یک گام به پیش یا به پس

 گردهم‌آیی ۱۴ دسامبر ۲۰۱۴ کنگره ایرانیان کانادا از دید من گامی به پیش بود. فرصتی که برای گفتگوی مستقیم با اعضای کنگره به دست آمد و بحث و تحلیل‌های پس از آن بسیاری موانع پیشین را از سر راه برداشت و تصویری از گروه فشار و جناح تمامیت‌خواه هیئت مدیره به دست داد که تا پیش از این تنها در نوشته‌ها از آن صحبت می‌شد.

اداره جلسه را آقای رضا بنایی به ‌عهده گرفته بودند که در همان آغاز ۲۴ دقیقه از وقت جلسه را به‌ خود اختصاص دادند تا در یک سخنرانی طولانی به دفاع از ریاست خود بر کنگره بپردازند بی آن‌که فرصتی به حاضران برای طرح پرسش‌های‌شان بدهند. برای جبران این اتلاف وقت، از زمان اعلام شده برای شش (یا هفت) سخنران آخر هرکدام پنج دقیقه حذف شد تا برنامه به موقع به پایان برسد. من نمی‌دانم آیا هیچ‌یک از مدیران کاغذ و قلم برداشته بود تا وقت لازم برای هرکس را حساب کند: ۲۰ سخنران، هرکدام ۵ دقیقه صحبت + ۵ دقیقه پرسش و پاسخ + ۱ دقیقه وقت اضافی = ۲۲۰ دقیقه = ۳ ساعت و ۴۰ دقیقه. از یک برنامه ۴ ساعته تنها ۲۰ دقیقه می‌ماند که با توجه به این‌که برنامه به‌ رسم معمول ۱۴ دقیقه دیر شروع شد تنها ۶ دقیقه وقت آزاد باقی می‌ماند که آن ‌هم به‌طور طبیعی صرف خوش‌آمد گویی و توضیح پروتکل برنامه می‌شود. با این حساب ساده آقای بنایی بر چه اساسی به خود اجازه دادند از وقت شش یا هفت سخنران کم کنند تا خود بدون نگاه کردن به ساعت ۲۴ دقیقه صحبت کنند؟

همچنین، در دقیقه‌های پایانی گردهم‌آیی، آقای بنایی از آقای آموزگار خواستند تا در رابطه با انتصاب ایشان به‌عنوان رئیس کنگره توضیح دهند. آقای آموزگار همان توضیحات کهنه که در اولین نامه هیئت مدیره منتشر شده بود را تکرار کردند مبنی بر این‌که هیئت مدیره در موقعیتی قرار گرفته بود که چاره‌ای جز انتصاب آقای بنایی وجود نداشت. ایشان در آخر در جواب این پرسش من که مبنای قانونی این تصمیم چه بود تایید کردند که این تصمیم برخلاف اساسنامه گرفته شد

طرح مانا نیستانی

طرح مانا نیستانی

.

خلاف اساسنامه بودن عضویت آقای بنایی تمام آن چیزی است که هفت ماه است در‌ اطرافش مطلب نوشته می‌شود و مدافعان این انتصاب در جواب ما را به مدیر و مدبر بودن آقای بنایی رجوع می‌دهند. من در مطلب پیشینم که در شهروند ۱۵۲۰ چاپ شد راه ساده‌ای را برای پرکردن کرسی خالی هیئت مدیره طرح کردم که نه‌ تنها شدنی بود، بلکه اعتماد بین اعضا و هیئت مدیره را صد چندان می‌کرد. با این‌حال حتا اگر راهکار من برای هیئت مدیره قابل قبول نبود کمترین انتظاری که از این هیئت می‌رفت این بود که لزوم دعوت از آقای بنایی را با صداقت با اعضا در میان می‌گذاشت و بی‌تاخیر جلسه عمومی ویژه را دعوت می‌کرد و این تصمیم را به رای اعتماد می‌گذاشت. گمان من بر این است که اگر این می‌شد اکثریت اعضا ـ از جمله من ـ این تصمیم را تایید می‌کردند، و این تنش سنگینی که چند ماه است بر جامعه ایرانی تحمیل شده به وجود نمی‌آمد. بنابراین جا دارد برای چندمین بار پرسش‌های پاسخ نیافته این چندماهه را تکرار کنم و انتظار داشته باشم از هیئت مدیره جواب سرراست و بی پیچ و خمی بگیرم:

۱ ـ آقای آموزگار در گفتار پایانی جلسه روز یکشنبه، ۱۴ دسامبر ۲۰۱۴ تایید کردند انتصاب آقای بنایی به عضویت هیئت مدیره بر خلاف اساسنامه بوده است. آیا این موضوع مورد تایید باقی اعضای هیئت مدیره نیز هست؟ اگر نیست لطفا مشخص نمایید انتصاب آقای بنایی به عضویت هیئت مدیره براساس کدام بند اساسنامه صورت گرفته است؟

راهنمایی: جواب پرسش بالا تنها دو کلمه است: “بند فلان”. در پرسش بالا هیچ اشاره‌ای به مدیر و مدبر بودن یا نبودن آقای بنایی یا توانایی یا ناتوانی ایشان در اداره کردن کنگره نشده است.

۲ ـ اگر به هر دلیل معتقدید که انتصاب ایشان به ریاست کنگره و برخلاف اساسنامه تصمیم درستی بوده است چرا با تشکیل یک جلسه مجمع عمومی ویژه ریاست ایشان را به رای اعضا نگذاشته‌اید؟

امیدوارم گردهم‌آیی زمستانی کنگره به پرسش و پاسخ با مدیران کنگره اختصاص یابد تا این فرصت برای اعضای کنگره فراهم آید تا رودورو با هیئت مدیره به گفتگو بپردازند.

 

گروه فشار و فرهنگ شرم‌آور انگ زدن

آن‌چه در این مطلب می‌خواهم به آن بپردازم بیانیه شرم‌آوری است که در گردهم‌آیی ۱۴ دسامبر در بین جمعیت پخش شد. (همه آن‌چه در این مطلب از رفتار و گفتار افراد می‌نویسم در ویدئوی این گردهم‌آیی که در صفحه فیسبوک Let’s Talk Iranian Canadian Congress پست شده است می‌توان دید.) در این بیانیه، با امضای آقای فرامرز شیراوند، چند تن از کنشگران اجتماعی ایرانی به لابی‌گری برای جمهوری اسلامی متهم شده‌اند. آقای فرامرز شیراوند برای جامعه ایرانی کانادا فرد شناخته شده‌ای است که تمامی کنشگران ایرانی ـ بجز جناح راست ـ طعم تلخ انگ‌زنی ایشان را چشیده‌اند. فهرست کنشگرانی که از دید ایشان مزدور و لابی ج.ا. به‌حساب می‌آیند از چندین ده نفر تجاوز کرده است.

پخش آن بیانیه نه ‌تنها اعتراضی از سوی هیئت مدیره بر نیانگیخت، بلکه آقای شیراوند با اطمینان از حمایت هیئت مدیره، پخش این بیانیه را از میکروفون به اطلاع حاضران رساندند. تنها زمانی که یکی از متهم شدگان آن بیانیه زبان به اعتراض گشود مدیر جلسه دستور به جمع‌آوری آن داد و حتا آن‌ زمان هم هیچ تلاشی برای برخورد با نویسنده و پخش کننده آن بیانیه ـ مثلا اخراج آن دو از جلسه ـ به ‌عمل نیاورد.

افترا زدن و آبرو بردن از شهروندان در قوانین انتاریو (و سایر استان‌های کانادا) و در قوانین فدرال جرم است و قابل پیگرد قانونی. این جرم زمانی که به‌ صورت سازمان‌ یافته انجام می‌گیرد سنگین‌تر است. پی‌گیری قانونی این موضوع نه‌ تنها به‌عهده افراد مورد افترا است، بلکه وظیفه کنگره به‌ عنوان حافظ منافع مجموعه جامعه ایرانی است. از آن ‌جا که بخشی از قربانیان انگ‌زنی آقای شیراوند پناهندگان سیاسی هستند که از ج.ا. فرار کرده‌اند کنگره موظف است این جرم را به پلیس و به سازمان امنیت کانادا (CSIS) گزارش کند و ویدئوی اتفاقات آن روز را در اختیار این نهادها قرار دهد. کوتاهی در این‌کار همکاری با مجرمین است.

 

راست افراطی در پوشش چپ

چند ماه پیش در مطلبی با عنوان “راست افراطی در پوشش چپ” به گرایشی اشاره کردم که اگرچه سعی می‌کند خود را پشت ماسک چپ پنهان کند، اما در عمل در راست‌ترین سمت طیف سیاسی ایران ایستاده است. راست افراطی با ماسک چپ هم به راست معتدل و هم به جناح چپ آسیب می‌رساند و مهم‌تر از همه این است که نزدیک‌ترین گرایش به ج.ا. در خارج از ایران است و ساده‌ترین دروازه برای نفوذی‌های جمهوری اسلامی. اینان در هر تظاهراتی تندترین شعارها را می‌دهند و گفتارشان سرشار است از رکیک‌ترین دشنام‌ها به خامنه‌ای و خمینی و روحانی و دیگر سردمداران ج.ا. این شعارها و دشنام‌گویی‌ها به همان اندازه که در به‌زیر کشاندن ج.ا. بی‌تاثیر هستند در برهم‌زدن همبستگی در جامعه ایرانی موثرند. دشنام‌های رکیک و دعواهای همیشگی راست افراطی با جناح‌های دیگر اپوزیسیون همواره بخش بسیار بزرگی از جامعه ایرانی را از شرکت در تظاهرات ضد ج.ا. سرخورده و مایوس کرده است تا جایی که در تورنتوی صد و بیست هزار نفری به‌طور معمول تنها چند ده نفر در تظاهرات ضد ج.ا. شرکت می‌کنند.

این گرایش، همچنین، بهترین پناهگاه برای ماموران ج.ا. است. آن‌ها که از وزارت اطلاعات پول می‌گیرند تا با سردادن تندترین شعارها و رکیک‌ترین دشنام‌ها جای خود را در بین اقشار مختلف اپوزیسیون باز کنند و به تفرقه و ناپیوستگی جامعه ایرانی خارج از کشور بیش از پیش دامن بزنند. روش‌های شناخته شده ـ و اغلب موفقیت‌آمیز ـ این وابستگان ج.ا. به‌جز شعار و دشنام، تخریب شخصیت مخالفان ج.ا.، بزرگ نشان دادن توانایی‌های ج.ا.، دامن زدن به اختلافات کوچک در بین گرایش‌های اپوزیسیون، تبلیغ راهکارهای ناشدنی در مبارزه با ج.ا.، و بالاخره خسته و دلسرد کردن کنشگران اجتماعی و سیاسی ایرانی است.

با این‌حال، درست برعکس آن‌چه این نفوذی‌ها تبلیغش را می‌کنند، تعداد واقعی آن‌ها در جوامع ایرانی بسیار کم است. برای جامعه بزرگی مثل تورنتو تنها دو یا سه نفوذی خبره کافی است. این دو سه نفر به‌راحتی با شعارهای تند و دهان‌پرکن‌شان ده دوازده آدم تندرو را دور خود گرد می‌آورند و آن‌ها را به مزدوران بی‌مزد و منت جمهوری اسلامی تبدیل می‌کنند. چنین جمعی که تعدادش به زحمت ممکن است به بیست نفر برسد برای تخریب جامعه بزرگی مثل تورنتو کافی است.

با این پیشزمینه به رفتار آقای فرامرز شیراوند نگاه کنیم:

به‌همان اندازه که شعارهای ایشان برعلیه ج.ا. تند هستند کارنامه ایشان خالی از هرگونه فعالیت مثبت در جامعه ایرانی است. ایشان هیچ‌گاه در راه‌اندازی هیچ فعالیت مثبت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هنری، یا علمی شرکت نداشته‌اند و هیچ‌گاه دست یاری به‌سوی پناهنده‌ای دراز نکرده‌اند و هیچ قدم سازنده‌ای برای همبستگی افراد جامعه ایرانی برنداشته‌اند. هرچه کرده‌اند سمت و سوی برباد دادن آن‌چه دیگران ساخته‌اند را داشته است.

برعکس، پرونده ایشان پر است از تخریب شخصیت افرادی که هریک به‌نوعی با راه‌اندازی و همکاری در برنامه‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هنری، و علمی قدمی در بالا بردن احترام جامعه بزرگ‌تر نسبت به جامعه ایرانی برداشته‌اند. چندین ده کنشگری که در سال‌های اخیر مورد حمله و آزار آقای شیراوند قرار گرفته‌اند از طیف‌های فکری گسترده‌ای می‌آیند، اما همه یک فصل مشترک دارند و آن مخالفت صریح‌شان با جمهوری اسلامی است.

ایشان یک دستگاه سازمان‌یافته پیشینه‌سازی راه انداخته‌اند که هدفش همیشه مخالفان ج.ا. بوده و هست. با این‌حال، دستگاه سازمان‌یافته ایشان هیچ‌گاه در هیچ مرحله‌ای نتوانسته کوچک‌ترین کمکی به شناسایی وابستگان واقعی ج.ا. کند. برای مثال، سازمان منظمی که زیر دست ایشان کار می‌کند عمدا یا از روی ناتوانی هیچ‌گاه نتوانست حضور محمودرضا خاوری را در کانادا افشا کند یا پرده از قاچاق اسلحه به جمهوری اسلامی بردارد یا از پول‌شویی عوامل رژیم در کانادا خبر دهد. اما بعد از افشای هر یک از موارد بالا از نام و عنوان‌ افشا شدگان برای تخریب مخالفان ج.ا. استفاده کرده است.

در جریان تظاهرات ایرانیان کانادا در حمایت از جنبش مردم در سال ۸۸ ایشان با دوربین مشهورشان از چهره تک تک افراد شرکت کننده در آن تظاهرات عکس می‌گرفتند که چندین بار با اعتراض آنان روبرو شدند و دست کم یک‌بار به دخالت پلیس انجامید. فکر نمی‌کنم احتیاج به توضیح باشد که عکس گرفتن از چهره شرکت‌کنندگان در تظاهرات نه‌تنها خلاف اخلاق است، بلکه با پیش پا افتاده‌ترین اصول امنیتی در تضاد است چون ممکن است امنیت خانواده تظاهرات‌ کنندگان در ایران را به‌خطر بیندازد.

جدا از این‌که پشت آقای شیراوند به کجا ممکن است گرم باشد، هیئت مدیره باید به استفاده از ایشان به عنوان اهرم فشار بر منتقدان پایان دهد و افزون بر آن، در جهت دفاع از امنیت اعضا، رفتار ایشان را به نهادهای قانونی کانادا گزارش کند.

گروه فشار و تلاش برای نابودی کمپین “من هم یک ایرانی-کانادایی هستم”

“من هم یک ایرانی کانادایی هستم” کمپینی است که به‌وسیله عده‌ای از اعضای کنگره ایجاد شده با هدف افزایش تعداد اعضای این نهاد از ۴۰۰ نفر به ۱۰۰۰ نفر تا عید نوروز. این کمپین چندبار برای به دست آوردن حمایت هیئت مدیره تلاش کرد و زمانی که با مقاومت این نهاد روبرو شد تصمیم گرفت به طور مستقل به جلب اعضای جدید برای کنگره ادامه دهد. این‌که چرا هیئت مدیره با ازدیاد اعضای کنگره مخالفت می‌کند، این‌که چرا از تلاش چندین داوطلبی که در این کار پیشقدم شده‌اند حمایت نمی‌کند، و این‌که چرا در جلسه ۱۴ دسامبر به داوطلبان این کمپین اجازه پخش فلایرهای تشویق به عضویت در کنگره را نداد (این همان جلسه‌ای است که در آن آقای شیراوند پخش بیانیه افتراآمیز را از پشت میکروفون اعلام کردند)، پرسش‌های مهمی هستند که امیدوارم در گردهم‌آیی زمستانی پاسخ مناسبی برای‌شان ارائه شود.

این کمپین گردهم‌آیی دوستانه‌ای برای آشنایی داوطلبان و دوستدارانش در عصر ۱۸ دسامبر ترتیب داده بود. دعوت به این گردهم‌آیی همگانی بود. با این حال، به‌دنبال رفتار آقای شیراوند و افتراهای ایشان به کنشگران جامعه ایرانی تورنتو، این دعوت در مورد ایشان و سه مهمانی که گفته بودند با خود خواهند آورد پس گرفته شد. در جواب، ایشان ایمیلی به کمپین فرستادند که ترجمه آن به این شرح است (متن انگلیسی این ایمیل چندان قابل فهم نیست و به‌همان نسبت ترجمه آن مشکل):

“باید توجه داشت که من به این نتیجه رسیدم که شما و فرقه‌تان نه‌تنها اتهامات‌تان ثابت شده بلکه نقشه‌های پنهان دارید. به‌علاوه مسلما یک نهاد موازی هستید.

در این زمینه، من نه‌تنها شما را به این عنوان افشا خواهم کرد بلکه از هیئت مدیره خواهم خواست تا از فرقه سانسور شما فاصله بگیرد و فرقه شما را اخراج کند.

پس از افشای شما در گردهم‌آیی [۱۴ دسامبر] کنگره قابل درک است که شما نخواهید “رابط‌ها” و کارکنان شما شناخته و افشا شوند.

منتظر بمانید ـ ما در آماده‌باش به‌سر می‌بریم!”

با فاصله چند ساعت، این تهدید به عمل پیوست و حمله همکاران آقای شیراوند به کمپین آغاز شد. در اولین حرکت، خانم سهیلا خداخواه بعد ازاین‌که چند پست‌ پیشین‌شان را در فیسبوک پاک کردند این پست را گذاشتند:

“من انرژی‌ام را نگه می‌دارم تا برای افشا و نابودی گروه موازی استفاده کنم”

(“گروه موازی” عنوانی است که برای اولین بار به‌وسیله آقای شیراوند در جلسه ۱۴ دسامبر برای کمپین “من هم یک ایرانی-کانادایی هستم” به کار رفت و از آن به‌بعد به‌وسیله همکاران‌شان تکرار شده است)

خانم ستاره صبور پس از تلاشی نافرجام برای تخریب شخصیت یکی از افراد کلیدی کمپین حرف آخرشان را درباره صفحه Let’s Talk Iranian Canadian Congress زدند:

“این صفحه ای [است] به شدت دیکتاتور که علی رغمِ ادعای سخنورانش بر شفافیت، مُبلغ دروغ و مدافع دروغگویان است؛ صفحه ای است که برای برپایی نهادهای موازی با کنگره ی ایرانیان راه اندازی شده است؛ صفحه ای است که عضویت در آن مترادف است با همدستی با دروغگویان، هوچی گرانِ نان به نرخ روز خور است که شرمی از همراهی و همکاری با عوامل رژیم و لابی گری برای رژیمی که کودکان را از نان خوردن محروم کرده و روانه ی بازار کار اجباری کرده است، زنان را به تن فروشی وادار کرده است، اسید بر چهره ی زنان می پاشد و …. ابایی ندارد؛ عضویت در این صفحه همکاری با عوامل رژیم و فرو رفتنِ در لجنِ جمهوری اسلامی را ارمغان می دهد.”

و بالاخره آقای برایان فال (بابک فعال) در واکنش به نوشته‌ای از آقای تاج‌دولتی یادداشت زیر را در فیسبوک Let’s Talk Iranian Canadian Congress پُست کردند (این پُست به دلیل زبان توهین‌آمیز و تهدید‌آمیز آن از این صفحه پاک شده است و ایشان از این صفحه اخراج شده‌اند) [دو تصحیح در گیومه از من هستند]:

“دروغ‌گوهای پست فطرت، مسئولین و دست‌اندرکاران نشریه هفتگی سلام تورونتو شما همگی مزدور جمهوری اسلامی هستید. خجالت بکشید، ننگ بر شما. به پیوست [به دنبال] مقاله توهین‌آمیز شما به ایرانیان کانادا و مردم شریف ایران ما نقش تمامی شما را در پیشبرد اهداف رژیم اسلامی ایران افشا خواهیم کرد. چرا قصد دارید عده‌ای را مظلوم و عده دیگری را هرج و مرج طلب و آشوبگر توصیف کنید؟ چرا بر اساس واقعیات موجود موضع‌گیری نمی‌کنید؟ چرا یک مجله که باید مستقل از هر جریانی مطالب و اخبار را با بی‌طرفی و به [بی] هیچ کم و کاستی منتشر کند بطور مغرضانه و یک طرفه مطلبی را چاپ می‌کند که ۱۰۰ در صد غلط است؟ اکنون مگر شما مانند شورای نگهبان رژیم جنایتکار اسلامی عمل نمی‌کنید؟ مقاله “چهار ساعت بحث و گفتگو درباره کنگره و پرسش‌های بی‌ پاسخ” سرتاسر کذب محض و عامل تفرقه تمامی ایرانیان است. ما به عنوان نماینده ایرانیان و مردم عزیز داخل کشور به شما اخطار می‌کنیم دست از شیطنت و سنگ‌اندازی در جهت رسیدن به اهداف کثیفی که نقاط مشترک بسیار زیادی با سیاست‌های خارجی حکومت جنایتکار ایران دارد بردارید تا مردم ستمکشیده ایران بتوانند نفس بکشند و برای تغییر سرنوشت خود تصمیم بگیرند. ننگ بر شما ای شریکان جرم آدمکشان و شیادان جمهوری اسلامی و رسانه‌های کیهان پسند و حسین شریعتمداری متحجر.”

گروه فشار تا آن‌جا خود را برحق و طرف مقابل را مستحق نابودی می‌داند که خانم خداخواه با صراحت از قصد خود برای نابودی هرکس با آن‌ها همراه نباشد صحبت می‌کند و آقای شیراوند تا آن‌جا از رابطه نزدیک خود با تمامیت‌خواهان هیئت مدیره مطمئن است که با اعتماد می‌گوید از هیئت مدیره خواهد خواست افراد این کمپین را اخراج کنند. و خانم صبور تا بدان‌جا پیش می‌روند که بی هیچ خویشتنداری همه آن‌ها که عضو یک صفحه فیسبوک هستند را همکار و لابی ج.ا. می‌نامد. و آقای فعال ابایی ندارد که خودشان را بی هیچ تعارفی “نماینده ایرانیان و مردم عزیز داخل کشور” معرفی کنند و منتقدان را شریک جرم آدمکشان ج.ا. بنامند.

اما این تلاش‌های گروه فشار تنها به گفتگوهای فیسبوکی محدود نشد، به طوری که خانم شهلا غفوری، از اعضای هیئت مدیره کنگره، از افراد این گروه دعوت کرد تا به کمیته فرهنگی بپیوندند، در حالی‌که حتا یکی‌ از آنها یک روز هم سابقه فعالیت فرهنگی ندارد. این عمل نمونه‌ای است از آن‌چه من آن‌را تمامیت‌خواهی می‌نامم. اینان تحمل حضور دگراندیشان حتا در حد یک اقلیت ناچیز (دو نفر در برابر سیزده نفر) را ندارند و هر نهادی را در تمامیت آن تنها برای خود می‌خواهند.

رفتار و اعتقادات گروه فشار و جناح تمامیت‌خواه هیئت مدیره من را به این پرسش می‌رساند که اگر روزی ـ زبانم لال ـ قدرت سیاسی در ایران به‌دست افرادی از این دست بیفتد آیا بهتر از آنی می‌کنند که امروز جمهوری اسلامی می‌کند؟ آیا هرکس با اینان همراهی و همکاری نکند باز با شکنجه و زندان و اعدام روبرو نخواهد شد؟ و آیا آدم‌هایی مثل من ـ اگر شانس بیاورند ـ نباید باز چمدان‌شان را بردارند و راهی این کشور و آن کشور شوند؟ این پرسش‌ها مرا بیش از پیش بر این اعتقاد راسخ می‌کند که هرکس با یک نظام دیکتاتوری مخالفت کند، لزوما آزادی‌خواه نیست، بلکه ممکن است خود دیکتاتوری دیگر باشد که با اولی بر سر قدرت در رقابت است. این درس را ما به بهایی گزاف در انقلاب ۵۷ آموختیم.