تعدادی از نمایندگان مجلس ایران طرحی برای مجازات سگ گردانی و سگ بازی ارائه کرده اند که براساس آن ۷۴ ضربه شلاق و یک تا ده میلیون تومان جریمه برای سگ بازی و سگ فروشی و سگ گردانی درنظر گرفته شده.

من شخصاً هم برای خودم خوشحالم که اهل نگهداری سگ نیستم، و هم برای شاملو خوشحالم که به موقع از این دنیا رفت. اگر زنده مانده بود دائماً باید شعر “دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت می دارم” را دستکاری می کرد و مطابق با آب و هوای روز و مسائلی که پیش می آید آن را تغییر می داد و به روز می کرد.

یک روز باید می گفت

خدایا

خدایا خودت به ما رحم کن . یک وقت اسید نپاشن روی صورتمون؟

 

صورتت را کنترل می کنند مبادا از دست اسیدپاش ها سالم مانده باشد!

صورت را در پستوی خانه نهان باید کرد

یک روز باید می گفت:

زنان حق کارکردن در اتاق مردان را ندارند

زن را در پستوی خانه نهان باید کرد

و حالا هم که می خواهند کسانی را که سگ دارند، مجازات کنند، دوباره باید شعرش را تغییر می داد و می نوشت:

“روزگار غریبی است نازنین”

اتاقت را می جویند مبادا سگ داشته باشی

” آنکه بر در می کوبد شباهنگام”

هق هق تو را با واق واق سگ اشتباه گرفته است

اکنون سگ جویانند در گذرگاه ها ایستاده

و سگ ها را سر چهارسوی حاج عباسعلی شلاق می زنند!

سگ را درپستوی خانه نهان باید کرد

اما مگر پستوی خانه چقدر جا دارد نازنین؟!

بالاخره دوزاری آمریکائی ها افتاد

 

این دل نازک بودن من آخرش کار دستم می دهد. شده ام مثل آن علی غصه خور معروف. شب و روز دنبال کسی می گردم که دلم به حالش بسوزد و امروز که کسی را پیدا نکرده بودم تا برایش غصه بخورم، به ناچار دلم برای مردم آمریکا سوخت!

طفلکی ها یک دوره به دموکرات ها رای می دهند، بعد از چهار یا هشت سال هنگامی که دیدند رئیس جمهور دموکرات شان معجزه ای نکرد، دوباره به همان جمهوری خواهان شکست خورده و وازده روی می آورند و دلخوش به ضرب المثل “از این ستون به آن ستون فرج است”، به آنها رای می دهند، اما چهار یا هشت سال بعد، دوباره به سوی دموکرات ها برمی گردند و زیر لب زمزمه می کنند که: رحمت به کفن دزد اولی!

به طور یقین در جریان هستید که هفته گذشته جمهوری خواهان آمریکا کرسی های پارلمان را تسخیر کردند و دموکرات های سوار بر خر مراد را به عقب راندند و اینک دیگر بار امیدوارند که شاید جمهوری خواهان برای شان کاری بکنند که البته آرزو بر نوجوانان عیب نیست.

obama-khameneو خودمانیم، چقدر بد است این سرگردان بودن بین دو تا حزب ….

عیب بزرگ آمریکائی ها این است که چون خودشان را ابرقدرت جهان می دانند، کسر شأن شان می شود ببینند کشورهای تاریخی نظیر ایران، چه کرده اند و چه می کنند تا از آنها بیاموزند و همان کار را بکنند.

پیش خودشان حساب نمی کنند که بابا ایرانی ها ختم روزگارند، هفت هزار سال تاریخ دارند، هزاران سال سردی و گرمی روزگار را چشیده اند، دربدری ها کشیده اند، جنگ ها کرده اند و بعد بر اساس شعر معروف حافظ که گفته است: گشته ام در جهان و آخرکار، دلبری برگزیده ام که مپرس …. گشته اند وگشته اند و سرانجام، این سیستم حکومتی را انتخاب کرده اند. حکومتی که مثل چلوکباب شان حرف ندارد چون هفتهزار سال تجربه و تاریخ پشت آن است. بدیهی است اگر گاهی چلوکبابی که جلوی آدم می گذارند برنجش دم نکشیده و کبابش سوخته یا نپخته باشد، عیب چلوکباب نیست، مشکل از آشپز ناشی است.

آمریکائی ها حتی به راحتی و رفاه الان ما توجه نمی کنند. آسایش و عزت و احترامی را که در دنیا داریم نمی بینند و پیش خودشان حساب نمی کنند که چرا این ها موقع انتخابات که می شود ، اینطور آرام و سر به زیر می روند توی صف می ایستند تا نوبت شان بشود و کاغذی را که به آنها داده اند، توی صندوق بیندازند.

از خاصیت شورای نگهبان بی خبرند و نمی دانند ما شورائی داریم که مو را از ماست می کشد. از میان میلیون ها آدم چهار تا از آن رسیده هایش را سوا می کند و می گوید به ترتیب قد صف بکشید. بعد رهبرمان نگاهی به قیافه های آن چهار نفر می کند و می گوید که من نظرم به نظر آن وسطیه از همه نزدیک تراست. مردم هم مثل بچه آدم، خوشحال و خندان هجوم می برند به طرف صندوق ها و در یک انتخابات آزاد، آراء شان را به صندوق ها می ریزند و از قضای روزگار! همان وسطیه برنده می شود ….

اما صبرکنید. مثل اینکه دوزاری آمریکائی ها افتاده است؟

همین الان بی بی سی از قول وال استریت جورنال خبر داد اوباما یک روز بعد از شکست دموکرات ها، نامه محرمانه ای برای آیت اله خامنه ای نوشته است.

پس بالاخره فهمیدند که باید از ما رهنمود بگیرند؟ قسم می خورم که اگر آدم باشند و به حرف های ما گوش کنند، نه تنها از این به بعد برای انتخاب رئیس جمهور جدید دچار مشکل نخواهند شد، بلکه به زودی زندگی شان زیر و رو خواهد شد.

ادارات و اتوبوس ها و دانشگاه هایشان زنانه مردانه می شود. زنان شان چادر سر خواهند کرد. فقر و فحشا و اعتیاد در آمریکا مثل ایران از بین می رود. دلارشان واقعن ارزش پیدا می کند چون این امکان را پیدا خواهند کرد که هر دلارشان را سه هزار تومان یا سی هزار ریال بفروشند و پولدار شوند. پاسپورت هایشان ارزش و اعتبار پاسپورت های ایرانی ها را خواهد یافت در نتیجه چون هیچ کجا راهشان نمی دهند، پولی را که خرج سفر می کردند، پس انداز می کنند و وضع مالی شان بهتر می شود و آنوقت است که خوشحال و سرحال، مثل ما شروع کنند به رقص و پایکوبی و خواندن این شعر که: بزن بر

طبل بیعاری که آنهم عالمی دارد…!

ندیدن این ویدئو ازگناهان کبیره است!

mirza2 

پنجاه سال است خیر سرمان طنز می نویسیم، هرگز نتوانسته ایم یک مطلب خوشمزه، به خوشمزه گی آنچه این بانوی محترم در تلویزیون می گوید بنویسیم. حراممان باشد این ماهی صدهزار دلاری که شهروند می ریزد به حسابمان!

حالا بنده هیچی، من که نه سر پیاز هستم و نه ته پیاز، کدام طنزنویسی را در دنیا می شناسید که حرف هایی به این شیرینی زده باشد و مردم را از خنده روده برکرده باشد؟

مگر عبید زاکانی که این همه درباره اش می گویند و پدر طنز ایران لقب گرفته است چه نوشته است؟

عبید به طور مثال گفته است:

ـ درویشی کفش در پا نماز می گزارد، دزدی طمع درکفش او بست، گفت با کفش نماز نباشد. درویش دریافت وگفت اگر نماز نباشد، گیوه باشد.

ـ مردی را پسر در چاه افتاد، گفت جان بابا جائی مرو تا بروم طناب بیاورم و تو را بیرون کشم.

و حالا گوش کنید سخنان این بانو را. آدم خجالت می کشد که چنین بانوان شیرین سخنی ناشناس بمانند و عبید زاکانی معروف شود!

 

کشف یک هنر تازه

 

بسیاری از مردم عادی، مثل خود بنده، به محض این که اسم هنر پیش می آید، یاد سنتور و ویلن و تنبک می افتند، گل از گل شان شکفته می شود و لبخند جای اخمی را که در صورت شان بوده است می گیرد و می روند توی عالم دیگر و شروع می کنند به کیف کردن و به به گفتن. در حالی که هنر فقط ساز و آواز نیست.

امروزه هنر این است که صدها تن چای را که هفت هشت سال در انبارها مانده و به کود تبدیل شده است به امارات صادر کنی، مقداری عطر و اسانس به آن اضافه کنی و به عنوان چای خارجی وارد کنی و به خورد خلق اله بدهی!

بدیهی است این هنر صدا ندارد و نمی شود بگویی حظ کردم از این ساز و آواز. اما وقتی خوردی می توانی بگویی به به، به این میگن چای!

امیری، یک تولیدکننده چای، درگفتگو با ایلنا، ضمن شرح این هنر، یعنی صدور چای مانده به امارات و بازگرداندن پیروزمندانه آن به کشور به عنوان چای خارجی، توضیح می دهد که چه پول کلانی در چنین هنری نهفته است.

اصلا من چرا دارم همه چیز را شرح میدم؟ خودتان اصل خبر را بخوانید و از چایی که می خورید لذت ببرید!

مولوی، مشهورترین رقاص ایران!

 

باورتان می شود که من به خاطر مولوی زخم معده گرفته باشم ؟ می دانستم که باور نمی کنید. خودم هم باور نمی کنم و گاهی به خودم می گویم پسر سوزش معده، با اون سوزشی که می گویند دلم به حال فلانی سوخت، فرق می کند. برو دکتر!

اینکه دلم به حال مولوی می سوزد به خاطر یک بیت شعر اوست وگرنه باهم پسرخاله و پسرعمو نبوده ایم. ما حتی در همسایگی هم زندگی نمی کرده ایم، و حتی هرگز با هم چشم تو چشم نشده ایم. آخر او در قرن ششم زندگی می کرد، و بنده در قرن بیست و یکم …

دل سوزی ام هم علت خاصی ندارد. به خاطر پیله کردن مردم به یک بیت شعر اوست. همانی را عرض می کنم که روزی هزار بار توی فیسبوک دست به دست می شود: “یک دست جام باده و یک دست زلف یار/ رقصی چنین میانه میدانم آرزوست ” را می گویم.

از بس که این شعر را نقل کرده ایم، همسایه ژاپنی ما که عاشق ادبیات ایران است و فارسی اش از من هم بهتر است پریروز می پرسید مگر شما غیر از مولوی رقاص دیگری نداشته اید که اینقدر از رقص او تعریف می کنید؟!

آدم های معمولی کشورمان به محض اینکه چشمشان به ویدیویی می افتد که یک زن و مرد جوان دارند باهم می رقصند، هوس های خفته در دل شان بیدار می شود و زیرش می نویسند: رقصی چنین میانه میدانم آرزوست. و شاه دوست هایمان هم که حسرت می خورند چرا شاه مملکت را ول کرد و رفت، به محض اینکه چشم شان به عکس بشار اسد می افتد که زد وکشت و کنار نرفت زیرش می نویسند کاشکی شاه هم رقصی چنین میانه میدان را بلد بود و فرار نمی کرد …

جورج کلونی ازدواج می کند و با همسرش می رقصد زیرش می نویسند رقصی چنین میانه میدانم آرزوست. یکی از آقازاده ها هم که یک اتوموبیل یک میلیارد و پانصد میلیونی می خرد زیرش همین را می نویسند. بابا مولوی یک دیوان داره از یک بلوک سیمانی کلفت تر. چرا فقط چسبیده اید به همین یک بیت و همین یک مصرع؟

کار به جایی رسیده که تاریخ نویس هایمان نیز همین بیت را کرده اند مبدأ تاریخ و زندگی اجدادمان را براساس همین یک بیت شعر مجسم و قضاوت می کنند.

چند شب پیش در یک میهمانی که تقریباً بیست نفری حضور داشتند، یکی از دوستان که به گفته خودش هوس کرده است تاریخ سی چهل سال اخیر ایران را بنویسد، برای اینکه اظهار فضلی بکند می گفت خوش به حال قدیمی ها. آنوقت ها زندگی ها شاد و دل ها خوش بود. به خاطر پیدا شدن چند تار مو به صورت زن ها اسید نمی پاشیدند و به خاطر خوردن یک گیلاس شراب کسی را شلاق نمی زدند وگرنه کجا مولوی جرأت می کرد بگوید: یک دست جام باده و یک دست زلف یار/ رقصی چنین میانه میدانم آرزوست؟ می گرفتند پوستش را می کندند!

*میرزا تقی خان، طنزپرداز و سریال نویس پیشکسوت، با سابقه ۵۰ سال طنزنویسی در توفیق، کشکیات، کاریکاتور، کیهان و تلویزیون از همکاران افتخاری شهروند است. از این نویسنده کتاب “آدم های زیادی” به تازگی منتشر شده است.