شهروند ۱۱۴۹
در مورد مسئله ای که در ارتباط با امکان حضور و یا عدم امکان حضور دکتر عبدالکریم سروش در اجلاس سالانه­ی انجمن قلم جهانی بین دکتر سازگارا و فرج سرکوهی پیش آمده، بدون ورود به متفرعات مسئله که جز اخلال در بحث بر آنها قصد و هدفی مترتب نیست، ضرورت دارد، به عنوان یکی از بنیانگذاران و فعالان کانون نویسندگان ایران، هم به عنوان عضو انجمن قلم جهانی شعبه ی آمریکای آن در گذشته، و هم به عنوان رئیس سابق انجمن قلم کانادا، و نیز به عنوان نویسنده­ای که خواه به عنوان نماینده ی رسمی، و خواه به عنوان مدعو در جلسات انجمن قلم جهانی شرکت داشته، خدمت علاقمندان این بحث چند نکته را عرض کنم.


۱ـ وقتی که ما چند وقت پیش در تهران متن ۱۳۴ نویسنده را آماده کردیم، در جمع مشورتی اسامی نویسندگانی را که به ذهنمان می­رسید که باید جزو امضا کنندگان آن متن باشند با یکدیگر در میان گذاشتیم. اسم دکتر سروش هم مطرح و متعاقبا رد شد. به دلایلی که برای همه روشن بود: درست در زمانی که همه­ی اعضای کانون نویسندگان ایران، پس از اعدام سعید سلطانپور، عضو هیات دبیران کانون بیم آن را داشتند که روانه ی زندان­های جمهوری اسلامی شوند، آقای دکتر سروش در رأس تصمیم­گیری­های فرهنگی جمهوری اسلامی قرار گرفته بود و نتیجه­ی آن تصمیم­گیری تعطیلی دانشگاهها، فرار مغزها از کشور، زندانی شدن تعداد بیشمار دانشجویان دانشگاهها و حتی اعدام آنها، و زندانی شدن تعدادی از استادان دانشگاهها بود. در اجلاسی که در دانشکده­ی حقوق دانشگاه تهران در بهار سال ۶۰ تشکیل شد، و در آن دکتر سروش، جلال­الدین فارسی و دکتر شریعتمداری از طرف آیت­اله خمینی به عنوان نمایندگان او شرکت کردند، اعتراض­های فراوانی به تصمیم­گیریهای غیر دموکراتیک در حق دانشگاهها صورت گرفت. در آن جلسه تعدادی از استادان دانشکده­ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران نیز حضور داشتند که مشخصا عبارت بودند از خانم دکتر هما ناطق، خانم دکتر آذر نفیسی، خانمی از بخش روانشناسی، آقای دکتر بهمن نیرومند، و من. از آنجا که بخش اعظم اعتراض­ها از سوی من به عمل آمده بود ـ به­رغم اینکه دیگران هم حرفهایی به اعتراض زده بودند، من بازداشت شدم. پس از آنکه از زندان اوین در اوایل زمستان همان سال آزاد شدم، دوباره رئیس دانشگاه وقت از من خواست که به اوین برگردم و از آنجا، نامه ای دریافت کنم که بازگشت من به دانشگاه منوط به تصمیم خود دانشگاه است و من محکومیتی در دستگاههای قضایی نداشته ام، و در مورد پرداخت حقوق هم دانشگاه خود باید تصمیم بگیرد. پیشتر، موقع مرخص شدن از زندان بود که دادیار شعبه از من خواست یا من رضایت شاکیان خود را جلب کنم و یا کسی با قباله بیاید به اوین. من پرسیدم شاکیان من چه کسانی هستند، گفتند آقایان جلال الدین فارسی و دکتر عبدالکریم سروش . من ضمن اینکه بسیار تعجب می کردم، گفتم من به این اشخاص دسترسی ندارم. گفتند اینها از استادان هستند. گفتم من از استاد بودن اینها هم خبری ندارم، اما اگر اجازه بدهند برادر من کفالت مرا برعهده گیرد، او هم استاد دانشگاه است. گرچه او هم قباله نداشت، اما پذیرفتند. آن موقع بود که من فهمیدم اعتراض من به آقایان شورای انقلاب فرهنگی کار دستم داده است. البته وقتی که چند ماه پیش تر در خیابان ۱۶ آذر مرا بازداشت می کردند، از بازداشت کنندگان حکم جلب خواستم، و آنها حکم جلبی به امضای لاجوردی به من نشان دادند. چه رابطه ای بین دو جناح مختلف بود، دقیقاً در آن زمان روشن نبود. تا آن روز به نظر می رسید من جرمی مرتکب نشده بودم. در آن زمان برای گرفتن حقوق معوقه به اسنادی دسترسی پیدا کردم. رئیس دانشکده ی وقت به بانک ملی شعبه ی دانشگاه نوشته بود که حقوق دکتر هما ناطق، دکتر بهمن نیرومند، دکتر آذر نفیسی، دکتر رضا براهنی و آن خانم استادیار روانشناسی را از حساب آنان برداشته به حساب دانشگاه واریز کنند. از آنجا که دادسرای انقلاب سرنوشت مرا به خود دانشگاه واگذار کرده بود، دانشگاه تهران چند ماه بعد مرا از کلیه ی خدمات دولتی منفصل کرد و هرگز هم اجازه نداد که قدم به دانشگاه تهران بگذارم. از سرنوشت آن خانم روانشناس خبر ندارم. خانم آذر نفیسی با روسری در دانشگاه دیگری به کار پرداخت و هما ناطق و بهمن نیرومند از ایران فرار کردند.


۲ـ علت امتناع جمع مشورتی کانون نویسندگان از سپردن متن ۱۳۴ به آقای دکتر سروش برای امضا این بود که آقای دکتر سروش در مقطع خاصی که مقطع قدرت گرفتن نظام جمهوری اسلامی برای قطع نفس روشنفکری از جامعه بود، در کنار آن قرار گرفته بود. و بعدها هم هرگز حاضر نشد حتی یک بار از مردم آزاده ای که زجر آن سال ها را کشیده بودند، عذر بخواهد. امروز ممکن است آقای دکتر سروش را با معیار دیگری بسنجیم، ولی آقای دکتر سروش هنوز گذشته ی خود را با آن معیار نسنجیده است. بعضی ها گفته اند که چرا هایدگر هرگز از همکاری با نازیسم عذر نخواست. پس چه مانعی دارد که آقای دکتر سروش هم عذر نخواهد. اولاً آقای دکتر سروش ناخن کوچک هایدگر هم نمی تواند باشد ـ در حوزه ی فلسفه ـ و ثانیاً این همه لعنت نامه درباره ی هایدگر نوشته شده، که یک هزارمش در ارتباط با حیات اولیه ی سروش نوشته نشده است. اما اگر هایدگر در زمان هیتلر به انجمن قلم می رفت، حتماً با اردنگی بیرونش می کردند، همانطور که فرستاده ی پینوشه را در هلند از انجمن قلم بیرون کردند و “آریل دورفمن” را که مخالف پینوشه بود به عضویت پذیرفتند. انجمن قلم سابقه ی این مسائل را داشته است. وقتی که نورمان میلر، نویسنده ی معروف آمریکایی، در زمان ریاست انجمن قلم آمریکا، از وزیر خارجه ی آمریکا در چند سال پیش دعوت کرد که اجلاس جهانی انجمن قلم را در نیویورک افتتاح کند، نویسندگان دیگر آمریکایی به اعتراض برخاستند. انجمن قلم هرگز نمایندگان دولت ها را به جلسات خود نپذیرفته است. ممکن است شما و من هزار اختلاف با فرج سرکوهی داشته باشیم، اما او کاملاً حق دارد، و انجمن قلم کاملاً حق داشته است که آقای دکتر سروش را راه ندهد. وقتی که من نماینده ی انجمن قلم کانادا بودم، حق نشستن در جلسات و حق رأی داشتم، و رأیم رأی هفتصد یا هشتصد نفر نویسنده ی کانادا بود، اما این به مدت دو سال بود. پس از آن وقتی به انجمن قلم دعوت شدم برای ایراد سخنرانی بود، اما حق رأی نداشتم. و در جلساتی که رأی گیری مطرح بود، شرکت نمی کردم. فرج سرکوهی کاملاً حق دارد بگوید که آقای دکتر سروش حق ورود به جلسات انجمن قلم را نداشته است. خود سرکوهی، وقتی که دید در یکی از جلسات نباید شرکت کند، آن را ترک کرد. بارها شده که من نیز همین کار را کرده ام و آقای سازگارا نمی داند که حتی اگر رئیس جمهوری یک کشور می خواست در جلسه ای از جلسات انجمن قلم شرکت کند باید از مجمع عمومی انجمن قلم پرسیده می شد که آیا او می تواند شرکت کند یا نه. وقتی که چند سال پیش “جان راستین سال، فیلسوف و جامعه شناس معروف کانادایی و شوهر فرماندار سابق کانادا، یعنی نماینده ی ملکه الیزابت در کانادا، می خواست در اجلاس انجمن قلم در نروژ سخنرانی کند، باید با تصویب هیأت دبیران انجمن قلم جهانی چنین کاری را می کرد. این اصل دموکراتیک سازمان های دموکراتیک است. شما نمی توانید به خاطر آقای دکتر سروش به توجیهات غیردموکراتیک متوسل شوید. از آقای دکتر سروش می توان فلسفه ی دیگری درباره اسلام یا مدنیت و فرهنگ جدید و کهن آموخت، اما اگر او در آینده بخواهد در یک سازمان دموکراتیک ایراد سخنرانی کند و یا حتی حضور یابد، باید طبق منشور آن سازمان دموکراتیک، یا ابتدا به عضویت آن درآید و یا رسماً از طرف آن سازمان یا انجمن دعوت شود. تردید دارم که آقای دکتر سروش، به رغم محبوبیتی که در میان بسیاری از روشنفکران مذهبی دارد، به سادگی بتواند از دریچه ی یک سازمان دموکراتیک، مثل انجمن قلم ، نگاهی به درون آن بیندازد.


۳ـ در ایران کوشیده اند با استفاده از نام انجمن قلم، دو بار، یک بار در دوران شاه، و یک بار دیگر در دوران جمهوری اسلامی انجمن قلم تشکیل دهند. آرتور میلر برای من تعریف می کرد که در زمان ریاست او، زین العابدین رهنما، پیش او رفته بود و از او خواسته بود که انجمن قلم اجلاس خود را یک بار هم در تهران تشکیل دهد. مخارج رفت و برگشت همه اعضا به وسیله ی دولت شاه پرداخت می شد، اما یک شرط هم داشت: ملکه فرح به ریاست اجلاس تعیین شود. آرتور میلر می گفت: “من پیرمرد را با اردنگی از اتاقم بیرون کردم.” در این دوره هم انجمن قلم درست کرده اند، آقای دکتر ولایتی، که در حیاتش حتی یک جمله ی ادبی ننوشته است، ریاست آن را برعهده دارد، و مدیریت آن را هم مدتی کسی به نام مستعار رضا رهگذر برعهده داشت که بزرگ ترین افتخارش نگارش فحش نامه علیه صمد بهرنگی و بنده و دیگران بوده است. انجمن قلم جهانی و شعبات آن برای مبارزه با سانسور به وجود آمده اند، همانطور که کانون های مشابه آن به اسامی دیگر در کشورهای دیگر. ترجمه ی آقای رهنما از قرآن ترجمه ای بسیار خوب است، اما او در شمار آن سه چهار نفری بود که در رساندن رضاخان به سلطنت دست داشت، و گرچه خانواده اش آدمی مثل فریدون رهنما را هم داشت که به احمد شاملو، الوار و نرودا را معرفی کرد، اما خود پدر از ارکان اصلی فرهنگ سلطنت در ایران بود، حتی اگر آدمی مثل هانری کربن هم از دوستان او بوده باشد، کسی که همیشه تکیه بر قدرت غیردموکراتیک زده، چرا باید رئیس انجمن قلم شود؟ ما سازمان دموکراتیک را با حکومت ها و دولت ها اشتباه نمی کنیم، حتی با حکومت ها و دولت های دموکراتیک . آقای سروش چه وقتی، حتی یک بار به عنوان نمونه، خواستار آزادی اندیشه و بیان بی هیچ حصر و استثنا در کشور خود شده است؟ کی به عنوان نمونه به دستگیری نویسندگان اعتراض کرده است؟ کی از عرش علیین پایین آمده تا در کنار اشخاصی که با او اختلاف دارند پای بحث بنشیند؟ دولت دانمارک یا هر دولت دیگری حق دعوت کسی را به انجمن قلم ندارد. حق ندارد پولی بابت این دعوت خرج کند. اشتباه محض خواهد بود تصور کنیم که ایشان را آقای خاتمی، رئیس جمهور وقت فرستاده است. اشتباه محض خواهد بود اگر فرستاده باشد. شاید آقای سروش در ده ها مسئله ی دینی و غیردینی حق داشته باشد، در نزاع با سختگیران اسلامی شجاعت و درایت نشان داده باشد. خلط مبحث خواهد بود اگر فکر کنیم که در این مورد هم حق داشته است. دفاع آقای دکتر سازگارا از سروش در این مورد اشتباه محض است. در این مورد فرج سرکوهی حق دارد.


۴ـ من از اوایل دهه پنجاه شمسی و یا هفتاد میلادی، عضو انجمن قلم جهانی، شعبه ی آمریکای آن بودم. در سال شصت، وقتی که به شکایت اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی به زندان افتادم، هنوز عضو همان انجمن قلم بودم. گرچه در آمریکا نبودم. کمیته ای که عضویت آن را در انجمن قلم داشتم، کمیته ی “آزادی نگارش” بود که در آن افرادی مثل دانولد بارتلمی، فیلیپ راث، فرانسیس فیتزجرالد، آرتور میلر، ادوارد آلبی، ریچارد هائورد، گریس پیلی و چند تن دیگر شرکت داشتند. ما در آن زمان به ایدئولوژی افراد کاری نداشتیم. بلکه می خواستیم نویسنده ها از هر نحله ی فکری آزادانه عقاید خود را بیان کنند. این تجربه حاصل رشد عامل روشنگری در میان آن جمع بود، و محصول چندین قرن تفکر و دقت و فلسفه و انقلاب و غیره. در آن زمان نویسنده را به مارکسیست، مسلمان، دمکرات، سوسیالیست و غیره طبقه بندی نمی کردیم. از همه ی کسانی که گرفتاری پیدا می کردند دفاع می کردیم واسلاو هاول مطرح بود. ساعدی مطرح بود. سعید سلطانپور مطرح بود. علی شریعتی مطرح بود. دهها نویسنده روس، اروپای شرقی، چینی، عرب، ایرانی و کره ای مطرح بودند. دفاع از آنان، آزاد کردن آنان از زندان ها، رساندن آنان به ساحل امن و امان در گوشه ای از دنیا هدف ما بود. این مسئله حقوق بشر بود، مسئله آزادی اندیشه و بیان بود. ربطی به ایدئولوژی هم نداشت. در زمان ریاست جمهوری کارتر نامه ای خطاب به او از طرف انجمن قلم امریکا نوشته شد که من در تالیف آن با سایر اعضای آن کمیته شرکت داشتم. اسم سه نفر مشخصا یادم مانده. آیت الله طالقانی، آیت الله منتظری و سعید سلطانپور. من آن دو تن اول را هرگز ندیده بودم و بعدا هم هرگز ندیدمشان. سعید را از سال چهل می شناختم و علیرغم اینکه جرات و جسارت او را می ستودم، با او نیز قرابت اندیشگی کامل نداشتم. اما دفاع از آن سه تن را وظیفه خود می دانستم، به رغم اختلافات فکری و سیاسی. قانون دفاع از حقوق بشر، قانون دفاع سیاسی نیست. از آن بالاتر و پایین تر نیست. با آن متفاوت است. این دفاع مبتنی بر آزادی اندیشه و بیان بی هیچ حصر و استثناست. از آنجا که عبدالکریم سروش، دکتر شریعتمداری، جلال الدین فارسی و دیگران به حریم اعتقادی این نوع تفکر وارد نشده بودند، به محض اینکه دیدند یک نفر از حقوق دانشگاهیان در دانشگاه تهران، و در دانشکده حقوق دفاع می کند، و این دفاع منطبق بر اصلی است که آنها طبق آن اصل در راس امور فرهنگی و دانشگاهی کشور قرار نگرفته اند، صدای اعتراض من به غیرقانونی بودن حضور آنان در دانشگاه را با شکایت علیه من پاسخ گفتند، و غلامعلی افروز، معاون دانشگاه در آن زمان و از نزدیکان دستگاه امنیت جمهوری اسلامی، اعتراض مرا بهانه قرار داد و کار من یعنی همان عضو انجمن قلم، و عضو کانون نویسندگان، و دانشیار چندین ساله دانشگاه که ارتقاء به استادی اش را، هم در زمان شاه مانع شده بودند و هم در زمان جمهوری اسلامی به زندان اوین سال ۶۰، یکی از شوم ترین سالهای تاریخ ایران، کشید. درست در همان زمان آقای دکتر سروش در راس تصمیم گیری پیرامون سرنوشت دانشگاهها و استادان و دانشجویان بود. آقای دکتر سروش رسما در تعطیلی دانشگاهها، در گرفتاری استادان و دانشجویان، در اعدام و نفی بلد آنان، و در تحمیل به فرار آنان از کشور بر آنان مقصر است و چنین آدمی حق ندارد پا در جلسات سازمانی بگذارد که هدف آن از بدو تأسیس کوشش در جهت آزاد کردن زندانیان سیاسی اهل قلم و آزاد کردن قلم از دست اوباشانی بوده که با تکیه بر اریکه ی قدرت می خواستند نویسنده و استاد آزادیخواه دانشگاه و دانشجوی مستقل سر به تنشان نباشد.

ممکن است نظر یک نفر درباره ی مسائل عوض شود. غرض من از نوشتن این مطالب اصلاح خط فکری آقای دکتر سروش نیست، بلکه بیان وضع آن خط فکری و فهم آن است که دکتر سروش در حساس ترین مقطع تاریخ ایران در برابر آن ایستاده است، و نه تنها در برابر آن ایستاده، بل که در انهدام آن سهیم بوده است. آن خط صالح چپ نبوده، مجاهد نبوده، آزادیخواه غیر منتسب به گروههای سیاسی نبوده، بل که ضمن اینکه اینها بوده، هزاران آدم دیگر با تفکر گونه گون و متفاوت نیز بوده، که مجموعه ی آن به اضافه تفکر آدمهای خارج از زندانها، اگر در یک جا گرد هم می آمدند، می رفتند زیر چتری به نام دمکراسی، هر کسی از مذهبی و غیرمذهبی، از سنتی و انقلابی، از ماوراء چپ و طیف چپ، تا راههای میانه و حتی طیف راست در ذیل آن قرار می گرفتند، و آن عبارت بود از: آزادی اندیشه و بیان بی هیچ حصر و استثنا. و اگر آقای سروش در آن زمان حاضر به صحه گذاشتن بر انهدام کامل آن آزادی نمی شد، و به انهدام آن آزادی حتی در مراحل بعدی، موقع دفاع از خود صحه نمی گذاشت، نه خودش در قم کتک می خورد، نه زیر جلکی، زیر چتر رئیس جمهور وقت، راه انجمن قلم جهانی را در پیش می گرفت، و نه موقع دفاع از خود در فلان دانشگاه غربی می گفت، آنها ما را می زدند و ما هم آنها را می زدیم. وضع دیگری پیش می آمد که آقای دکتر سروش از آن بزرگ ترین درس دموکراسی را می گرفت. خط امروزین آقای دکتر سروش در ادامه همان خط سابق، با فرق هایی است که مجال گفتن آن در این جا نیست. صریح تر بگوییم: اگر آقای عبدالکریم سروش می خواست به جایی مثل انجمن قلم برود، چرا قدم رنجه نکرده، راه کانون نویسندگان ایران در کشور خود را در پیش نگرفته است؟ انگار کسر شأن است که آدم در مقابل آزادیخواهان کشور خود تواضع نشان دهد، اما در برابر آزادیخواهانی از همان نوع در اروپا شیوه ی معکوس آن را در پیش گیرد.

همه حق دارند با یکدیگر اختلاف فکری و هنری و فلسفی و ادبی داشته باشند. آقای سرکوهی برای آقای سروش پاپوش ندوخته است تا آقای سازگارا در جهت توجیه یک ناحق به ملامت کسی برخیزد که در این مورد حق داشته است. نمی توان روزی کراوات را برداشت و با قیافه ای عبوس در کنار قدرت ایستاد، و بعد کراوات زد و با لبخند ملیح در کنار قدرت دیگری ایستاد، و حتی با توجیه ایستادن در کنار سروش ـ که اکنون ایستادن در کنارش تجلی آزادیخواهی دارد، در برابر حرف حق سرکوهی درباره ی انجمن قلم قد برافراشت. بیان حق، حق همگان است، نه تنها حق کسانی که به هر طریق ممکن و در همه حال و به هر قیمتی، و انگار بر حسب عادت کرسی و تریبون پیدا می کنند. در جهان دموکراتیک، هیچکس به تنهایی، و همگان در زمان واحد در یک مکان، حرف نهایی را در اختیار ندارند. دموکراسی مطلق نیست، یک جریان دائمی است. دموکراسی آن جریان توقف ناپذیر جهانی است.

اکتبر ۲۰۰۷ ـ تورنتو