گفت و شنود مرضیه وفامهر و آکو سالمی

به بهانه ی نمایشگاه “پرسه های ذهن مربعی”در گالری”شماره ی شش

 

vafamehr--salemi-Sاتاق تاریک، مکانی که از فقدان نور خالی می نماید.

اتاق تاریک، مقرّی برای کشف ردّ و انحناء‌ و بدن اشیایی که با شلیک فوتونهای خودساخته شان بر قلب سوژه، خودنمایی می کنند تا رمزآلودگی اشیاء را در فضایی وهمناک یا گاه خوفناک به رخ بکشند.

اتاق های تاریک محلی برای ترساندن و ترسیده شدن ذهن های متزلزل.

اتاق های تاریک که در آن می شود هر چیز را تصور کرد و نه تجسم.

اتاق تاریک می تواند سوبژکتیو باشد و در جمجمه ی ناظری یا ابژکتیو باشد و در دستان خالقی.

بسا رخنه ی نور به چشم سوزنی اتاق تاریک دوربینی و شرح و ثبت اوبژه ای همانقدر موجب ثبت و استقرار منظر شود که رخنه ی رنگها، فرم ها و بوها به جمجمه ی سوژه ای ناظر!

ثبت واقعه بر کاغذی، تا شاید بارها و بارها ناظری تماشا کند و تلاشی دوباره برای رسیدن به دریافتِ مشاهده ی اولیه از وقوع یا دریافتی نوتر. نوبارگی دریافت ها در هر بار مواجهه.

آن روز که جورج ایستمن ۱اتاق تاریک را فراگیر کرد و رسانید به دست کودکان، رنگین پوستان، چشم بادامی ها، چشم آبی ها و گیسو سیاهان به خیالش هم نمی رسید که این جعبه ی تاریک مقرّی باشد برای ثبت چهره ی برده گان سیاه در دل تاریکش، با چشمانی مروارید گون و درّ اشکی غلتان، خیره به روزن سوزنی دوربین و نگاه هایی که تا فردایی دور طی طریق می کنند!

به خیالش هم نمی رسید که”موری بکر” در چهل و هفت ثانیه سه فریم از سوختن یک باره ی زپلین “هیندنبورگ” عکس بگیرد و تأثیر عکس ها برای همیشه پرواز کشتی ها را متوقف کند.

به خیالش هم نمی رسید جعبه ی سیاه، سرباز جنگ دوم جهانی شود و تصویری بگیرد از جمجه ی سرباز ژاپنی بر میز زیباروی آمریکایی که هدیه معشوق به جنگ رفته اش بود و عکس معشوقه و جمجمه ی دشمن، عکس منتخب هفتگی مجله ی لایف بشود! ۲

به خیالش هم نمی رسید اتاق تاریک این قدر وقیحانه به اتاق پر از استخوان آشویتس ها چشم بدوزد، اتاق های از کف تا سقف پر از لنگه کفش، اتاق های مملو از دندان و مو.

به خیالش هم نمی رسید اتاق تاریک خیره بشود به خودسوزی “تچ کوانگ دوک”۳ و نیویورک تایمز غیر قابل چاپ تشخیص بدهد تا روح مردم هنگام صبحانه خوردن آسیب نبیند و ویتنام همچنان در آتش بسوزد. و همچنان اتاق تاریک چشم بدوزد به فرار بچه ها و دخترک تمام قد عریان به سمت سوراخ سوزنی در جاده های متروک و غم انگیز جنگ زده با سربازان آمریکایی در پس عکس. ۴

به خیالش هم نمی رسید شانزده سال شاهد شلیک گلوله ی”نگونک لوآن” ها بر سر ویت کنگ های غی نظامی باشد و”ادی آدامز” جایزه پولیتزر و ورد پرس بگیرد.

به خیالش هم نمی رسید گستردن قارچ اتمی بر فراز هیروشیما و ناکازاکی و عوارض صدها سال بعدش را اتاق تاریک به چشم ببیند و تاب بیاورد.

نه، جورج ایستمن به خیالش هم نمی رسید اتاق تاریک راه بیفتد و شاهد کشف بزه کارها و گنگ های هارلم و جورج تاون، سیسیل و لندن بشود و پا به پای سگ های پلیس بدود پی جولیانو.

به خیالش هم نمی رسید تصاویر نسل کشی پشت نسل کشی از سوراخ سوزنی عبور کند و در قلب اتاق تاریک جا بگیرد. کامبوج و بوسنی و سوریه و عراق و فلسطین و …

جورج ایستمن خیال کرده بود اتاق تاریک می رسد به دست خانواده ها و می رود جشن تولدها و ازدواج ها یا می رود به هالیوود و سراغ مدل ها و ستاره هایش، یا می رسد به دست “آنسل آدامز” تا چنین به معاشقه با کوه و دشت و رودخانه برخیزد و تاریخ کشورش را در آبشارها و صخره ها ببیند. می رود به ژاپن که شکوفه ی گیلاس بچیند و به تبت که رنگ های وجدآور راهبان را ارمغان بیاورد.

واحیرتا !ابدا به خیالش نمی رسید، اتاق تاریک چشم سوزنی چوب حراج به خود بزند و خودش را خانه خراب کند و این روزها چشم سوزنیش را در تله فن های دستی، سنجاق سرها، قلم خودنویس ها و فندک ها و …جا بدهد، بی خانه ای و حتی بی یک اتاق. وه که چه خودفروشی از آب درآمد این اتاق تاریک.

امروز تله فن های دستی عکاسی با چشمی سوزنی، به تنهایی و خلوت هر کسی در هر گوشه ای از دنیا سرک می کشند و حرمتِ حریم روا نمی دارند.

آیا جورج ایستمن خیال می کرد، این روزها آکو سالمی عکاس خبری و خیابانی، روز به روز و شب به شب، گوشه به گوشه ی تهران را در دوربینی به اندازه ی کف دست بفشارد و بر دیوار گالری شماره ی شش پهن کند؟

مرضیه وفامهر- با این تعجیل در روزگار ما با این همه مشغله در کلان شهرها و این هرج و مرج و جنون که توش افتادی و داری میری جلو و هر طرح و نقشه ای با خدشه روبرو می شه و چیزهایی خودشون را تحمیل می کنن و چیزهایی که می خواستی از دست میرن، چطور کنار میایی؟ این وضعیت چه اثری روی کار یک عکاس داره؟

آکو سالمی- خب زندگی کردن ناگهانی در تهران برای من که متولد تهران نیستم و تا ده سالگی تو یک شهر کوچیک زندگی کردم در ابتدا رویاهام را ازم گرفت. من بچه بودم و حس رویاپردازی ازم گرفته شد. حس می کنی همه دارن یک شکل می شن، و نمی تونی خودت باشی. همه چیز تکراریه. مخصوصا اگر آرتیست باشی و کار هنری بخوای انجام بدی. مگر اینکه مثل بقیه باشی و روزمره زندگی کنی. بری و بیایی و فیلم و سریال تماشا کنی و هیچی. اما برای من با یک ذهنیت متفاوت تر اول سخت بود. ولی از یک طرف هم توی تهران و توی این شلوغی و توی این دود و دم عکاسی برام جذابه. از لحاظ بصری همه چیز جدیده. دیگه حس عکاسی تو طبیعت رو ندارم. ولی خب به لحاظ خود ذهنیت که هی میخواد شبیه همه بشه و تو هی باید باهاش مقابله کنی و اگر همه یک راهی رو میرن تو راه دیگه ای را بری، سخته. هی بایستی مقابله کنی. بیشتر اینه که شهر رویاهات رو می گیره و مدام باید به شکل مصنوعی بهش اضافه کنی. من خودم اینکارو می کنم تا به عنوان یک عکاس ادامه بدم.

وفامهر- این نمایشگاه با کارهای قبلی تفاوت جدی داره. رفتی به سمت عکاسی با موبایل. این تعریف کار هنری را عوض می کنه. از یک طرف زندگی شهری انسان را دچار تعجیل و حرکت اضطرابی می کنه، دیگه مثل گذشته که عکاس سه پایه و دوربین میذاشت و صبوری می کرد تا اتفاقی که می خواد رو شکار کنه، خیلی آسون نیست. حالا شما سبکی را انتخاب کردید که از طرفی فشار زندگی شهری ایجاد تعجیل در هنرمند می کنه. حالا شما ابزاری انتخاب کردید که از یک طرف ایجاد تعجیل در هنرمند می کنه و از طرف دیگه حس امنیت به شما می ده، نه کنجکاوی مردم و نه کنجکاوی پلیس را بر می انگیزه و شما خیلی خیلی سریع تر از پیش کارت را انجام می دی. ابزار کار شما فراگیره و دست بیشتر مردم موبایل با امکان عکاسی هست، موضوع هم فراگیره. شهر زیر پای ماست. خصلت”عبوری تماشا کردن” و”گذشتن” هم که فراگیره. خصلت زندگی مدرن و کلان شهرهاست. امریکاییا می گن اونی که همیشه تند تند راه میره نیویورکیه. نیویورکی عجله داره. خب حالا که شمای هنرمند عضوی از یک سیستم پر سرعت شدی و ابزارت فراگیره و اکثر مردم عکاسی خیابونی می کنن، آینده ی کارت را چطور می بینی؟

سالمی – جذابیتش همینه که دست همه هست اما همه عکس تو را نمی گیرن. من از قبل عکاس بودم. سالهای سال دوربین حرفه ای دستم بوده و موضوعم شهر بوده. اول از خود شهر عکس می گرفتم و روم نمی شد حس آدمهارو بگیرم، بعد کم کم آدمها وارد شدن، البته هنوز هم روم نمی شه آدمها رو خیلی از نزدیک عکاسی کنم و حس شون را بگیرم. تو عکس های من هنوز هم میمیک آدمها نیست. خیلی نزدیک نمی شم.

وفامهر- درسته. در این نمایشگاه ترکیب انسان هست و شهر.

سالمی- بله و فضای اطراف انسان. برای من خود آدم مهمه. یکی شاده یا غمگین به من مربوط نمی شه. این ترکیب بندی آدم و سایه اش و شهر مهمه. فکر می کنم من در همین حد بلدم با آدم کار کنم. من با دوربین حرفه ای با خود مردم تو خیابونا مشکل داشتم. هی می گفتن آقا برای چی عکس می گیری؟ برای کجا می خوای؟ البته دلیل اصلی من این مجادله ها نیست، دلیل اصلی اینه که با این موبایل موضوع من متوجه عکاسی نمی شه. جالب همینه که چون دست همه هست تو می تونی جوری عکس بگیری که کسی متوجه نشه. موضوع اون حالت مصنوعی رو نداره. بعضی از این عکس هارو من از فاصله ی یک متری از اون آدمها گرفتم و اونها اصلا متوجه نشدن و فکر کردن پیام کوتاه می فرستم. دیروز دوستای عکاسی که دیدن نمایشگاه اومده بودن به من گفتن خیلی از این عکس هارو، نمی تونستی اگر دوربینت حرفه ای بود، بگیری. اونا با دوربین حرفه ای کار می کنن. دلیل دیگه اش همون عجله ایست که شما می گید. وقتی یک تصویری رو می گیری، حالا اگر تمام اون تجهیزات حرفه ای را هم داشته باشی، خیلی سخته. تا آماده گرفتن عکس بشی، فضا از دست میره. من سیزده سال دوربین رو دوشم بوده. سال به سال هی بزرگتر شده و من فکر کردم ده سال دیگه با این مشکل کمر درد چه می شه کرد؟ ولی خب با موبایل سریع و سبک کارم را می کنم. من دارم از خیابون رد می شم، سریع عکس می گیرم و بقیه راه را ادامه می دم. با دوربین حرفه ای نمی شه این کار را کرد. با فضای زندگی پر سرعت ما همین موبایل مناسبه.

وفامهر- چه موضوعی را نمی شه با موبایل عکاسی کرد؟ موبایل از گرفتن چه نوع عکسی عاجزه؟

سالمی- عکاسی پرتره که به لنز واید فیکس سی و پنج احتیاج داری. خیلی از ژانرهای عکاسی را با موبایل نمی شه کار کرد. تنها ژانری که می شه باهاش کار کرد عکاسی خیابانیه. تو طبیعت می تونی به راحتی سه پایه ات را بزاری، افت را ببندی، با دیافی که می خوای و عمق میدان دلخواه. هیچ عجله ای هم در کار نیست، هیچ کسی هم کاریت نداره، دلیلی نداره با موبایل بگیری. یا عکس صنعتی به خاطر کیفیتش نباید با موبایل باشه، یا عکس خبری که بایستی زوم داشته باشی و تعداد فریم در ثانیه ات بالا باشه. خب هزارتا امکانات می خواد. گفتم که کار خبری هم می کنم. عکس تاتر نمی تونی با موبایل بگیری. مستند اجتماعی، مثل سوژه ی اعتیاد را هم بهتره حرفه ای بگیری. در مستند اجتماعی هم معمولا تو از قبل روی یک موضوعی متمرکزی و می تونی با یک مراکزی وارد گفتگو بشی و اجازه بگیری. وقتی مجوز داری و توی یک کمپی هستی دلیل نداره با موبایل عکاسی کنی. نیازی به عجله نیست. من از طریق اینستاگرام دوستای عکاس حرفه ای تو دنیا زیاد دارم. همه شون عکاسی خیابانی می کنن. با موبایل زندگی روزمره ی مردم را عکاسی می کنن. غیر از این با موبایل کار حرفه ای نمی شه کرد اما عکس خیابانی را میشه باهاش حرفه ای کار کرد.

وفامهر- وقتی دوربین میره تو خیابون می تونه مستند اجتماعی بگیره یا جریان روزمره زندگی یا حتی بدون موضوع و هنرمندانه فضا را عکاسی کنه. می تونه در تمام این عکس ها وجه هنرمندانه شاخص باشه یا نباشه و فقط تمرکز بر موضوع باشه. به نظر من ثبت هنرمندانه کردن نیاز به کمی سکون و تعمق داره، چه در ذهن و چه در اجرا. ولی وقتی به سمت یک ثبت عبوری میریم و ابزارمون موبایله و مکان خیابان که “عبور” دلیل پیدایش اون هست، نبض زندگی هم، چنان می تپه که انگار اسبی باید در مسابقه اول بشه اگر نه بازندگی یعنی سرافکندگی و شاید حذف از شهرهای کلان، پس فرصت تعمق برای خلق اثر کی هست؟ پس عکس چگونه تبدیل به اثر می شه؟

سالمی- در من اثر قبل از عکاسی شکل گرفته. لحظه ی عکاسی فقط لحظه ی برون ریزیه. ذهنیت من مشخصه. با این مدیوم که عکاسی موبایلیه، قبلا ذهنیت باید شکل گرفته باشه.

وفامهر- یعنی از قبل می دونی می خواهی فردا چه عکس هایی بگیری؟

سالمی- نه ذهنیت من نسبت به عکسام آماده شده. آنقدر عکس دیدم و عکاسی کردم که مهارت پیدا کردم. مثل نونوایی که نون را اونقدر سریع تو تنور میزاره و درمیاره که فکر می کنی خیلی ساده است. من وقتم را هدر نمی دم و سریع عکس می گیرم. تو اون سراسیمگی و تعجیل چیه که من را وادار به عکس گرفتن می کنه؟ همش ذهنیت از قبل شکل گرفته ست. از فیلم هایی که دیدم، کتابهایی که خوندم، دوستایی که داشتم، همه ی اینها ذهنیت من را ساختن و آماده کردن. مهمترینش هم فیلم ها و عکس هاییه که دیدم. من تاتر خوندم، ادبیات نمایشی خوندم. همش تو فضای هنری بودم. خیلی فیلم دیدم توی زندگیم.

وفامهر- منظورت اینه که ذهنت پرورش یافته است.

سالمی من از فیلم نوآر خوشم میاد. سیصد دفعه”مرد سوم” کارول رید را دیدم. یک صحنه داره که دنبال اورسون ولز میفتن و اون داره ته دالون فاضلاب می دوه و چراغ ها روشنه و نور عجیبی افتاده. بعد یک بار تو بازار تهران نورها همون بود و یک زن چادری می رفت که من عکس گرفتم. از زن چادری برای عکاسی خوشم میاد. تو خیابون دنبالشون راه میفتم و عکس می گیرم.

وفامهر- جالبه!

سالمی- البته الان دیگه کمتر. اما فرم سیاه کله قندیش را دوست دارم ، برای ترکیب بندی خیلی مناسبه تا یک روسری و مقنعه و مانتو. تو سیاه و سفید اون توده ی سیاه خیلی بدرد می خوره. خلاصه اون عکس را تو بازار گرفتم و گذاشتم روی اینستاگرام. خیلی زود یک خارجی نوشت چقدر شبیه اون صحنه ی”مردم سوم” کارول رید شده. من خوشحال شدم که این فیلم ها و عکس ها ناآگاه من را ساختن. حالا من نمی دونم این خوبه یا بد. دوستام می گن اشتباه کردی ذهنت را در اختیار یک سری فیلم و عکس گذاشتی. البته خب این از نظر ترکیب بندی بصریه اما در عکس چیزهای دیگه ای هم هست. زمان بندی آدمها، آدمهای ول و پوچ تو خیابون، فضای منفی و معلق آدمها تو شهر. خیلی علاقه به دیدن این آدمها تو خیابون دارم و برام جالبه. بله، عجله ای تو شهر هست و همه می دوند اما من چنین نمی کنم. تو گوشم موزیک میزارم و فضام را جدا می کنم از شهر، خیلی رومانتیک، اونجوری که دوست دارم. حتی اگر شلوغ ترین جای تهران باشم. حتی اگر امامزاده داوود و یا امامزاده یحیی و… باشم و همه با گاری و موتور رد بشن و ممکنه موبایلم را بدزدن اما من اونجا رو مکان کارم می دونم. سه ساعت تو راهم که بیام امامزاده اسماعیل عکس بگیرم پس فضام را باید بسازم.

وفامهر- به نظرم در کار هنری ضمن این که بایستی پذیرنده و گشوده باشی برای این که جهان اجتماعی وسیعتری را درک کنی ولی هنگام خلق، نوعی دیکتاتوری اتفاق میفته. هنرمند اوتوریته داره بر ابزار. می تونه با یک تغییر دیاف، تغییر کادر، بلندای زاویه دید و …. همه چیز را تغییر بده. یک تغییر فوکاس یا یک کمی جابجایی بلندی، معنی و زیبایی کار را متفاوت کنه. هنرمند تصمیم می گیره چه تاثیری روی مخاطب بگذاره. اما در عکاسی با موبایل عکاس این اتوریته را نداره. معمولا ابزارت یا همون موبایل تصمیم می گیره روی چی فوکاس کنه، لنز ثابت و عمق میدان ثابت است. تعجیل در ثبت هم موجب می شه از اوتوریته و انتخاب گری هنرمند کم بشه و شرایط محیطی خودش را تحمیل کنه. این یک انقلاب در هنر مدرنه و به کلی داره زیر ساخت های اثر هنری و بعد تاویل اثر را بهم می ریزه. البته این در دنیای فیلمسازی هم اتفاق افتاده. البته بهتره بگیم ویدیوسازی، اساس تعریف یک قصه با ویدیو متفاوته با فیلم. به دلیل همین ابزاری که رنگ و جنس و عمق و تعمق را در تصویر تغییر میده و هنرمند با همین تصویره که داره عمق اندیشه یا عمق نگاهش را به مخاطب منتقل می کنه. البته منظور من انواع دوربینی نیست که خصلت های دوربین فیلمبرداری را دارند و حرفه ای هستند و با تعمق بایستی باهاشون کار کرد، مثل دوربین رد که خود کار باهاش تخصص می خواد. اتالوناژ و لابراتوار را اگر ندانی و دیجیتالایز شده اش را در دوربین نشناسی، با دوربین رد هم بازی می کنی. مهم تسلط به این ابزاره. آینده عکاسی را این اوتوریته ابزار به کجا می بره؟ الان آکو سالمی داره به من “اثری” نشون میده یا موبایلش را ؟ آیا این خصلت ابزار جدید خوبه؟ بده؟

سالمی- درسته. دیروز دوستای من با دوربین های حرفه ای اومدن و گفتن یک فضایی توی عکس هات هست که انگار توی همه ی عکس های موبایلی هست. همونطور که وقتی از دوربین سی و پنج و منوآل رفتیم روی دیجیتال خیلی چیزها عوض شده. همه چیز تخت و بهم چسبیده شد. جنس تصویر تغییر کرد. حالا شما از اون دوربین دیجیتال که همه ی خصلتهای دوربین آنالوگ را داره یک دفعه می ری سراغ دوربینی که هیچ امکانی نمی ده، نمی تونی لنزت را عوض کنی، یا دیافت یا نور رو کنترل کنی، البته بعد از عکس گرفتن با موبایل می تونی تو برنامه های ادیت دستکاری کنی و خیلی تغییرات بدی. اما برای من توی خیابون این خوبه که دوربینم خودش نورسنجی کنه.

وفامهر- من ارزشگذاری نمی کنم اما حرفم این هست که انگار جهان داره به سمت حذف هنرمند میره. بدون این که آهنگسازی بدونی روی کامپیوترت برنامه میریزی و با چند نت کارایی می سازی یا روی صدات فیلتر می ذاری می شی خواننده. اگرچه نمونه ها معمولا قلابیست و اثر محسوب نمی شه ولی تشخیص هم مشکله و از طرفی هنرمندان هم”ابزارمحور” شدن و زیر سلطه ی ابزارند. خب ما به این آهنگساز حرفه ای نمی گیم اما آهنگساز حرفه ای هم هست که با استفاده از این شکل کار یک کار جدی ارائه میده. مرزها بهم نزدیک میشه. گاهی فقط یک آدم مستعد به کاری نزدیک می شه که اصول اولیه اون را هم نمی دونه. آدورنو هنری را که تکثیر و کپی میشه و صنعت روز می شه کالایی شدن هنر می دونست، و بنیامین آن را فاقد آن هاله اثر هنری می دونست. موسیقی آن چیزی بود که در سالن کنسرواتورها اجرا می شد و آدورنو معتقد بود خانواده ها با شنیدن صفحه های موسیقی پاپ و راک و جاز دیگه خودشان دست به ساز نمی برند و جریان سرمایه داری شکلی از هنر را به سطح عامه تزریق می کنه که فاقد ارزش والای اثر هنریست. معتقد بود اکنون فرهنگ، یکسانی را مسری می کنه. هنر والا اثریست حاوی حقیقتی که مخاطب درک نمی کند و از این حیث رعب انگیز است. حالا ببینید امروز چه اتفاقی افتاده. آیا در آینده هنرمند حذف نخواهد شد و آثار مکرر تکثیر نخواهد شد؟

سالمی ـ نه، مگه ابزار نویسنده یک مداد و کاغذ نیست؟ الان همه ابزار دارن و روی اینستاگرام عکس میذارن. با عکس با هم حرف می زنند.

وفامهر- این درسته، با ابزار امروز عموم مردم سواد بصری پیدا می کنند.

سالمی -بله، در همون شبکه های اجتماعی که همه با موبایل عکس می گیرن، با یک اپلیکیشن کارشون را ادیت می کنند، بعضی ها خاص تر می شن. چرا بعضی ها عکس شون بهتر از بقیه هست؟ چرا بعضی ها کارشون ویژه میشه؟ به نظر من مثل وضعیت نویسنده هست. نویسنده با کمترین ابزار کار می کنه. خوب تو عکاسی هم روز به روز نقش ابزار کم می شه و آخرش داره میرسه به دوربین گوگل. ابزار میره به سمتی که هر صحنه ای را خواستی با پلک زدن عکس بگیری، عینک گوگل این کار را می کنه. همین آقای کوچی که برای من استیتمنت نوشته و استاد ارتباطات نوین در دانشگاه برکلی ست، به همین اشاره کرده. گفته: “این آرتیست با موبایلش کار کرده، دوربینی که همه دارن، اگرچه این کمی ناامید کننده ست، و آدم کمی دلشوره داره که همه دارن با این وسیله عکاسی می کنن اما با دیدن عکس های آکو باز هم نگاه و ذهنیت هنرمنده که کار را تعیین می کنه.” خیلی ها می تونن با موبایل عکس بگیرن و از همین اپلیکیشن استفاده کنن و رنگ و نورش را بسازن ولی عکس های من فقط همین نیست. ابزار به من کمک کرده ولی عکس حاصل این سالهای عکاسی من هست، این ذهنیت چون ساخته شده، من می گم این خودم هستم که دارم عکس می گیرم و می تونم خودم را بیان کنم. نگرانی درسته که داریم به کجا می ریم اگر ذهنیت تربیت شده نباشه. یه زمانی چقدر فیلم مستند ساختن سخت بود، دست هر کسی نبود. با اومدن دوربین دیجیتال آیا همه مستندساز شدن؟

وفامهر- نه، ولی خیلی عمومی تر شد. دیگه بلد نبودن زبان سینما و ابزار مهم نیست. فیلم زیاده و مدعی فیلمسازی زیاد.

سالمی- خب ادعا که مهم نیست. زمان مشخص می کنه کار چه ارزشی داره.

وفامهر- این حرف خیلی درستیه!

سالمی- آیا به ضرر فیلمسازی مستند شد؟

وفامهر- نه، ابزار دیجیتال به سینمای مستند خیلی کمک کرده. آیا در کارهات عکسی هست که فقط با دوربین موبایل می شد گرفت و با دوربین های دیگه به دست نمی آمد؟

سالمی- بله.

وفامهر- کدوم؟

سالمی- چهار پنج تا. اونی که دو تا کارگر ایستادن، یکی رو به تصویر، یکی پشت به تصویر. اینا کارگرای کنار خیابون هستند، منتظر کارفرما. دوربین من یک متر با موضوع فاصله داره، اگر دوربین حرفه ای بود، کارگر فرار می کرد، می گفت چرا عکس می گیری، اما الان داره تو چشم من نگاه می کنه و نمی دونه دارم ازش عکس می گیرم. اونی که یک پیرزنی هست و پیرمردی داره رد میشه اما من راحت ازش عکس گرفتم.

وفامهر- خب این مثال ها از احساس امنیت بیشتر موضوع و بی خبریش از حضور دوربین حرف می زنه، اما به لحاظ تکنیکی چی؟ آیا به لحاظ تکنیکی هم این امکان هست شما عکسی را مجبور باشید با موبایل بگیرید و با دوربین دیگه ای نشه؟

سالمی- بله مواردی که تو یک لحظه و سریع اتفاق میفته و تو اگر بخوای دوربین حرفه ای دربیاری نمی شه. عکسی که فلش تو شیشه خورده و اون یکی که آدمها دارن نزدیک می شن و جلو میان. در این عکس ها سرعت عمل از نظر فنی خیلی مهمه.

وفامهر- شما گفتید فضای شهری را بیشتر دوست دارید. یک جاهایی هست که منشا الهام هنرمنده. شما همیشه رفتی مرکز شهر، جاهایی که قدمت داره، جاهایی که انگار شهود و الهام فعال تر می شه، بارش حس هنری هست، چیزی هست که می خوای اونجا باشی. اما در مواجهه با آثار هنری مثالی از فیلم نوآر میاری. فیلمی که از دوران دیگه ای حرف می زنه. من خودم شخصا وقتی حظ هنری ببرم، فیلمی را تماشا می کنم که با ابزار دیگری ساخته شده، با سرعت دیگری، و با تعمق دیگری. امکان نداره حظی که با دیدن کارهای ویسکونتی می برم با دیدن هیچ فیلم عظیم در تولید، سریع در تکنیک و سطحی در دریافت جان و درد و حس بشر ببرم. خیلی معدود فیلمسازهای امروز هستند که بتونند با این ابزار به اون عمق برسند. اثر گذارترین و پر طمطراق ترین فیلم های امروز خیلی زود از ذهن من دور می شه. انگار اورا و هاله ی هنری ندارند. انگار چون هنگام خلق سرعت بوده و نه عمق، اثر فیلم ها هم سریع و کوتاه مدت است. خیلی برای من جالبه. الان خود شما ابزارت امروزیه اما مثالت از گذشته ای با ابزار دستی و سخت میاد، مکانی که الهام می گیری از دوران قدیم و کهنگی و کندی میاد نه خیابونهای تازه احداث شهر با ساختمان های مدرن و اتومبیل های مدرن. انگار در این نویی و تجمل اندیشمندی در شناخت و بیان مسئله و درد آدمی نیست. اتوماتیزیشن متضاد شاعرانگی احوال است. اندیشه را نو نمی کند بلکه انگار آدم را از تعمق در حواس و تعمق اندیشه ی منحصر به فردش دور می کند. هنوز وقتی فیلم های دهه ی پنجاه تا هشتاد میلادی را می بینیم یاد می گیریم، و عمیق می شیم. چطوره که جهت حرکت ابزار و سیستم کار با جهت حرکت منبع الهام در تضاد است؟ بعد ها چطور خواهد شد؟

سالمی- بله. من هم می گم کی دیگه می تونه مثل آنتونیونی فیلم بسازه. اما من فکر می کنم این به زمان مربوط می شه. این فیلم ها هم در زمان ساخت خودشون این تقدس و تاثیر را نداشتند که الان برای ما دارن. مثل حس نوستالژیکی که یک خونه ی قدیمی به ما میده. فکر می کنم اون فیلم ها این اثر نوستالژیک را دارن چون دیگه اون آدمها و اون فضاها از دست رفتن.

وفامهر- پس بیاییم فضای ایران و روزهایی کمی نزدیک تر. شما متولد چه دهه ای هستی؟

سالمی – دهه ی شصت.

وفامهر- خب دورتر هم نمی ریم، به کارهای درخشان قبل از انقلاب هم فعلا کاری نداریم. همین فیلم های ایرانی دهه ی شصت. باشو، غریبه کوچک، ناخداخورشید، اجاره نشین ها، دونده، خانه دوست کجاست، پرده آخر… با هر فیلم آدم به جهانی می رفت که بدون اون فیلم امکانش نبود و دریچه ای به روش باز می شد که تا زنده است بسته نمی شه. من از مدرسه غیب می شدم و می رفتم سینما تا برای دهمین بار هامون ببینم یا پرده ی آخر. دو سانس پشت هم تماشا می کردم. از مسئول سینما پوستر فیلم ها رو هدیه گرفتم. امروز به نظرم ابزار بسیار پیشرفته تر و سهل تر از گذشته شدن و فیلم ها هم آسون فهم و عبوری. در عکاسی چه جانی داشت عکس های کارتیه برسون، اشتایگلیتس، کرتس، استرند! رازوارگی که در اثر هنری این روزها نیست. البته برای من جذابه که در این عکس های تو رازوارگی هست و این را من دوست دارم و برای همین مشتاق این مکالمه شدم. شاید چون همواره بین سوژه و ابژه ی تو رازی در میان بوده که اون هم از پنهان کاری تو هنگام عکاسی بوده.

سالمی- درسته. اون فیلم ها و اون حال و هوا امروز نیست.

وفامهر- این روزها اثر هنری بچه ها رو به کار هنری کمتر ترغیب می کنه، بیشتر موفقیتی که نتیجه ی کار هنری ست را دوست دارند. جستجوی لذت بر فرش های قرمز و نه بر پرده های رمزآلود سینماهای اکثرا خالی!

سالمی فکر می کنم این که الان در هر موقعیتی هر فیلمی می شه دید فضا لوث شده. دیگه کسی پی دیدن اثر نمی ره یا روی ابزاری می بینه که مال تماشای اثر هنری نیست. الان پک فیلم های برگمان را می گیری و هر وقت خواستی می بینی اما می رفتیم فیلمخانه، ویدئو پیدا نمی شد و وقتی پیدا می شد تقدس داشت.

وفامهر- به نظرم این از نوستالژیا و تقدس نمی یاد. این از امر دیگه ای ناشی میشه. آیا تو همین امروز هم وقتی” فریادها و نجواها” می بینی برات طرح پرسش نمی کنه؟ تعمق نمی کنی؟ آیا در فیلم های امروز این عمق اندیشه و نگاه هنوز پیدا می شه؟ اون تقدس و نوستالژی به نظر من از تعمق در مسائل انسان و هستی و چالش های عمیق می آمده نه از دور شدن از اون زمانه. آیا آنچه که در “مرگ در ونیز” می بینیم یا می شنویم یا می خوانیم هرگز کهنه می شه؟ تمام میشه؟ این مسئله ی زیستی امروزه است . شامل ادبیات و شعر هم می شه. پشتوانه ی”شبهای روشن” داستایفسکی بود. به گمانم اوتومازیشن ما رو وادار به “عبوری زیستن”، “عبوری نگاه کردن” و “عبوری فکر کردن” و شاید حتی نیندیشیدن کرده. این سلطه ی ماشین بر انسان و عمل اندیشیدن یا خلق هنری جدیست. از طرفی همونطور که در ثبت اثر هنری تعمق اتفاق نمیفته و عبوریست در مواجهه با اثر هنری هم “عبور کردن” جدیست. روی کامپیوتر عکس دیدن. کرور کرور عکس روی اینستاگرام، کرور کرور ویدئو روی گوشی موبایل، کرور کرور شعر روی فیس بوک، کرور کرور فیلم روی تبلت و روی یوتیوب. فیلم را ببین و برو، کلیک کن عکس بعدی، کلیک کلیک کلیک کلیک. خب تعمق در مواجهه با اثر هم اتفاق نمی فته.

سالمی دقیقا. با همین موبایل عکس می گیری ، بعد هم سریع می ذاری روی اینستاگرام و سریع هم نشون می دی و سریع هم می بینن. برای همین نمایشگاه یکی پرسید: “چرا به شیوه ی کلاسیک عکس ها رو قاب کردی؟ ویدئو پروژکشن می مردی.” اما من گفتم: “نه، دوست دارم روی کاغذ و مثل گذشته عکس ها دیده بشن.” ما دیگه سالهاست عکس را روی کاغذ نمی بینیم.

وفامهر- تو به عنوان یک عکاس دوست داری تماشاگرت زمان بزاره و عکس را ببینه؟

سالمی- بله. روی کاغذ و سر فرصت. خب روی اینستاگرام هم هستم اما دیوار گالری را بیشتر دوست دارم.

وفامهر- زندگی کردن با اثر هنری جذابه. کسی داشته باشی که هر صبح آن را تماشا کنی. هر روز آدم یک فضای ذهنی داره و عکس یک حالی! ذهن آدم رودخانه ست و اثر هنری هم رودخانه. خانم ده چمنی مدیر گالری شماره ی شش می گفت در بازسازی خونه اش یک عکسی از آقای کسراییان روی دیوار بوده که گچکار اجازه نداده اون را برداره و بسته بندی کنه. گچکار هر اتاقی که میرفته و توش کارش را شروع می کرده ، اول یک میخ می کوبیده و اون عکس را نصب می کرده و بعد کارش را شروع می کرده، تا یک به یک اتاقها تموم شده. آخر کار عکس را برداشته و جای میخش را هم با گچ صاف کرده. خب شنیدن این خیلی برای من شگفت انگیز بود. چه اثری عکسی از کسراییان بر ذهن گچکار گذاشته بود که او به تماشای عکس شوق کار پیدا می کرد؟ این اتفاقیست که امروز کمه. هر روز با اثری زندگی کردن، هر روز تماشای عکسی که دوست داریم. رابطه ی مخاطب و اثر کم رنگ شده. بهر حال تاثیر و تاثر بین اثر هنری و مخاطب بخش مهمی از روند تکامل بیان هنریست. این تاثیر و تاثر به شکل عمیق و تفکربرانگیز در شیوه های نوین ایجاد نمی شه. مخاطب همانقدر در برابر اثر هنری تامل و تعمق می کنه که هنرمند برای ثبت و ارائه تامل کرده. حتی تماشای آلبوم عکس روی کاغذ با روی تبلت فرق داره.

سالمی دقیقا درسته. هنرمند هر چقدر وقت بگذاره برای کارش مخاطب هم همانقدر درگیر کار میشه. حالا اگر این عکس توی اینترنت بود مخاطب خیلی سریع ردش می کرد، اینجور تماشا نمی کرد که شما تماشا کردی. من برای نمایشگاه زحمت کشیدم. چه عکسهایی انتخاب بشن، چه عکسی پشت چه عکسی نصب بشه، روی چه قابی و به چه اندازه ای چاپ بشه، اندازه و شکل قاب، همه فکر شده و مخاطب این را حس می کنه که فکر و هدف و تلاشی اینجا هست و بده بستان بیشتر می شه. زحمت و پیش تولید در هنر کلاسیک خیلی بیشتر از امروز بوده. اگر برای ارائه در کارهای دیجیتال هم روش و هزینه ات همان روش کلاسیک باشه به نظرم مخاطب هم درگیر کار می شه.

وفامهر- درسته. در کار شما مشخصه که پشت اثر، یک عکاس حرفه ای ایستاده و موبایل دست هر کسی نبوده. اما آیا فکر نمی کنی بهر حال این سرعت خلق و سرعت ارائه و در “عبور زیستن” سطح اندیشمندی عمومی جامعه رو پایین میاره؟ این سئوال هنوز برای من باقیه. جورجیا اوکیف، آنسلم کیفر، یونگ و هایدگر و… همه کسانی بودند که از شهر و وسایل ارتباط جمعی و ابزار مدرن بریدن و در انزوای خودساخته زندگی و کار کردند. می خواستند با خاموش کردن صداهای وارداتی، خودِِ تنها و عریان شون را در برابر هستی قرار بدهند. در شهرها برای ترس از دلهره ی وجودی انسان به دیگری پناه می بره و امروز این دیگری انسانی دیگر هم نیست، موبایل و رایانه و شبکه های مجازی ست. در انزوا آدمی مجبور به فائق اومدن بر دلهره های پنهان وجودش است و بعد از آن به سکوت عمیق ذهن دست پیدا می کنه که راه شنیدن صدای هستی را بر قلب او باز می کنن. این گونه زبان فردی او به صدا در میاد و علت وجودی و اگزیستانس فرد را به منصه ی ظهور می رساند. این هنرمندها و متفکرین این طور فکر می کردن. و همین طور سهراب سپهری!

سالمی- ولی خب نقش اصلی را باز هنرمند داره. همین هنرمندهایی که شما می گید ابزارشون مثل بقیه است. اما چه چیز اونها را از بقیه جدا کرده؟ اول تفکرات هنرمنده. دوم روند خلق اثر هنری هست. باز هم هنرمند نقش اصلی را داره. چقدر وقت گذاشته، چقدر ذهن خودش را روی کارش متمرکز کرده، و البته این را یک تماشاگر فهیم دریافت می کنه، نه هر کسی. خیلیا هم از کنار اون اثر فقط رد می شن. این بستگی به یک بستر مشترک ذهنی هم داره که با اون هنرمند داشته باشی. برای همه یک اتفاق نمیفته.

وفامهر- کاملا درسته اما این آدم ها جایگاهشان کاملا شناخته شده است و مخاطبین زیادی را تحت تاثیر قرار دادند و میخکوب کردند. زیبایی شناسی اونها روی شناخت ما از زیبایی اثر گذاشته و چیزی در جهان انگار تلطیف شده و دیگران به بستر اندیشه ی وسیع اونها وارد شدند. شما فکر می کنی با این ابزار دیجیتالایز شده ی امروز هم لحظه های نابی بین اثر و مخاطب اتفاق بیفته؟

سالمی- مگه ابزار چقدر از کار را انجام می ده؟ چقدر ابزار اهمیت داره؟

وفامهر- سوال خوبیه! چقدر ابزار اهمیت داره؟

سالمی- من الان تو نمایشگاهم اشاره نکردم با موبایل عکس گرفتم. البته اشاره بشه هم خوبه. اما اینقدر که توی نمایشگاه به من گفتن با موبایل گرفتی من اهمیتش را نمی فهمم. مگه تو نمایشگاه های دیگه می پرسیم با نیکون عکس گرفتی یا کنون؟ مهم نگاه منه، یا مثلا عکس های کاوه گلستان. ابزارش مهم نیست، خود عکس و نوع نگاه عکاس مهمه! من به عکاسی تو شهر اعتیاد دارم. نگاهم به شهر این جوریست که اینجا بر دیواره. من اعتیادم به عکاسی آنقدر زیاده که باید همش دوربین با من باشه ولی واقعا سخته دائم کوله عکاسی رو دوشت باشه و گاهی هم امکان پذیر نیست. من دلم می خواست یک همچین دوربین کوچیک و بی صدایی آنالوگش هم بود و داشتم. ابزار برای من درجه دوم سومه، با دوربین پین هول هم میشه عکاسی کرد. با لارج فورمت هم میشه عکاسی کرد. با هر دوربینی می تونی کار خوب کنی، عکس خوب بگیری یا عکس بد بگیری. شاید الان هشتاد درصد هنرمندای عکاس دارن عکس دیجیتال می گیرن ولی اوایل که دوربین دیجیتال اومد می گفتن نه، اصلا، این عکاسی نیست. این هنر نیست. باز می گم خود عکاس مهمه. ایدئولوژی و ذهن و کارش.

وفامهر- پس شما همچنان معتقدی اوتوریته در عکاسی موبایلی هم با ابزار نیست با هنرمنده؟

سالمی – بله، دقیقا. من از این کشتی خوشم میاد ولی همیشه رسیدم به اینکه چشم، هنر عکاسی را نجات میده، دید عکاس. همون زمانی که کارتیه برسون عکاسی می کرده، هزار تا عکاس دیگه هم بودن با همون دوربین و با همون تشکیلات. ابزار فقط کمکت می کنه و تو از امکاناتش استفاده می کنی ولی در نهایت زیاد مهم نیست. درسته به قول شما عکس می ره روی نت و سریع همه ازش می گذرند ولی خب بردش هم خیلی بیشتره، مخاطب وسیع تره. مخاطب وسیع هم خصلت این نوع عکاسیه و در اشکال دیگه به دست نمی یاد.

وفامهر- به تجربه ی من روز به روز که انسان ابزار محورتر می شه، تنهاتر می شه. در تکنولوژی های علمی و حمل و نقل و پزشکی و مهندسی و همه جا. اما ابزارمحوری در هنر به نظرم روی جهان بینی انسان معاصر هم اثر گذاشته. انسان معاصر به روابطش و به انسان دیگر هم ابزاری نگاه می کنه. حتی به نزدیکترین روابط انسانی مثل روابط عاشقانه و خانوادگی هم ابزارمحوری و ابزارسالاری رخنه کرده. همانطور که انسان معاصر را همه چیز به سمت راحتی بیشتر می بره، مثل سیب زمینی سرخ کن، مایکرو ویو، … کم کم آدم ها دارن به جایی میرسن که ببینن دوست شون به اندازه ی یه سیب زمینی سرخ کن به کارهاشون و رسیدن به اهداف شون سرعت میده یا نه.

سالمی دقیقا.

وفامهر- تو همین شهر ما که توی عکس های شما هم گوشه گوشه های این شهر هست، انگار روابط عمیق انسانی کمتر شده.

سالمی- درسته، این توی عکس های من هم هست. دو نفر زن و شوهرن اما تنها هستن. رابطه وجود نداره.

وفامهر- حالا می رسیم به رابطه ی بین دو نفر یا رابطه ی آدمها. اینجا هم تاثیر و تاثر کمتر شده، و نگاه غالب در زندگی مدنی مدرن به هر پدیده ای ابزاریه، چه در ساختار شهر باشه و چه در ساختار یک روستا، چرا که در روستاها وضع خیلی وخیم تره و به آدم شهری به عنوان وسیله ای برای دست یافتن به امکانات بهتر و پول و ابزار بهتر نگاه می کنن، چنانکه گاهی در شهرهای عقب مانده ی دنیا به یک انسان غربی و چشم آبی به عنوان ابزاری برای دست یافتن به زندگی آرمانی و ابزار بهتر نگاه می شه. انگار اوتوریته ی ابزار بر انسان، اوتوریته ی ابزار بر هنر و هنرمند، اوتوریته ی ابزار بر دانش، جهان بینی انسان معاصر را به سمت ابزارسالاری برده و ابزارمحوری.

سالمی- این شرایط امروز ماست. همه چیز لوث شده دیگه. همه چیز سهل به دست میاد و زود هم معمولی می شه حتی دوستی و رابطه.

وفامهر- آدمهای جهان امروز معمولا با یک ریتم ثابتی هر چند مدت یک بار زوج شون، ماشین و موبایل شون عوض میشه. خب این افسردگی های عمیق به نظرم از همین ماشینی شدن و ابزاری شدن رابطه ها میاد.

سالمی- آره خب، اون دوستیا هم نیست دیگه. من دوستایی دارم که پنج ساله اونا رو ندیدم اما هر روز روی فیس بوک و اینستاگرام لایک میزنن. از دو سه هزار نفری که عکس های من را لایک می کنن، تعداد کمی اومدن گالری که عکس ها رو از نزدیک ببین! خیلی عجیبه! معدودی هم که میومدن و از نزدیک همدیگر را می دیدیم، هم را نمی شناختیم، خیال می کردیم خیلی خوب هم را می شناسیم چون هر روز داشتیم با هم چت می کردیم. حسی که اشتباه بود.

وفامهر- در دوره ی پیشا شبکه های اجتماعی وقتی می گفتیم یکی دوستمه یک معنی داشت. یعنی یک جایی پای رابطه ایستاده بودیم، برای رابطه زمان گذاشته بودیم. زمان برای دوستی گذاشته بودیم، زمان برای ثبت اثر هنری گذاشته بودیم، برای چاپ یک عکس زمان گذاشته بودیم و توی لابراتوار بوی اسید و تاریکی را تجربه کرده بودیم تا عکسی بیرون بیاد. این همه کمک می کرد که انسان موجد عمق و رنگ و نور و رابطه و اثرگذاری باشه. انسانِ تجربه گر و انتخابگر. در رابطه ها و دوستی ها همینطور. این تو هستی که نور و فضای اتاق و موسیقی را برای پذیرایی می سازی. برای دوستت ممکن بود از مینیون شیرینی بخری و ریو قهوه آسیاب کنی و بعد اپرایی از هنری پرسل یا پرستش بهار از استراوینسکی یا نه اصلا دِ هو   یا ام کلثوم پخش کنی. فضا و رابطه را انسان می ساخت، اما الان رابطه ها پای اینترنت هست. فیس بوکی چت کردن و هم را لایک کردن. خیلی شلوغ تر و پر رابطه تر و خیلی تنهاتر. این به نظرم تاثیر ابزار امروزیه.

سالمی- همه تنهاتر شدن، هزار نفر دور و برت تو چت میان اما اون یکی که باید باشه نیست، نداریش! این برای همه ی آدمهای توی شهر اتفاق میافته، برای حتی یک زن و شوهر. زن و شوهرها حتی روی شبکه ی اجتماعی گاهی با هم رابطه ندارن و هر کدوم فضای جداگانه دارن و بی ارتباط هستند.

وفامهر- بله، بعد یکی میاد برای آقا یا خانم یک کامنت و تایید می گذاره و او تایید یک دوست روی شبکه ی اجتماعی براش جدی تر می شه از همسرش که عمر و زمان باهاش گذرونده. رابطه های فیس بوکی! رابطه های حبابی که تا بهش برسی می ترکه!

سالمی- اصلا رابطه ای وجود نداره، توهم رابطه ست. همه توی توهم هستن. من روی فیس بوک و اینستاگرام عکسام دو هزارتا لایک گرفته ولی از این همه آدم یک دهم یومدن نمایشگاه. یعنی اون دوستی و رابطه عمیق نیست! آدمهایی اومدن که از قبل با هم رابطه داشتیم. از قبل با هم کار می کردیم، سیگار می کشیدیم، سفر می رفتیم و همونا هستند که اومدن نمایشگاه و کارم را دیدن.

وفامهر- آفرین، چه مثال خوبی. روی شبکه ی اجتماعی عکست دو هزار تا لایک خورده و سیصد هزار تومن برای فروش روی دیوار گالری رفته. اما یک صدم آدمها هم نیومدن عکسی را که دوست دارن ببینند یا بخرن. خیلی از این دوستان ممکنه برای هر جلسه سلمونی صد هزار تومن، آرایش ناخن پنجاه هزار تومن، یک جفت کفش هفت صد هزار تومن، یک شام تو رستوران دویست هزار تومن ، یک جلسه ماساژ پنجاه هزار تومن به راحتی پول بدهند. برای ده ساعت چت پای اینترنت وقت داریم اما سه ساعت وقت نداریم که بیاییم گالری و عکس عکاسی که با کارش روی فضای اینترنت آشنا شدیم حداقل ببینیم! چند تا کار فروختی؟

سالمی- سی تا. خریدارا همون اطرافیان هستن که من را از نزدیک می شناسن و گالری گرد هستن و کارهای هنری را دنبال می کنن. یا مخاطب هایی که خود گالری آورده. اما اونایی که خیلی لایک می کردن و کامنت می ذاشتن، اصلا نیومدن.

وفامهر- خیال می کنند چشم ارضا شده. به همونی که روی نت دیده بودن، قانع هستند.

سالمی- دقیقا، اما من که عکس را گرفتم ، چاپ کردم و روی دیوار بردم، عکس ها برام یک چیز جدیدتری داشت. روی کاغذ و توی گالری فرق داره. البته این سرگرمی و مشغله ی سطحی مشکل همه ی دنیاست و فقط مشکل ما نیست. تنهایی هم مشکل همه ی دنیاست.

وفامهر- درسته. ولی فکر می کنم به مرور آدمها از این وضع خسته بشن و برگردن به سیستم های ارتباطی قدیم. الان هم این خستگی شروع شده.

سالمی- معلومه، خسته کننده می شه. خب الان هنوز این شبکه های اجتماعی تو جامعه ی ما جدیده. تو زندگی ما این فضاها ده سال وارد شده و برای ما خیلی تازه ست. اما برای دهه ی هفتادی ها عادی تره.

وفامهر- وضع نسل های جدید پیچیده تره. توی یک مهمونی که ده تا بچه هست، جیک یکی شون هم در نمی یاد، نفری یک موبایل یا کامپیوتر و تبلت کوچیک دارن و به جای اینکه با هم بازی کنن، جیغ بکشن، جر زنی کنن، دعوا کنن، از حق خودشون دفاع کنن، دوباره دوست بشن و اسباب بازی شون را به هم قرض بدن، سرشون را می کنن تو کامپیوتر و بنگ بنگ آدم می کشن. اسمش هم بازیه. بازی هایی که ابداع و تولید و فروشش برای انسان خطرناکه. خشونت و کشتن موجب برنده شدن می شه. همین! بچه ها نه رابطه ی انسانی یاد می گیرن و نه هوش اجتماعی شون پرورده می شه و رشد می کنه.

سالمی- هم سن و سالای ما هم که دور هم جمع می شیم، می بینی ده دقیقه کسی حرف نمی زنه! یکی تو فیس بوکه، یکی داره پیام می فرسته، هر کی سرش توی موبایلشه.

وفامهر- من می خوام روی دیوار خونه ام علامت موبایل خاموش بذارم!

سالمی- کار خوبیه، اصلا چرا ما باید همیشه در دسترس باشیم. قبلا هم سفر می رفتیم و کسی نمی دونست مردیم یا زنده ایم تا بریم و برگردیم.

وفامهر- بدهکارم می شی به مردم. طرف می گه چرا من بهت زنگ زدم، تو برنداشتی. خیلی ساده، دلم نمی خواست، می خواستم تنها باشم، می خواستم با شخص شما، در این لحظه ی خاص گفتگو نداشته باشم. اگر این جواب را بدی، موجب فاجعه و بحران می شه !می خواد به دروغ بگی خواب بودم!

سالمی- بهانه ی زنگ های مکرر هم دلواپسی ست. آنقدر آدمها در دسترس هم هستند که از هم زود خسته می شن.

وفامهر- من همون دوران را بیشتر دوست داشتم که یک نفر پیدا می شد تو کل هنرهای زیبا و نوار وی اچ اس “موشت” دستش رسیده بود و چند تایی شب پای تله ویزیون خونه اش می نشستیم و تماشا می کردیم. اگر نوار گیر می کرد، روی ضربان قلب مون اثر می گذاشت و رنگ از رخ مون می رفت. پنبه الکل داشتیم که هد دستگاه پخش را پاک کنیم و در کل قدر آن همه زیبایی و عمق فلسفی که در تصویر ها بود، فهمیده تر می شد. چه کشف معناهای تصویری شورانگیز بود. تا صبح بی خواب و خور می شدیم. کشف و شهود و شور. صف های زمستانی پشت گیشه ی سینما عصر جدید و شهر قصه و فرهنگ برای دیدن فیلم ها و گرم آتش هنر بودن.

سالمی- برای اینکه همه چیز در دسترس نبود. لوث نبود.

وفامهر- و اینکه فرصت این تعمق را به خودمون می دادیم که بشینیم و جهان بینی برسون بزرگ، ویسکونتی حیرت آور، برگمان نابغه را کشف کنیم. فرصت اندیشیدن و تعمق به خودمون می دادیم.

سالمی- درسته ما این روزها کمتر فرصت اندیشیدن به خودمون می دیم.

وفامهر- حتی هنرمندا هم فرصت تعمق به خودشون نمی دن. گاهی البته هنوز فیلم های خوب و فیلمسازای خوب هستن.

سالمی- الان کیا رو دوست داری؟

وفامهر- یکی از محبوب ترین فیلمسازای معاصر برای من امروز نوری بیلگه جیلانه و بهترین فیلمساز زنده ی معاصر به نظرم مایکل هانکه ست.

آکو سالمی- از نوری جیلان ندیدم .

وفامهر- ببین.

سالمی- می بینم.

۱- جورج ایستمن George Eastman، بنیانگذار کمپانی کداک و مخترع فیلم رول که صنعت عکاسی را فراگیر و ارزان و همگانی کرد .

۲- اشاره به عکسی از پشت جلد مجله ی لایف ، اکتبر ۱۹۴۴ که تصویر زن آمریکایی را در حال نامه نوشتن به دوست پسرش می نویسد با جمجمه ای از سرباز ژاپنی بر روی میز تحریرش که پیش از این معشوق برایش هدیه فرستاده.

۳- تچ کوانک دوک Thich Quang Duc راهب بودایی- ویتنامی که در یازده ژوئن در اعتراض به آزار رساندن کلیسای کاتولیک رومی در سایگون خودسوزی کرد.

۴- اشاره به عکس عریانی از فان تی کیم فوک ، دخترک ویتنامی و عموزاده هایش که کاور نیویورک تایمز شد.

به بهانه ی نمایشگاه” پرسه های ذهن مربعی”در گالری”شماره ی شش”

گفت و شنود مرضیه وفامهر و آکو سالمی

اتاق تاریک، مکانی که از فقدان نور خالی می نماید.

اتاق تاریک، مقرّی برای کشف ردّ و انحناء‌ و بدن اشیایی که با شلیک فوتونهای خودساخته شان بر قلب سوژه، خودنمایی می کنند تا رمزآلودگی اشیاء را در فضایی وهمناک یا گاه خوفناک به رخ بکشند.

اتاق های تاریک محلی برای ترساندن و ترسیده شدن ذهن های متزلزل.

اتاق های تاریک که در آن می شود هر چیز را تصور کرد و نه تجسم.

اتاق تاریک می تواند سوبژکتیو باشد و در جمجمه ی ناظری یا ابژکتیو باشد و در دستان خالقی.

بسا رخنه ی نور به چشم سوزنی اتاق تاریک دوربینی و شرح و ثبت اوبژه ای همانقدر موجب ثبت و استقرار منظر شود که رخنه ی رنگها، فرم ها و بوها به جمجمه ی سوژه ای ناظر!

ثبت واقعه بر کاغذی، تا شاید بارها و بارها ناظری تماشا کند و تلاشی دوباره برای رسیدن به دریافتِ مشاهده ی اولیه از وقوع یا دریافتی نوتر. نوبارگی دریافت ها در هر بار مواجهه.

آن روز که جورج ایستمن ۱اتاق تاریک را فراگیر کرد و رسانید به دست کودکان، رنگین پوستان، چشم بادامی ها، چشم آبی ها و گیسو سیاهان به خیالش هم نمی رسید که این جعبه ی تاریک مقرّی باشد برای ثبت چهره ی برده گان سیاه در دل تاریکش، با چشمانی مروارید گون و درّ اشکی غلتان، خیره به روزن سوزنی دوربین و نگاه هایی که تا فردایی دور طی طریق می کنند!

به خیالش هم نمی رسید که”موری بکر” در چهل و هفت ثانیه سه فریم از سوختن یک باره ی زپلین “هیندنبورگ” عکس بگیرد و تأثیر عکس ها برای همیشه پرواز کشتی ها را متوقف کند.

به خیالش هم نمی رسید جعبه ی سیاه، سرباز جنگ دوم جهانی شود و تصویری بگیرد از جمجه ی سرباز ژاپنی بر میز زیباروی آمریکایی که هدیه معشوق به جنگ رفته اش بود و عکس معشوقه و جمجمه ی دشمن، عکس منتخب هفتگی مجله ی لایف بشود! ۲

به خیالش هم نمی رسید اتاق تاریک این قدر وقیحانه به اتاق پر از استخوان آشویتس ها چشم بدوزد، اتاق های از کف تا سقف پر از لنگه کفش، اتاق های مملو از دندان و مو.

به خیالش هم نمی رسید اتاق تاریک خیره بشود به خودسوزی “تچ کوانگ دوک”۳ و نیویورک تایمز غیر قابل چاپ تشخیص بدهد تا روح مردم هنگام صبحانه خوردن آسیب نبیند و ویتنام همچنان در آتش بسوزد. و همچنان اتاق تاریک چشم بدوزد به فرار بچه ها و دخترک تمام قد عریان به سمت سوراخ سوزنی در جاده های متروک و غم انگیز جنگ زده با سربازان آمریکایی در پس عکس. ۴

به خیالش هم نمی رسید شانزده سال شاهد شلیک گلوله ی”نگونک لوآن” ها بر سر ویت کنگ های غی نظامی باشد و”ادی آدامز” جایزه پولیتزر و ورد پرس بگیرد.

به خیالش هم نمی رسید گستردن قارچ اتمی بر فراز هیروشیما و ناکازاکی و عوارض صدها سال بعدش را اتاق تاریک به چشم ببیند و تاب بیاورد.

نه، جورج ایستمن به خیالش هم نمی رسید اتاق تاریک راه بیفتد و شاهد کشف بزه کارها و گنگ های هارلم و جورج تاون، سیسیل و لندن بشود و پا به پای سگ های پلیس بدود پی جولیانو.

به خیالش هم نمی رسید تصاویر نسل کشی پشت نسل کشی از سوراخ سوزنی عبور کند و در قلب اتاق تاریک جا بگیرد. کامبوج و بوسنی و سوریه و عراق و فلسطین و …

جورج ایستمن خیال کرده بود اتاق تاریک می رسد به دست خانواده ها و می رود جشن تولدها و ازدواج ها یا می رود به هالیوود و سراغ مدل ها و ستاره هایش، یا می رسد به دست “آنسل آدامز” تا چنین به معاشقه با کوه و دشت و رودخانه برخیزد و تاریخ کشورش را در آبشارها و صخره ها ببیند. می رود به ژاپن که شکوفه ی گیلاس بچیند و به تبت که رنگ های وجدآور راهبان را ارمغان بیاورد.

واحیرتا !ابدا به خیالش نمی رسید، اتاق تاریک چشم سوزنی چوب حراج به خود بزند و خودش را خانه خراب کند و این روزها چشم سوزنیش را در تله فن های دستی، سنجاق سرها، قلم خودنویس ها و فندک ها و …جا بدهد، بی خانه ای و حتی بی یک اتاق. وه که چه خودفروشی از آب درآمد این اتاق تاریک.

امروز تله فن های دستی عکاسی با چشمی سوزنی، به تنهایی و خلوت هر کسی در هر گوشه ای از دنیا سرک می کشند و حرمتِ حریم روا نمی دارند.

آیا جورج ایستمن خیال می کرد، این روزها آکو سالمی عکاس خبری و خیابانی، روز به روز و شب به شب، گوشه به گوشه ی تهران را در دوربینی به اندازه ی کف دست بفشارد و بر دیوار گالری شماره ی شش پهن کند؟

مرضیه وفامهر- با این تعجیل در روزگار ما با این همه مشغله در کلان شهرها و این هرج و مرج و جنون که توش افتادی و داری میری جلو و هر طرح و نقشه ای با خدشه روبرو می شه و چیزهایی خودشون را تحمیل می کنن و چیزهایی که می خواستی از دست میرن، چطور کنار میایی؟ این وضعیت چه اثری روی کار یک عکاس داره؟

آکو سالمی- خب زندگی کردن ناگهانی در تهران برای من که متولد تهران نیستم و تا ده سالگی تو یک شهر کوچیک زندگی کردم در ابتدا رویاهام را ازم گرفت. من بچه بودم و حس رویاپردازی ازم گرفته شد. حس می کنی همه دارن یک شکل می شن، و نمی تونی خودت باشی. همه چیز تکراریه. مخصوصا اگر آرتیست باشی و کار هنری بخوای انجام بدی. مگر اینکه مثل بقیه باشی و روزمره زندگی کنی. بری و بیایی و فیلم و سریال تماشا کنی و هیچی.

اما برای من با یک ذهنیت متفاوت تر اول سخت بود. ولی از یک طرف هم توی تهران و توی این شلوغی و توی این دود و دم عکاسی برام جذابه. از لحاظ بصری همه چیز جدیده. دیگه حس عکاسی تو طبیعت رو ندارم. ولی خب به لحاظ خود ذهنیت که هی میخواد شبیه همه بشه و تو هی باید باهاش مقابله کنی و اگر همه یک راهی رو میرن تو راه دیگه ای را بری، سخته. هی بایستی مقابله کنی. بیشتر اینه که شهر رویاهات رو می گیره و مدام باید به شکل مصنوعی بهش اضافه کنی. من خودم اینکارو می کنم تا به عنوان یک عکاس ادامه بدم.

وفامهر- این نمایشگاه با کارهای قبلی تفاوت جدی داره. رفتی به سمت عکاسی با موبایل. این تعریف کار هنری را عوض می کنه. از یک طرف زندگی شهری انسان را دچار تعجیل و حرکت اضطرابی می کنه، دیگه مثل گذشته که عکاس سه پایه و دوربین میذاشت و صبوری می کرد تا اتفاقی که می خواد رو شکار کنه، خیلی آسون نیست. حالا شما سبکی را انتخاب کردید که از طرفی فشار زندگی شهری ایجاد تعجیل در هنرمند می کنه. حالا شما ابزاری انتخاب کردید که از یک طرف ایجاد تعجیل در هنرمند می کنه و از طرف دیگه حس امنیت به شما می ده، نه کنجکاوی مردم و نه کنجکاوی پلیس را بر می انگیزه و شما خیلی خیلی سریع تر از پیش کارت را انجام می دی. ابزار کار شما فراگیره و دست بیشتر مردم موبایل با امکان عکاسی هست، موضوع هم فراگیره. شهر زیر پای ماست. خصلت”عبوری تماشا کردن” و”گذشتن” هم که فراگیره. خصلت زندگی مدرن و کلان شهرهاست. امریکاییا می گن اونی که همیشه تند تند راه میره نیویورکیه. نیویورکی عجله داره. خب حالا که شمای هنرمند عضوی از یک سیستم پر سرعت شدی و ابزارت فراگیره و اکثر مردم عکاسی خیابونی می کنن، آینده ی کارت را چطور می بینی؟

سالمی – جذابیتش همینه که دست همه هست اما همه عکس تو را نمی گیرن. من از قبل عکاس بودم. سالهای سال دوربین حرفه ای دستم بوده و موضوعم شهر بوده. اول از خود شهر عکس می گرفتم و روم نمی شد حس آدمهارو بگیرم، بعد کم کم آدمها وارد شدن، البته هنوز هم روم نمی شه آدمها رو خیلی از نزدیک عکاسی کنم و حس شون را بگیرم. تو عکس های من هنوز هم میمیک آدمها نیست. خیلی نزدیک نمی شم.

وفامهر- درسته. در این نمایشگاه ترکیب انسان هست و شهر.

سالمی- بله و فضای اطراف انسان. برای من خود آدم مهمه. یکی شاده یا غمگین به من مربوط نمی شه. این ترکیب بندی آدم و سایه اش و شهر مهمه. فکر می کنم من در همین حد بلدم با آدم کار کنم. من با دوربین حرفه ای با خود مردم تو خیابونا مشکل داشتم. هی می گفتن آقا برای چی عکس می گیری؟ برای کجا می خوای؟ البته دلیل اصلی من این مجادله ها نیست، دلیل اصلی اینه که با این موبایل موضوع من متوجه عکاسی نمی شه. جالب همینه که چون دست همه هست تو می تونی جوری عکس بگیری که کسی متوجه نشه. موضوع اون حالت مصنوعی رو نداره. بعضی از این عکس هارو من از فاصله ی یک متری از اون آدمها گرفتم و اونها اصلا متوجه نشدن و فکر کردن پیام کوتاه می فرستم. دیروز دوستای عکاسی که دیدن نمایشگاه اومده بودن به من گفتن خیلی از این عکس هارو، نمی تونستی اگر دوربینت حرفه ای بود، بگیری. اونا با دوربین حرفه ای کار می کنن. دلیل دیگه اش همون عجله ایست که شما می گید. وقتی یک تصویری رو می گیری، حالا اگر تمام اون تجهیزات حرفه ای را هم داشته باشی، خیلی سخته. تا آماده گرفتن عکس بشی، فضا از دست میره. من سیزده سال دوربین رو دوشم بوده. سال به سال هی بزرگتر شده و من فکر کردم ده سال دیگه با این مشکل کمر درد چه می شه کرد؟ ولی خب با موبایل سریع و سبک کارم را می کنم. من دارم از خیابون رد می شم، سریع عکس می گیرم و بقیه راه را ادامه می دم. با دوربین حرفه ای نمی شه این کار را کرد. با فضای زندگی پر سرعت ما همین موبایل مناسبه.

وفامهر- چه موضوعی را نمی شه با موبایل عکاسی کرد؟ موبایل از گرفتن چه نوع عکسی عاجزه؟

سالمی- عکاسی پرتره که به لنز واید فیکس سی و پنج احتیاج داری. خیلی از ژانرهای عکاسی را با موبایل نمی شه کار کرد. تنها ژانری که می شه باهاش کار کرد عکاسی خیابانیه. تو طبیعت می تونی به راحتی سه پایه ات را بزاری، افت را ببندی، با دیافی که می خوای و عمق میدان دلخواه. هیچ عجله ای هم در کار نیست، هیچ کسی هم کاریت نداره، دلیلی نداره با موبایل بگیری. یا عکس صنعتی به خاطر کیفیتش نباید با موبایل باشه، یا عکس خبری که بایستی زوم داشته باشی و تعداد فریم در ثانیه ات بالا باشه. خب هزارتا امکانات می خواد. گفتم که کار خبری هم می کنم. عکس تاتر نمی تونی با موبایل بگیری. مستند اجتماعی، مثل سوژه ی اعتیاد را هم بهتره حرفه ای بگیری. در مستند اجتماعی هم معمولا تو از قبل روی یک موضوعی متمرکزی و می تونی با یک مراکزی وارد گفتگو بشی و اجازه بگیری. وقتی مجوز داری و توی یک کمپی هستی دلیل نداره با موبایل عکاسی کنی. نیازی به عجله نیست. من از طریق اینستاگرام دوستای عکاس حرفه ای تو دنیا زیاد دارم. همه شون عکاسی خیابانی می کنن. با موبایل زندگی روزمره ی مردم را عکاسی می کنن. غیر از این با موبایل کار حرفه ای نمی شه کرد اما عکس خیابانی را میشه باهاش حرفه ای کار کرد.

وفامهر- وقتی دوربین میره تو خیابون می تونه مستند اجتماعی بگیره یا جریان روزمره زندگی یا حتی بدون موضوع و هنرمندانه فضا را عکاسی کنه. می تونه در تمام این عکس ها وجه هنرمندانه شاخص باشه یا نباشه و فقط تمرکز بر موضوع باشه. به نظر من ثبت هنرمندانه کردن نیاز به کمی سکون و تعمق داره، چه در ذهن و چه در اجرا. ولی وقتی به سمت یک ثبت عبوری میریم و ابزارمون موبایله و مکان خیابان که “عبور” دلیل پیدایش اون هست، نبض زندگی هم، چنان می تپه که انگار اسبی باید در مسابقه اول بشه اگر نه بازندگی یعنی سرافکندگی و شاید حذف از شهرهای کلان، پس فرصت تعمق برای خلق اثر کی هست؟ پس عکس چگونه تبدیل به اثر می شه؟

سالمی- در من اثر قبل از عکاسی شکل گرفته. لحظه ی عکاسی فقط لحظه ی برون ریزیه. ذهنیت من مشخصه. با این مدیوم که عکاسی موبایلیه، قبلا ذهنیت باید شکل گرفته باشه.

وفامهر- یعنی از قبل می دونی می خواهی فردا چه عکس هایی بگیری؟

سالمی- نه ذهنیت من نسبت به عکسام آماده شده. آنقدر عکس دیدم و عکاسی کردم که مهارت پیدا کردم. مثل نونوایی که نون را اونقدر سریع تو تنور میزاره و درمیاره که فکر می کنی خیلی ساده است. من وقتم را هدر نمی دم و سریع عکس می گیرم. تو اون سراسیمگی و تعجیل چیه که من را وادار به عکس گرفتن می کنه؟ همش ذهنیت از قبل شکل گرفته ست. از فیلم هایی که دیدم، کتابهایی که خوندم، دوستایی که داشتم، همه ی اینها ذهنیت من را ساختن و آماده کردن. مهمترینش هم فیلم ها و عکس هاییه که دیدم. من تاتر خوندم، ادبیات نمایشی خوندم. همش تو فضای هنری بودم. خیلی فیلم دیدم توی زندگیم.

وفامهر- منظورت اینه که ذهنت پرورش یافته است.

سالمی من از فیلم نوآر خوشم میاد. سیصد دفعه”مرد سوم” کارول رید را دیدم. یک صحنه داره که دنبال اورسون ولز میفتن و اون داره ته دالون فاضلاب می دوه و چراغ ها روشنه و نور عجیبی افتاده. بعد یک بار تو بازار تهران نورها همون بود و یک زن چادری می رفت که من عکس گرفتم. از زن چادری برای عکاسی خوشم میاد. تو خیابون دنبالشون راه میفتم و عکس می گیرم.

وفامهر- جالبه!

سالمی- البته الان دیگه کمتر. اما فرم سیاه کله قندیش را دوست دارم ، برای ترکیب بندی خیلی مناسبه تا یک روسری و مقنعه و مانتو. تو سیاه و سفید اون توده ی سیاه خیلی بدرد می خوره. خلاصه اون عکس را تو بازار گرفتم و گذاشتم روی اینستاگرام. خیلی زود یک خارجی نوشت چقدر شبیه اون صحنه ی”مردم سوم” کارول رید شده. من خوشحال شدم که این فیلم ها و عکس ها ناآگاه من را ساختن. حالا من نمی دونم این خوبه یا بد. دوستام می گن اشتباه کردی ذهنت را در اختیار یک سری فیلم و عکس گذاشتی. البته خب این از نظر ترکیب بندی بصریه اما در عکس چیزهای دیگه ای هم هست. زمان بندی آدمها، آدمهای ول و پوچ تو خیابون، فضای منفی و معلق آدمها تو شهر. خیلی علاقه به دیدن این آدمها تو خیابون دارم و برام جالبه. بله، عجله ای تو شهر هست و همه می دوند اما من چنین نمی کنم. تو گوشم موزیک میزارم و فضام را جدا می کنم از شهر، خیلی رومانتیک، اونجوری که دوست دارم. حتی اگر شلوغ ترین جای تهران باشم. حتی اگر امامزاده داوود و یا امامزاده یحیی و… باشم و همه با گاری و موتور رد بشن و ممکنه موبایلم را بدزدن اما من اونجا رو مکان کارم می دونم. سه ساعت تو راهم که بیام امامزاده اسماعیل عکس بگیرم پس فضام را باید بسازم.

وفامهر- به نظرم در کار هنری ضمن این که بایستی پذیرنده و گشوده باشی برای این که جهان اجتماعی وسیعتری را درک کنی ولی هنگام خلق، نوعی دیکتاتوری اتفاق میفته. هنرمند اوتوریته داره بر ابزار. می تونه با یک تغییر دیاف، تغییر کادر، بلندای زاویه دید و …. همه چیز را تغییر بده. یک تغییر فوکاس یا یک کمی جابجایی بلندی، معنی و زیبایی کار را متفاوت کنه. هنرمند تصمیم می گیره چه تاثیری روی مخاطب بگذاره. اما در عکاسی با موبایل عکاس این اتوریته را نداره. معمولا ابزارت یا همون موبایل تصمیم می گیره روی چی فوکاس کنه، لنز ثابت و عمق میدان ثابت است. تعجیل در ثبت هم موجب می شه از اوتوریته و انتخاب گری هنرمند کم بشه و شرایط محیطی خودش را تحمیل کنه. این یک انقلاب در هنر مدرنه و به کلی داره زیر ساخت های اثر هنری و بعد تاویل اثر را بهم می ریزه. البته این در دنیای فیلمسازی هم اتفاق افتاده. البته بهتره بگیم ویدیوسازی، اساس تعریف یک قصه با ویدیو متفاوته با فیلم. به دلیل همین ابزاری که رنگ و جنس و عمق و تعمق را در تصویر تغییر میده و هنرمند با همین تصویره که داره عمق اندیشه یا عمق نگاهش را به مخاطب منتقل می کنه. البته منظور من انواع دوربینی نیست که خصلت های دوربین فیلمبرداری را دارند و حرفه ای هستند و با تعمق بایستی باهاشون کار کرد، مثل دوربین رد که خود کار باهاش تخصص می خواد. اتالوناژ و لابراتوار را اگر ندانی و دیجیتالایز شده اش را در دوربین نشناسی، با دوربین رد هم بازی می کنی. مهم تسلط به این ابزاره. آینده عکاسی را این اوتوریته ابزار به کجا می بره؟ الان آکو سالمی داره به من “اثری” نشون میده یا موبایلش را ؟ آیا این خصلت ابزار جدید خوبه؟ بده؟

سالمی- درسته. دیروز دوستای من با دوربین های حرفه ای اومدن و گفتن یک فضایی توی عکس هات هست که انگار توی همه ی عکس های موبایلی هست. همونطور که وقتی از دوربین سی و پنج و منوآل رفتیم روی دیجیتال خیلی چیزها عوض شده. همه چیز تخت و بهم چسبیده شد. جنس تصویر تغییر کرد. حالا شما از اون دوربین دیجیتال که همه ی خصلتهای دوربین آنالوگ را داره یک دفعه می ری سراغ دوربینی که هیچ امکانی نمی ده، نمی تونی لنزت را عوض کنی، یا دیافت یا نور رو کنترل کنی، البته بعد از عکس گرفتن با موبایل می تونی تو برنامه های ادیت دستکاری کنی و خیلی تغییرات بدی. اما برای من توی خیابون این خوبه که دوربینم خودش نورسنجی کنه.

وفامهر- من ارزشگذاری نمی کنم اما حرفم این هست که انگار جهان داره به سمت حذف هنرمند میره. بدون این که آهنگسازی بدونی روی کامپیوترت برنامه میریزی و با چند نت کارایی می سازی یا روی صدات فیلتر می ذاری می شی خواننده. اگرچه نمونه ها معمولا قلابیست و اثر محسوب نمی شه ولی تشخیص هم مشکله و از طرفی هنرمندان هم”ابزارمحور” شدن و زیر سلطه ی ابزارند. خب ما به این آهنگساز حرفه ای نمی گیم اما آهنگساز حرفه ای هم هست که با استفاده از این شکل کار یک کار جدی ارائه میده. مرزها بهم نزدیک میشه. گاهی فقط یک آدم مستعد به کاری نزدیک می شه که اصول اولیه اون را هم نمی دونه. آدورنو هنری را که تکثیر و کپی میشه و صنعت روز می شه کالایی شدن هنر می دونست، و بنیامین آن را فاقد آن هاله اثر هنری می دونست. موسیقی آن چیزی بود که در سالن کنسرواتورها اجرا می شد و آدورنو معتقد بود خانواده ها با شنیدن صفحه های موسیقی پاپ و راک و جاز دیگه خودشان دست به ساز نمی برند و جریان سرمایه داری شکلی از هنر را به سطح عامه تزریق می کنه که فاقد ارزش والای اثر هنریست. معتقد بود اکنون فرهنگ، یکسانی را مسری می کنه. هنر والا اثریست حاوی حقیقتی که مخاطب درک نمی کند و از این حیث رعب انگیز است. حالا ببینید امروز چه اتفاقی افتاده. آیا در آینده هنرمند حذف نخواهد شد و آثار مکرر تکثیر نخواهد شد؟

سالمی ـ نه، مگه ابزار نویسنده یک مداد و کاغذ نیست؟ الان همه ابزار دارن و روی اینستاگرام عکس میذارن. با عکس با هم حرف می زنند.

وفامهر- این درسته، با ابزار امروز عموم مردم سواد بصری پیدا می کنند.

سالمی -بله، در همون شبکه های اجتماعی که همه با موبایل عکس می گیرن، با یک اپلیکیشن کارشون را ادیت می کنند، بعضی ها خاص تر می شن. چرا بعضی ها عکس شون بهتر از بقیه هست؟ چرا بعضی ها کارشون ویژه میشه؟ به نظر من مثل وضعیت نویسنده هست. نویسنده با کمترین ابزار کار می کنه. خوب تو عکاسی هم روز به روز نقش ابزار کم می شه و آخرش داره میرسه به دوربین گوگل. ابزار میره به سمتی که هر صحنه ای را خواستی با پلک زدن عکس بگیری، عینک گوگل این کار را می کنه. همین آقای کوچی که برای من استیتمنت نوشته و استاد ارتباطات نوین در دانشگاه برکلی ست، به همین اشاره کرده. گفته: “این آرتیست با موبایلش کار کرده، دوربینی که همه دارن، اگرچه این کمی ناامید کننده ست، و آدم کمی دلشوره داره که همه دارن با این وسیله عکاسی می کنن اما با دیدن عکس های آکو باز هم نگاه و ذهنیت هنرمنده که کار را تعیین می کنه.”

خیلی ها می تونن با موبایل عکس بگیرن و از همین اپلیکیشن استفاده کنن و رنگ و نورش را بسازن ولی عکس های من فقط همین نیست. ابزار به من کمک کرده ولی عکس حاصل این سالهای عکاسی من هست، این ذهنیت چون ساخته شده، من می گم این خودم هستم که دارم عکس می گیرم و می تونم خودم را بیان کنم. نگرانی درسته که داریم به کجا می ریم اگر ذهنیت تربیت شده نباشه. یه زمانی چقدر فیلم مستند ساختن سخت بود، دست هر کسی نبود. با اومدن دوربین دیجیتال آیا همه مستندساز شدن؟

وفامهر- نه، ولی خیلی عمومی تر شد. دیگه بلد نبودن زبان سینما و ابزار مهم نیست. فیلم زیاده و مدعی فیلمسازی زیاد.

سالمی- خب ادعا که مهم نیست. زمان مشخص می کنه کار چه ارزشی داره.

وفامهر- این حرف خیلی درستیه!

سالمی- آیا به ضرر فیلمسازی مستند شد؟

وفامهر- نه، ابزار دیجیتال به سینمای مستند خیلی کمک کرده. آیا در کارهات عکسی هست که فقط با دوربین موبایل می شد گرفت و با دوربین های دیگه به دست نمی آمد؟

سالمی- بله.

وفامهر- کدوم؟

سالمی- چهار پنج تا. اونی که دو تا کارگر ایستادن، یکی رو به تصویر، یکی پشت به تصویر. اینا کارگرای کنار خیابون هستند، منتظر کارفرما. دوربین من یک متر با موضوع فاصله داره، اگر دوربین حرفه ای بود، کارگر فرار می کرد، می گفت چرا عکس می گیری، اما الان داره تو چشم من نگاه می کنه و نمی دونه دارم ازش عکس می گیرم. اونی که یک پیرزنی هست و پیرمردی داره رد میشه اما من راحت ازش عکس گرفتم.

وفامهر- خب این مثال ها از احساس امنیت بیشتر موضوع و بی خبریش از حضور دوربین حرف می زنه، اما به لحاظ تکنیکی چی؟ آیا به لحاظ تکنیکی هم این امکان هست شما عکسی را مجبور باشید با موبایل بگیرید و با دوربین دیگه ای نشه؟

سالمی- بله مواردی که تو یک لحظه و سریع اتفاق میفته و تو اگر بخوای دوربین حرفه ای دربیاری نمی شه. عکسی که فلش تو شیشه خورده و اون یکی که آدمها دارن نزدیک می شن و جلو میان. در این عکس ها سرعت عمل از نظر فنی خیلی مهمه.

وفامهر- شما گفتید فضای شهری را بیشتر دوست دارید. یک جاهایی هست که منشا الهام هنرمنده. شما همیشه رفتی مرکز شهر، جاهایی که قدمت داره، جاهایی که انگار شهود و الهام فعال تر می شه، بارش حس هنری هست، چیزی هست که می خوای اونجا باشی. اما در مواجهه با آثار هنری مثالی از فیلم نوآر میاری. فیلمی که از دوران دیگه ای حرف می زنه. من خودم شخصا وقتی حظ هنری ببرم، فیلمی را تماشا می کنم که با ابزار دیگری ساخته شده، با سرعت دیگری، و با تعمق دیگری. امکان نداره حظی که با دیدن کارهای ویسکونتی می برم با دیدن هیچ فیلم عظیم در تولید، سریع در تکنیک و سطحی در دریافت جان و درد و حس بشر ببرم. خیلی معدود فیلمسازهای امروز هستند که بتونند با این ابزار به اون عمق برسند. اثر گذارترین و پر طمطراق ترین فیلم های امروز خیلی زود از ذهن من دور می شه. انگار اورا و هاله ی هنری ندارند. انگار چون هنگام خلق سرعت بوده و نه عمق، اثر فیلم ها هم سریع و کوتاه مدت است. خیلی برای من جالبه. الان خود شما ابزارت امروزیه اما مثالت از گذشته ای با ابزار دستی و سخت میاد، مکانی که الهام می گیری از دوران قدیم و کهنگی و کندی میاد نه خیابونهای تازه احداث شهر با ساختمان های مدرن و اتومبیل های مدرن. انگار در این نویی و تجمل اندیشمندی در شناخت و بیان مسئله و درد آدمی نیست. اتوماتیزیشن متضاد شاعرانگی احوال است. اندیشه را نو نمی کند بلکه انگار آدم را از تعمق در حواس و تعمق اندیشه ی منحصر به فردش دور می کند. هنوز وقتی فیلم های دهه ی پنجاه تا هشتاد میلادی را می بینیم یاد می گیریم، و عمیق می شیم. چطوره که جهت حرکت ابزار و سیستم کار با جهت حرکت منبع الهام در تضاد است؟ بعد ها چطور خواهد شد؟

سالمی- بله. من هم می گم کی دیگه می تونه مثل آنتونیونی فیلم بسازه. اما من فکر می کنم این به زمان مربوط می شه. این فیلم ها هم در زمان ساخت خودشون این تقدس و تاثیر را نداشتند که الان برای ما دارن. مثل حس نوستالژیکی که یک خونه ی قدیمی به ما میده. فکر می کنم اون فیلم ها این اثر نوستالژیک را دارن چون دیگه اون آدمها و اون فضاها از دست رفتن.

وفامهر- پس بیاییم فضای ایران و روزهایی کمی نزدیک تر. شما متولد چه دهه ای هستی؟ سالمی – دهه ی شصت.

وفامهر- خب دورتر هم نمی ریم، به کارهای درخشان قبل از انقلاب هم فعلا کاری نداریم. همین فیلم های ایرانی دهه ی شصت. باشو، غریبه کوچک، ناخداخورشید، اجاره نشین ها، دونده، خانه دوست کجاست، پرده آخر… با هر فیلم آدم به جهانی می رفت که بدون اون فیلم امکانش نبود و دریچه ای به روش باز می شد که تا زنده است بسته نمی شه. من از مدرسه غیب می شدم و می رفتم سینما تا برای دهمین بار هامون ببینم یا پرده ی آخر. دو سانس پشت هم تماشا می کردم. از مسئول سینما پوستر فیلم ها رو هدیه گرفتم. امروز به نظرم ابزار بسیار پیشرفته تر و سهل تر از گذشته شدن و فیلم ها هم آسون فهم و عبوری. در عکاسی چه جانی داشت عکس های کارتیه برسون، اشتایگلیتس، کرتس، استرند! رازوارگی که در اثر هنری این روزها نیست. البته برای من جذابه که در این عکس های تو رازوارگی هست و این را من دوست دارم و برای همین مشتاق این مکالمه شدم. شاید چون همواره بین سوژه و ابژه ی تو رازی در میان بوده که اون هم از پنهان کاری تو هنگام عکاسی بوده.

سالمی- درسته. اون فیلم ها و اون حال و هوا امروز نیست.

وفامهر- این روزها اثر هنری بچه ها رو به کار هنری کمتر ترغیب می کنه، بیشتر موفقیتی که نتیجه ی کار هنری ست را دوست دارند. جستجوی لذت بر فرش های قرمز و نه بر پرده های رمزآلود سینماهای اکثرا خالی!

سالمی فکر می کنم این که الان در هر موقعیتی هر فیلمی می شه دید فضا لوث شده. دیگه کسی پی دیدن اثر نمی ره یا روی ابزاری می بینه که مال تماشای اثر هنری نیست. الان پک فیلم های برگمان را می گیری و هر وقت خواستی می بینی اما می رفتیم فیلمخانه، ویدئو پیدا نمی شد و وقتی پیدا می شد تقدس داشت.

وفامهر- به نظرم این از نوستالژیا و تقدس نمی یاد. این از امر دیگه ای ناشی میشه. آیا تو همین امروز هم وقتی” فریادها و نجواها” می بینی برات طرح پرسش نمی کنه؟ تعمق نمی کنی؟ آیا در فیلم های امروز این عمق اندیشه و نگاه هنوز پیدا می شه؟ اون تقدس و نوستالژی به نظر من از تعمق در مسائل انسان و هستی و چالش های عمیق می آمده نه از دور شدن از اون زمانه. آیا آنچه که در “مرگ در ونیز” می بینیم یا می شنویم یا می خوانیم هرگز کهنه می شه؟ تمام میشه؟ این مسئله ی زیستی امروزه است . شامل ادبیات و شعر هم می شه. پشتوانه ی”شبهای روشن” داستایفسکی بود. به گمانم اوتومازیشن ما رو وادار به “عبوری زیستن”، “عبوری نگاه کردن” و “عبوری فکر کردن” و شاید حتی نیندیشیدن کرده. این سلطه ی ماشین بر انسان و عمل اندیشیدن یا خلق هنری جدیست. از طرفی همونطور که در ثبت اثر هنری تعمق اتفاق نمیفته و عبوریست در مواجهه با اثر هنری هم “عبور کردن” جدیست. روی کامپیوتر عکس دیدن. کرور کرور عکس روی اینستاگرام، کرور کرور ویدئو روی گوشی موبایل، کرور کرور شعر روی فیس بوک، کرور کرور فیلم روی تبلت و روی یوتیوب. فیلم را ببین و برو، کلیک کن عکس بعدی، کلیک کلیک کلیک کلیک. خب تعمق در مواجهه با اثر هم اتفاق نمی فته.

سالمی دقیقا. با همین موبایل عکس می گیری ، بعد هم سریع می ذاری روی اینستاگرام و سریع هم نشون می دی و سریع هم می بینن. برای همین نمایشگاه یکی پرسید: “چرا به شیوه ی کلاسیک عکس ها رو قاب کردی؟ ویدئو پروژکشن می مردی.” اما من گفتم: “نه، دوست دارم روی کاغذ و مثل گذشته عکس ها دیده بشن.” ما دیگه سالهاست عکس را روی کاغذ نمی بینیم.

وفامهر- تو به عنوان یک عکاس دوست داری تماشاگرت زمان بزاره و عکس را ببینه؟

سالمی- بله. روی کاغذ و سر فرصت. خب روی اینستاگرام هم هستم اما دیوار گالری را بیشتر دوست دارم.

وفامهر- زندگی کردن با اثر هنری جذابه. کسی داشته باشی که هر صبح آن را تماشا کنی. هر روز آدم یک فضای ذهنی داره و عکس یک حالی! ذهن آدم رودخانه ست و اثر هنری هم رودخانه. خانم ده چمنی مدیر گالری شماره ی شش می گفت در بازسازی خونه اش یک عکسی از آقای کسراییان روی دیوار بوده که گچکار اجازه نداده اون را برداره و بسته بندی کنه. گچکار هر اتاقی که میرفته و توش کارش را شروع می کرده ، اول یک میخ می کوبیده و اون عکس را نصب می کرده و بعد کارش را شروع می کرده، تا یک به یک اتاقها تموم شده. آخر کار عکس را برداشته و جای میخش را هم با گچ صاف کرده. خب شنیدن این خیلی برای من شگفت انگیز بود. چه اثری عکسی از کسراییان بر ذهن گچکار گذاشته بود که او به تماشای عکس شوق کار پیدا می کرد؟ این اتفاقیست که امروز کمه. هر روز با اثری زندگی کردن، هر روز تماشای عکسی که دوست داریم. رابطه ی مخاطب و اثر کم رنگ شده. بهر حال تاثیر و تاثر بین اثر هنری و مخاطب بخش مهمی از روند تکامل بیان هنریست. این تاثیر و تاثر به شکل عمیق و تفکربرانگیز در شیوه های نوین ایجاد نمی شه. مخاطب همانقدر در برابر اثر هنری تامل و تعمق می کنه که هنرمند برای ثبت و ارائه تامل کرده. حتی تماشای آلبوم عکس روی کاغذ با روی تبلت فرق داره.

سالمی دقیقا درسته. هنرمند هر چقدر وقت بگذاره برای کارش مخاطب هم همانقدر درگیر کار میشه. حالا اگر این عکس توی اینترنت بود مخاطب خیلی سریع ردش می کرد، اینجور تماشا نمی کرد که شما تماشا کردی. من برای نمایشگاه زحمت کشیدم. چه عکسهایی انتخاب بشن، چه عکسی پشت چه عکسی نصب بشه، روی چه قابی و به چه اندازه ای چاپ بشه، اندازه و شکل قاب، همه فکر شده و مخاطب این را حس می کنه که فکر و هدف و تلاشی اینجا هست و بده بستان بیشتر می شه. زحمت و پیش تولید در هنر کلاسیک خیلی بیشتر از امروز بوده. اگر برای ارائه در کارهای دیجیتال هم روش و هزینه ات همان روش کلاسیک باشه به نظرم مخاطب هم درگیر کار می شه.

وفامهر- درسته. در کار شما مشخصه که پشت اثر، یک عکاس حرفه ای ایستاده و موبایل دست هر کسی نبوده. اما آیا فکر نمی کنی بهر حال این سرعت خلق و سرعت ارائه و در “عبور زیستن” سطح اندیشمندی عمومی جامعه رو پایین میاره؟ این سئوال هنوز برای من باقیه.

جورجیا اوکیف، آنسلم کیفر، یونگ و هایدگر و… همه کسانی بودند که از شهر و وسایل ارتباط جمعی و ابزار مدرن بریدن و در انزوای خودساخته زندگی و کار کردند. می خواستند با خاموش کردن صداهای وارداتی، خودِِ تنها و عریان شون را در برابر هستی قرار بدهند. در شهرها برای ترس از دلهره ی وجودی انسان به دیگری پناه می بره و امروز این دیگری انسانی دیگر هم نیست، موبایل و رایانه و شبکه های مجازی ست. در انزوا آدمی مجبور به فائق اومدن بر دلهره های پنهان وجودش است و بعد از آن به سکوت عمیق ذهن دست پیدا می کنه که راه شنیدن صدای هستی را بر قلب او باز می کنن. این گونه زبان فردی او به صدا در میاد و علت وجودی و اگزیستانس فرد را به منصه ی ظهور می رساند. این هنرمندها و متفکرین این طور فکر می کردن. و همین طور سهراب سپهری!

سالمی- ولی خب نقش اصلی را باز هنرمند داره. همین هنرمندهایی که شما می گید ابزارشون مثل بقیه است. اما چه چیز اونها را از بقیه جدا کرده؟ اول تفکرات هنرمنده. دوم روند خلق اثر هنری هست. باز هم هنرمند نقش اصلی را داره. چقدر وقت گذاشته، چقدر ذهن خودش را روی کارش متمرکز کرده، و البته این را یک تماشاگر فهیم دریافت می کنه، نه هر کسی. خیلیا هم از کنار اون اثر فقط رد می شن. این بستگی به یک بستر مشترک ذهنی هم داره که با اون هنرمند داشته باشی. برای همه یک اتفاق نمیفته.

وفامهر- کاملا درسته اما این آدم ها جایگاهشان کاملا شناخته شده است و مخاطبین زیادی را تحت تاثیر قرار دادند و میخکوب کردند. زیبایی شناسی اونها روی شناخت ما از زیبایی اثر گذاشته و چیزی در جهان انگار تلطیف شده و دیگران به بستر اندیشه ی وسیع اونها وارد شدند. شما فکر می کنی با این ابزار دیجیتالایز شده ی امروز هم لحظه های نابی بین اثر و مخاطب اتفاق بیفته؟

سالمی- مگه ابزار چقدر از کار را انجام می ده؟ چقدر ابزار اهمیت داره؟

وفامهر- سوال خوبیه! چقدر ابزار اهمیت داره؟

سالمی- من الان تو نمایشگاهم اشاره نکردم با موبایل عکس گرفتم. البته اشاره بشه هم خوبه. اما اینقدر که توی نمایشگاه به من گفتن با موبایل گرفتی من اهمیتش را نمی فهمم. مگه تو نمایشگاه های دیگه می پرسیم با نیکون عکس گرفتی یا کنون؟ مهم نگاه منه، یا مثلا عکس های کاوه گلستان. ابزارش مهم نیست، خود عکس و نوع نگاه عکاس مهمه! من به عکاسی تو شهر اعتیاد دارم. نگاهم به شهر این جوریست که اینجا بر دیواره. من اعتیادم به عکاسی آنقدر زیاده که باید همش دوربین با من باشه ولی واقعا سخته دائم کوله عکاسی رو دوشت باشه و گاهی هم امکان پذیر نیست. من دلم می خواست یک همچین دوربین کوچیک و بی صدایی آنالوگش هم بود و داشتم. ابزار برای من درجه دوم سومه، با دوربین پین هول هم میشه عکاسی کرد. با لارج فورمت هم میشه عکاسی کرد. با هر دوربینی می تونی کار خوب کنی، عکس خوب بگیری یا عکس بد بگیری. شاید الان هشتاد درصد هنرمندای عکاس دارن عکس دیجیتال می گیرن ولی اوایل که دوربین دیجیتال اومد می گفتن نه، اصلا، این عکاسی نیست. این هنر نیست. باز می گم خود عکاس مهمه. ایدئولوژی و ذهن و کارش.

وفامهر- پس شما همچنان معتقدی اوتوریته در عکاسی موبایلی هم با ابزار نیست با هنرمنده؟

سالمی – بله، دقیقا. من از این کشتی خوشم میاد ولی همیشه رسیدم به اینکه چشم، هنر عکاسی را نجات میده، دید عکاس. همون زمانی که کارتیه برسون عکاسی می کرده، هزار تا عکاس دیگه هم بودن با همون دوربین و با همون تشکیلات. ابزار فقط کمکت می کنه و تو از امکاناتش استفاده می کنی ولی در نهایت زیاد مهم نیست. درسته به قول شما عکس می ره روی نت و سریع همه ازش می گذرند ولی خب بردش هم خیلی بیشتره، مخاطب وسیع تره. مخاطب وسیع هم خصلت این نوع عکاسیه و در اشکال دیگه به دست نمی یاد.

وفامهر- به تجربه ی من روز به روز که انسان ابزار محورتر می شه، تنهاتر می شه. در تکنولوژی های علمی و حمل و نقل و پزشکی و مهندسی و همه جا. اما ابزارمحوری در هنر به نظرم روی جهان بینی انسان معاصر هم اثر گذاشته. انسان معاصر به روابطش و به انسان دیگر هم ابزاری نگاه می کنه. حتی به نزدیکترین روابط انسانی مثل روابط عاشقانه و خانوادگی هم ابزارمحوری و ابزارسالاری رخنه کرده. همانطور که انسان معاصر را همه چیز به سمت راحتی بیشتر می بره، مثل سیب زمینی سرخ کن، مایکرو ویو، … کم کم آدم ها دارن به جایی میرسن که ببینن دوست شون به اندازه ی یه سیب زمینی سرخ کن به کارهاشون و رسیدن به اهداف شون سرعت میده یا نه.

سالمی دقیقا.

وفامهر- تو همین شهر ما که توی عکس های شما هم گوشه گوشه های این شهر هست، انگار روابط عمیق انسانی کمتر شده.

سالمی- درسته، این توی عکس های من هم هست. دو نفر زن و شوهرن اما تنها هستن. رابطه وجود نداره.

وفامهر- حالا می رسیم به رابطه ی بین دو نفر یا رابطه ی آدمها. اینجا هم تاثیر و تاثر کمتر شده، و نگاه غالب در زندگی مدنی مدرن به هر پدیده ای ابزاریه، چه در ساختار شهر باشه و چه در ساختار یک روستا، چرا که در روستاها وضع خیلی وخیم تره و به آدم شهری به عنوان وسیله ای برای دست یافتن به امکانات بهتر و پول و ابزار بهتر نگاه می کنن، چنانکه گاهی در شهرهای عقب مانده ی دنیا به یک انسان غربی و چشم آبی به عنوان ابزاری برای دست یافتن به زندگی آرمانی و ابزار بهتر نگاه می شه. انگار اوتوریته ی ابزار بر انسان، اوتوریته ی ابزار بر هنر و هنرمند، اوتوریته ی ابزار بر دانش، جهان بینی انسان معاصر را به سمت ابزارسالاری برده و ابزارمحوری.

سالمی- این شرایط امروز ماست. همه چیز لوث شده دیگه. همه چیز سهل به دست میاد و زود هم معمولی می شه حتی دوستی و رابطه.

وفامهر- آدمهای جهان امروز معمولا با یک ریتم ثابتی هر چند مدت یک بار زوج شون، ماشین و موبایل شون عوض میشه. خب این افسردگی های عمیق به نظرم از همین ماشینی شدن و ابزاری شدن رابطه ها میاد.

سالمی- آره خب، اون دوستیا هم نیست دیگه. من دوستایی دارم که پنج ساله اونا رو ندیدم اما هر روز روی فیس بوک و اینستاگرام لایک میزنن. از دو سه هزار نفری که عکس های من را لایک می کنن، تعداد کمی اومدن گالری که عکس ها رو از نزدیک ببین! خیلی عجیبه! معدودی هم که میومدن و از نزدیک همدیگر را می دیدیم، هم را نمی شناختیم، خیال می کردیم خیلی خوب هم را می شناسیم چون هر روز داشتیم با هم چت می کردیم. حسی که اشتباه بود.

وفامهر- در دوره ی پیشا شبکه های اجتماعی وقتی می گفتیم یکی دوستمه یک معنی داشت. یعنی یک جایی پای رابطه ایستاده بودیم، برای رابطه زمان گذاشته بودیم. زمان برای دوستی گذاشته بودیم، زمان برای ثبت اثر هنری گذاشته بودیم، برای چاپ یک عکس زمان گذاشته بودیم و توی لابراتوار بوی اسید و تاریکی را تجربه کرده بودیم تا عکسی بیرون بیاد. این همه کمک می کرد که انسان موجد عمق و رنگ و نور و رابطه و اثرگذاری باشه. انسانِ تجربه گر و انتخابگر. در رابطه ها و دوستی ها همینطور. این تو هستی که نور و فضای اتاق و موسیقی را برای پذیرایی می سازی. برای دوستت ممکن بود از مینیون شیرینی بخری و ریو قهوه آسیاب کنی و بعد اپرایی از هنری پرسل یا پرستش بهار از استراوینسکی یا نه اصلا دِ هو   یا ام کلثوم پخش کنی. فضا و رابطه را انسان می ساخت، اما الان رابطه ها پای اینترنت هست. فیس بوکی چت کردن و هم را لایک کردن. خیلی شلوغ تر و پر رابطه تر و خیلی تنهاتر. این به نظرم تاثیر ابزار امروزیه.

سالمی- همه تنهاتر شدن، هزار نفر دور و برت تو چت میان اما اون یکی که باید باشه نیست، نداریش! این برای همه ی آدمهای توی شهر اتفاق میافته، برای حتی یک زن و شوهر. زن و شوهرها حتی روی شبکه ی اجتماعی گاهی با هم رابطه ندارن و هر کدوم فضای جداگانه دارن و بی ارتباط هستند.

وفامهر- بله، بعد یکی میاد برای آقا یا خانم یک کامنت و تایید می گذاره و او تایید یک دوست روی شبکه ی اجتماعی براش جدی تر می شه از همسرش که عمر و زمان باهاش گذرونده. رابطه های فیس بوکی! رابطه های حبابی که تا بهش برسی می ترکه!

سالمی- اصلا رابطه ای وجود نداره، توهم رابطه ست. همه توی توهم هستن. من روی فیس بوک و اینستاگرام عکسام دو هزارتا لایک گرفته ولی از این همه آدم یک دهم یومدن نمایشگاه. یعنی اون دوستی و رابطه عمیق نیست! آدمهایی اومدن که از قبل با هم رابطه داشتیم. از قبل با هم کار می کردیم، سیگار می کشیدیم، سفر می رفتیم و همونا هستند که اومدن نمایشگاه و کارم را دیدن.

وفامهر- آفرین، چه مثال خوبی. روی شبکه ی اجتماعی عکست دو هزار تا لایک خورده و سیصد هزار تومن برای فروش روی دیوار گالری رفته. اما یک صدم آدمها هم نیومدن عکسی را که دوست دارن ببینند یا بخرن. خیلی از این دوستان ممکنه برای هر جلسه سلمونی صد هزار تومن، آرایش ناخن پنجاه هزار تومن، یک جفت کفش هفت صد هزار تومن، یک شام تو رستوران دویست هزار تومن ، یک جلسه ماساژ پنجاه هزار تومن به راحتی پول بدهند. برای ده ساعت چت پای اینترنت وقت داریم اما سه ساعت وقت نداریم که بیاییم گالری و عکس عکاسی که با کارش روی فضای اینترنت آشنا شدیم حداقل ببینیم! چند تا کار فروختی؟

سالمی- سی تا. خریدارا همون اطرافیان هستن که من را از نزدیک می شناسن و گالری گرد هستن و کارهای هنری را دنبال می کنن. یا مخاطب هایی که خود گالری آورده. اما اونایی که خیلی لایک می کردن و کامنت می ذاشتن، اصلا نیومدن.

وفامهر- خیال می کنند چشم ارضا شده. به همونی که روی نت دیده بودن، قانع هستند.

سالمی- دقیقا، اما من که عکس را گرفتم ، چاپ کردم و روی دیوار بردم، عکس ها برام یک چیز جدیدتری داشت. روی کاغذ و توی گالری فرق داره. البته این سرگرمی و مشغله ی سطحی مشکل همه ی دنیاست و فقط مشکل ما نیست. تنهایی هم مشکل همه ی دنیاست.

وفامهر- درسته. ولی فکر می کنم به مرور آدمها از این وضع خسته بشن و برگردن به سیستم های ارتباطی قدیم. الان هم این خستگی شروع شده.

سالمی- معلومه، خسته کننده می شه. خب الان هنوز این شبکه های اجتماعی تو جامعه ی ما جدیده. تو زندگی ما این فضاها ده سال وارد شده و برای ما خیلی تازه ست. اما برای دهه ی هفتادی ها عادی تره.

وفامهر- وضع نسل های جدید پیچیده تره. توی یک مهمونی که ده تا بچه هست، جیک یکی شون هم در نمی یاد، نفری یک موبایل یا کامپیوتر و تبلت کوچیک دارن و به جای اینکه با هم بازی کنن، جیغ بکشن، جر زنی کنن، دعوا کنن، از حق خودشون دفاع کنن، دوباره دوست بشن و اسباب بازی شون را به هم قرض بدن، سرشون را می کنن تو کامپیوتر و بنگ بنگ آدم می کشن. اسمش هم بازیه. بازی هایی که ابداع و تولید و فروشش برای انسان خطرناکه. خشونت و کشتن موجب برنده شدن می شه. همین! بچه ها نه رابطه ی انسانی یاد می گیرن و نه هوش اجتماعی شون پرورده می شه و رشد می کنه.

سالمی- هم سن و سالای ما هم که دور هم جمع می شیم، می بینی ده دقیقه کسی حرف نمی زنه! یکی تو فیس بوکه، یکی داره پیام می فرسته، هر کی سرش توی موبایلشه.

وفامهر- من می خوام روی دیوار خونه ام علامت موبایل خاموش بذارم!

سالمی- کار خوبیه، اصلا چرا ما باید همیشه در دسترس باشیم. قبلا هم سفر می رفتیم و کسی نمی دونست مردیم یا زنده ایم تا بریم و برگردیم.

وفامهر- بدهکارم می شی به مردم. طرف می گه چرا من بهت زنگ زدم، تو برنداشتی. خیلی ساده، دلم نمی خواست، می خواستم تنها باشم، می خواستم با شخص شما، در این لحظه ی خاص گفتگو نداشته باشم. اگر این جواب را بدی، موجب فاجعه و بحران می شه !می خواد به دروغ بگی خواب بودم!

سالمی- بهانه ی زنگ های مکرر هم دلواپسی ست. آنقدر آدمها در دسترس هم هستند که از هم زود خسته می شن.

وفامهر- من همون دوران را بیشتر دوست داشتم که یک نفر پیدا می شد تو کل هنرهای زیبا و نوار وی اچ اس “موشت” دستش رسیده بود و چند تایی شب پای تله ویزیون خونه اش می نشستیم و تماشا می کردیم. اگر نوار گیر می کرد، روی ضربان قلب مون اثر می گذاشت و رنگ از رخ مون می رفت. پنبه الکل داشتیم که هد دستگاه پخش را پاک کنیم و در کل قدر آن همه زیبایی و عمق فلسفی که در تصویر ها بود، فهمیده تر می شد. چه کشف معناهای تصویری شورانگیز بود. تا صبح بی خواب و خور می شدیم. کشف و شهود و شور. صف های زمستانی پشت گیشه ی سینما عصر جدید و شهر قصه و فرهنگ برای دیدن فیلم ها و گرم آتش هنر بودن.

سالمی- برای اینکه همه چیز در دسترس نبود. لوث نبود.

وفامهر- و اینکه فرصت این تعمق را به خودمون می دادیم که بشینیم و جهان بینی برسون بزرگ، ویسکونتی حیرت آور، برگمان نابغه را کشف کنیم. فرصت اندیشیدن و تعمق به خودمون می دادیم.

سالمی- درسته ما این روزها کمتر فرصت اندیشیدن به خودمون می دیم.

وفامهر- حتی هنرمندا هم فرصت تعمق به خودشون نمی دن. گاهی البته هنوز فیلم های خوب و فیلمسازای خوب هستن.

سالمی- الان کیا رو دوست داری؟

وفامهر- یکی از محبوب ترین فیلمسازای معاصر برای من امروز نوری بیلگه جیلانه و بهترین فیلمساز زنده ی معاصر به نظرم مایکل هانکه ست.

آکو سالمی- از نوری جیلان ندیدم .

وفامهر- ببین.

سالمی- می بینم.

۱- جورج ایستمن George Eastman، بنیانگذار کمپانی کداک و مخترع فیلم رول که صنعت عکاسی را فراگیر و ارزان و همگانی کرد .

۲- اشاره به عکسی از پشت جلد مجله ی لایف ، اکتبر ۱۹۴۴ که تصویر زن آمریکایی را در حال نامه نوشتن به دوست پسرش می نویسد با جمجمه ای از سرباز ژاپنی بر روی میز تحریرش که پیش از این معشوق برایش هدیه فرستاده.

۳- تچ کوانک دوک Thich Quang Duc راهب بودایی- ویتنامی که در یازده ژوئن در اعتراض به آزار رساندن کلیسای کاتولیک رومی در سایگون خودسوزی کرد.

۴- اشاره به عکس عریانی از فان تی کیم فوک ، دخترک ویتنامی و عموزاده هایش که کاور نیویورک تایمز شد.