؟

ـ این توصیه ی پدر و مادرم بود که گوش کردم و از این بابت خوشحالم. آن موقع راه امرار معاش برای موسیقی نبود، حتی الان. ما نمی تونستیم پیش بینی کنیم برای موسیقی چه اتفاقی میخواد در ایران بیفته. با توجه به علاقه ای که به طراحی داشتم و وقتی تو شهر راه می رفتم به طراحی ساختمان ها و شهرسازی ها توجه داشتم، معماری را انتخاب کردم و ترجیح دادم که موسیقی را در کنار این کار بگذارم.

 

صدایت در موسیقی فیلم و سریال هم شنیده شده، و حتی به عنوان بازیگر هم بازی کرده ای. برایمان از این تجربه هایت بگو.

ـ در مورد فیلم اولین همکاری من سال ۱۳۸۰ با آقای علی شاه حاتمی بود فیلمی به اسم “کولی” که من در نقش یک جهانگرد اروپایی بودم که با یک پسربچه ای از تربت جام آشنا میشه و داستان های مربوط به دوتاری و بارش باران و… تو این فیلم من در کاروانسرایی که با بقیه نشسته بودیم، با گیتار ترانه جیپسی خوزه فیلیسیانو رو خوندم.

در یک قسمت پاورچین هم بازی کردم. یک خواننده از خودراضی میاد که شعرهای یاسمن گولا رو بخره، این آقایون هم خیلی حسودیشون میشه و …

در “عشق بدون مرز” خانم پوران درخشنده، با آهنگسازی آقای مجید انتظامی، آواهای بلوز بدون کلام می خواستند که من همکاری کردم. همچنین با سریال تلویزیونی دوران سرکشی ساخته ی کمال تبریزی، انیمیشن تهران ۱۵۰۰ ساخته ی بهرام عظیمی همکاری داشتم.

“شرف خانواده فاضل” آخرین کاری بود که انجام دادم. کاری از آقای عطاالله خرم با شعری از آقای پرویز وکیلی به اسم”رفتم” که بانو الهه و ویگن دو صدایی می خواندند، را بازسازی کردم با دوستم حمزه یگانه اجرا کردیم و شد تیتراژ فیلم.

 

تا به حال شده کسی به تو بگوید که صدایت مثلا شبیه صدای فلان خواننده است؟

ـ چون آهنگ های الویس رو می خوندم به من می گفتند هومن الویس. وقتی اولین آلبوم رو دادیم، چون پاپ کلاسیک میخوندم وقتی برای اولین بار به صدا و سیما دعوت شدم، از قسمت پخش افرادی اومدن و گفتن آقا ما رو یاد ویگن انداختی. یا به خاطر لطفی که استاد نوری به من داشتند و دوستی ای که بین ما بود، خیلی ها میگن مدل خواندنت به سبک او نزدیکه.

 

پنج آلبوم موسیقی منتشر کرده ای با افراد و گروه های مختلف. معمولا بعضی خواننده ها ترجیح می دهند مثلا با یک یا دو آهنگساز کار کنند که کارشون رو قبول دارند، ولی آلبوم های تو آثار افراد و گروه های مختلف است. دلیل این تنوع چیست؟

ـ آلبوم سایه ی خود را که با بابک منتشر کردیم فضاهای بیشتری باز شد، ولی فرصت نشد که باهم اون رو روی صحنه ببریم. بابک داشت با خانم گوگوش از ایران می رفت، یک روز به من گفت بیا بریم استودیوی من با یک سری بچه ها آشنات بکنم. اونجا رامین بهنا رو دیدم که بعدا دیدیم از قبل همدیگه رو می شناسیم. شروع کردیم باهم کار کردن و دوستانی به ما اضافه شدند مثل آرش سبحانی و شهروز مولایی و بابک ریاحی پور گروهی درست کردیم به نام “راز شب”. شروع کردیم به کنسرت دادن، کنسرت اول ۴۰۰ نفر، کنسرت دوم را سالن میلاد نمایشگاه بین المللی گذاشتیم که خیلی کنسرت بزرگی بود. این سال ۱۳۸۰ بود. در دوره ی اول آقای خاتمی فضا برای موسیقی خیلی باز شد ولی از دوره دوم و بعد از کنار گذاشتن آقای مهاجرانی از ارشاد، سختگیری ها بیشتر شد و دیگه مجوز برای کنسرت راک نمی دادند و دادن مجوز سخت تر شد. یک موجی هم راه افتاد از خوانندگانی که شبیه خوانندگان قدیمی تر می خوندن مثل ابی و داریوش و مردم هم بیشتر استقبال می کردند و تهیه کننده ها هم می رفتند به طرف اونها، برای همین ما هم که مستقل تر بودیم شروع کردیم با گروه های دیگه همکاری کردن و تبادل خواننده و نوازنده. من گروه خودم رو داشتم با فرمان فتحعلیان همکاری می کردم، با گروه رومی همکاری می کردم و یک موجی شروع کرد راه افتادن که هم خوب بود و هم بد. باعث میشد بچه ها کارآزموده تر بشن و در سبک و سیاق های مختلف بنوازند و هم باعث می شد که هواداران هنرمند گروه های مختلف رو بشناسند، ولی وقتی جمعیت زیاد شد و تولید موسیقی رفت توی خونه ها با کامپیوتر و نرم افزارها، کم کم یک نوع سهل انگاری وارد این حوزه شد و نقدی که من دارم این است که کسانی که نه سوادش را داشتند و نه سلیقه اش و نه تجربه اش را وارد حوزه موسیقی شدند و یک سلیقه ی جدید شلخته را تبلیغ کردند و فرهنگ حاشیه نشینی روی فرآورده های هنری تأثیر گذاشت؛ فرهنگی که تربیت و پرنسیپ های لازم پشت آن نیست. این فرهنگ، آنهایی که مثل خودش نیستند را حذف و دفع می کند. تو عالم خوانندگی هم این اتفاق افتاد و چون کاراکتر وجود نداشت خودشان را پشت یک سری تحریر پنهان کردند و تحریر زیاد خواننده ی پاپ را شبیه نوحه خوان می کند. شما می بینید که شادترین آهنگ ها هم که میاد بیرون، خواننده با یک صدای تودماغی، پر از تحریرهای غم انگیز دارد می خواند، در حالی که خواننده ای که صدایش کاراکتر و شخصیت داشته باشه مثل زنده یاد محمد نوری احتیاج به تحریر زیاد نداره، حال شاد بخواند یا غمگین. وقتی تحریر زیاد میشه خواننده داره نوحه خوانی میکنه و ایجاد یک مد میشه که متاسفانه تعیین کننده شده. من رو هم که یک نسل قدیمی ترم و براساس اصولی این را یاد گرفته ام، میخواد مجبور کنه شبیه اون باشم وگرنه نمیتونم طرفدار پیدا کنم، پس در برنامه ها هم کمتر دعوت میشم و به مرور که نسل عوض میشه و نسل جدیدتر میاد، میزان میشه اون تیپ خواننده.

دلیل تنوع در کارم هم این است که من اصولا با موسیقی تجربی و اکسپریمنتال برخورد می کردم. یعنی درسته که یک سری ریشه هایی رو بهش اعتقاد داشتم و دوست داشتم تو اون سبک باشم ولی می آمدم اون رو در مودهای مختلف امتحان می کردم. با گروه رومی فضای موسیقی سنتی و اصیل و تلفیقی بود. من همان سبک و سیاق خوندنم رو اونجا پیاده می کردم، من عوض نمی شدم، فضا عوض می شد.

با گروه رومی، آخرین آلبوم پدرام درخشانی، رومی ۳، قطعه ای به نام “زندگی زیباست” با شعر هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه) را اجرا کردم. یک دوره ای هم پیش خانم تجدد، همسر آقای بیژن کامکار، روی تصنیف های کردی تمرین می کردم که در ادامه اش با گروه دارکوب موسیقی فولکلوریک کردی ایران را با سازهای کوبه ای اجرای صحنه ای کردم که یکی از آنها همین گل نیشان بود که با تنظیم بابک امینی در تیرگان اجرا شد.

 

شما کرد هستید؟

ـ من متولد تهران هستم، ولی دو پدربزرگم ترک تبریز بودند و یک مادربزرگ کُرد (سنندج) داشتم.

 

خوب برسیم به تورنتو. فوریه ۲۰۱۵ با بابک امینی گروهی راه انداختید. آیا گروه نام خاصی دارد؟ کمی از برنامه های این گروه بگو

ـ ما اینجا که آمدیم از فرودگاه یکراست رفتیم خونه ی بابک و چند روز اونجا بودیم تا خانه پیدا کنیم. یک روز من داشتم گل نیشان رو تمرین می کردم که بابک خوشش اومد، و پیشنهاد تنظیم مجدد در فضای جاز برای اون آهنگ داد و در واقع این آهنگ نقطه ی عطفی برای همکاری مجدد من و بابک از جمله اجرا در تیرگان شد. قرار گذاشتیم گروهی راه بندازیم فعلا با اسم بابک امینی و هومن جاوید که در تیرگان با شهروز مولایی نوازنده ی درام که قبلا در ایران با آرش سبحانی در گروه راز شب با هم بودیم، علی کمالی بیسیست کیوسک و بابک تقی خانی نوازنده و آهنگساز، تمرین هامون رو شروع کردیم و سه نوازنده کانادایی هم به ما اضافه شدند. در آن مقطع تمرکزمان را روی کنسرت تیرگان گذاشتیم.

به زودی موزیک ویدیوی یکی از آهنگ های آلبوم آخرم که اسمش “شب و روز” است و آرش سبحانی شعر و ملودی اش رو کار کرده با تهیه کنندگی مهندس حمیدرضا صفی پور و کارگردانی امیر سلیمانی می خواهیم تولید و منتشر کنیم.

 

 

در کارهای جدیدت که در ساندکلاد گوش می دادم دیدم یک لالایی برای الان کوردی، کودک سوریه ای که پیکر کوچکش را آب به ساحل آورده بود خوانده ای، کمی از حس و حالی که این را خواندی بگو. شعرش از کیست؟

ـ این عکس که تمام دنیا را تکون داد و خود من رو. من در کارگاه ساختمانی محل کارم نشسته بودم و داشتم کارهام رو انجام می دادم و همزمان اخبار رو چک می کردم، عکس این بچه رو دیدم … در اینستاگرام دیدم یغما گلروئی شعر بسیار جالبی گفته، البته ترانه نبود. تحت تأثیر اون فضا حال خاصی به من دست داد. همانجا در موبایلم آهنگ را اتود کردم و شروع کردم به ساختن و خواندن آن لالایی، با حس اینکه آن بچه خوابیده. به این ترتیب یک سری کلمات به سرم اومد که بخش هاییش هم از شعر یغما بود. این را نوشتم و برای یغما فرستادم تا ازش اجازه بگیرم. با همون موبایل ضبط کردم و کار تمام شده رو براش فرستادم که جواب داد تو اشک منو هم درآوردی و در صفحه اش به اشتراک گذاشت.

 

با تشکر از شما، منتظر دیدن “شب و روز” می مانیم. اگر حرف دیگری باشه.

ـ من به کارم در زمینه ی موسیقی در هر جا که باشم ادامه میدم و عاشقانه طرفدارانم را دوست دارم.