Jalali-Bijan

اگر کوهی بودم
در تن خود می آسودم
و اگر رودی بودم
در زمزمه ی خود
خود را فراموش می کردم
اگر خاکی بودم
با سکوت و فراموشی
یکی می شدم
و اگر آتش بودم
در خود می سوختم
ولی افسوس که مرد
رفته ای هستم
که چشمان خود را
بر روی جهان غم انگیز خویش
باز نگه داشته است

————————–

شما را دیدم
که به بیراهه می رفتید
و چند بار
فریاد زدم
راه خانه ی شما
از این سوست
ولی شما
همچنان به بیراهه رفتید
و به خانه ی خویش
رسیدید
ولی من
همچنان نگران
شما هستم
که به بیراهه می رفتید

———————–

گل آفتاب گردان
همچنان رویش به سوی
من است
گر چه خورشید رفته است
و سالیان دراز گذشته است
و ما همچنان روبروی هم
ایستاده ایم

——————–

اینجا از پله های حزن

بالا می روم

و باز هم چند چراغ است

و چند چهره آشنا

و تلخی قهوه و سیگار

و چون ابری بر تنهایی خود

می بارم

و چوب میز و صندلی کافه شوکا

برایم واقعیتی است برتر

و شهر در زیر نگاهم جان

می سپارد

——————

آزرده از هیچ

آزرده از همه چیز

زخمهایی بر صورت داشت

که گویی لبخند می زد

ولی در گریبان خود می گریست

و بر لبخند خود می گریست

—————————

در چه ساعت و چه روزی

شعر گفته ام

و کتابهایم را در کدام سال

چاپ کرده ام

هیچکدام را به خاطر

ندارم