سایه ها دروغ می گفتند

نه تو آنقدر بلند بودی

که تا انتهای این خیابان کشیده شوی

نه من آنقدر کوتاه Najmeh-Banshi

که دستم به دهانم نرسد

تا سوت بزنم

برگردی

و میان جمعیت

گم نشوی.

***

 

قول داده ام

هرکجای دنیا باشم

در سرزمین خودم

سر زمین بگذارم

این خاک حاصلخیز

با اینهمه خوشه چین

برای مردن خوب است.

 

***

 

ماه را به اندازه یک حوض به خانه می آورم

خورشید را در تن داغ پنجره می ریزم

دریا را در لیوان

تا قرص هایم را فراموش نکنم

و هر روز خاک تو را

از قابها پس می گیرم

من چیستم که اینگونه

به ابتذال زیبایی دل خوشم؟…