شهروند ـ فرح طاهری: یکشنبه پنجم اکتبر ۲۰۱۴ در یکی از سالن های کتابخانه نورت یورک مراسم معرفی کتاب خاطرات و نوشته های کوتاه بابک یزدی با عنوان ” از حجتیه تا کمونیسم کارگری” با حمایت کانون خاوران برگزار شد. گرداننده مراسم حسن پویا از کانون خاوران و سخنرانان آن دکتر عزت مصلی نژاد و حسین افصحی بودند..

 

عزت مصلی نژاد، کارشناس ارشد مرکز کانادایی حمایت از قربانیان شکنجه، بابک یزدی را نه از کانادا بلکه از هند و بیش از سه دهه است که می شناسد، ویراستاری کتاب را نیز برعهده داشته است. او با روحیه ی طنزی که دارد، انتقادات و حرف های جدی اش را در لفافه طنز ارائه داد و حاضران در سالن را مرتب خنداند.

اولین انتقاد او به کتاب بابک یزدی این بود که چرا در کتابش از “شهروند” ایراد گرفته است و در رابطه با برشمردن نقاط قوت شهروند که هر کدام با طنزی همراه بود، به تکثرگرایی و دمکرات بودن آن اشاره کرد و این که از بهائیان تا حزب کمونیست کارگری در آن جا برای نوشتن دارند و همچنین شهروند به حقوق زنان بسیار اهمیت می دهد. مصلی نژاد افزود، از آغاز شهروند تا به حال من در آن نوشته ام(و با خنده اضافه کرد) باید به احترام ریش سفید من در این مورد حرفی نمی زدی.

نقد دیگر مصلی نژاد به کتاب، اهمیت دادن نویسنده به افرادی بود که از نظر سخنران ارزش اسم بردن و پرداختن به آنها را نداشته اند.

بابک یزدی

بابک یزدی

سخنران، سومین مورد اختلاف خودش با نویسنده را در این دانست که “بابک یزدی از مطالبی گفته که دیگر دورانش گذشته است.”

مصلی نژاد همچنین اشاره کرد که در دو مورد نویسنده کم نوشته یکی اینک ه کسی که نام کتاب را می گذارد “از حجتیه تا کمونیسم کارگری” باید از حجتیه خیلی بیشتر صحبت می کرد و تضادهای درونی شان را هم می نوشت.

دیگر این که بابک از زن بزرگ، فداکار، انساندوست، سنت شکن و سوسیالیست که مادر عزیزش باشد صحبت کرده که نمادی از تمام مادران است. او از مادرش هم کم گفته است.

پس از پرداختن به انتقادات نوبت به نکات مثبت کتاب رسید.

دکتر مصلی نژاد گفت، اولین چیز جالب کتاب در باب زایش خود بابک است، بخش تولد هنگام درو را بخوانید. دوم در زمان کودکی اش است که با دوستش میوه های کدخدا را می دزدند و شبانه جلوی خانه های فقرا می گذارند.

دیگر این که در بخش هایی که از بی دین شدنش می گوید، کار جالبی که کرده این است که ایجاد شک کرده که اساس هر بینش علمی است.

فرهنگ بسته و پیچیده ی خاورمیانه را در اولین عشق بابک می بینیم.

در یک جامعه ای که مبتنی بر جباریت است دوران آوارگی بابک آغاز می شود. به دوبی می رود، به کار سخت گماشته می شود. با لنج به هند می رود و گرفتار توفان اقیانوس می شود. در هند به زندان می افتد و شرح گرسنگی و سختی های زندان را باید خواند که خیلی جالب است.

مصلی نژاد گفت، بابک در سفرنامه اش در جاهای مختلف تأمل می کند. ما را با خود به کوبا می برد، به مالزی، به پاکستان و … و زیبایی و خطرات سفر را برایمان تشریح می کند.

سخنران از نامه ی بابک یزدی به منصور حکمت و پاسخ او در کتاب یاد کرد و آن را سندی معتبر برای تاریخ خواند.

مصلی نژاد همچنین از بابک به خاطر این که از “رفعت دانش” در کتابش یاد کرده، تشکر کرد. رفعت دانش یکی از انسان های وارسته و با محبت بود که با سرطان از بین دوستانش رفت.

سخنران با تحسین از نویسنده گفت، بابک یزدی روحش را در این کتاب عریان کرده و این کتاب سمبلی ست از شخصیت بابک. او وقتی به یک قله می رسد در چشم انداز قله های دیگر می بیند و حرکتش همچنان ادامه دارد.

مصلی نژاد در پایان با اشاره به اینکه “از این کتاب نکته ها می توان آموخت” همگان را تشویق به خواندن آن کرد و برای نویسنده موفقیت بیشتر آرزو کرد.

سخنران بعدی، حسین افصحی هنرمند تئاتر و سینما بود. او با اینکه سرگرم تور نمایش خودش در اروپا و آمریکای شمالی بود، پذیرفته بود که درباره ی کتاب حرف بزند. نخستین نکته ی جالب کتاب از نظر او مقدمه ی کتاب بود. افصحی گفت، مقدمه ی کتاب بسیار زیبا و هنری است و از خودش به عنوان سوم شخص مفرد صحبت می کند. از فردی به نام مهدی صحبت می کند و از او می گوید و در جایی این فرم قطع می شود، در حالی که سوم شخص مرا بیشتر در وقایع کتاب شریک می کرد.

افصحی تکه ای از این بخش کتاب را خواند.

سخنران افزود، اسم کتاب “از حجتیه تا کمونیسم کارگری” است و من توقع داشتم که همراه کتاب این مراحل را طی کنم. این که چرا بابک از حجتیه فاصله گرفت و چگونه این مراحل را طی کرد رسید به اقلیت، بعد راه کارگر، تا این که به اینجا، حزب کمونیست کارگری، رسید. به نظر من خیلی سریع از این بخش، گذشته است.

افصحی به نکته ای اشاره کرد و گفت: کسانی که از ایدئولوژی اسلامی به سمت کمونیسم آمده اند، متاسفانه بخشی از آنان شدیدا درگیر ایدئولوژی مذهبی کمونیسم شد. یعنی چیزهایی را با خودشان آوردند و فقط جایگاه امامان و رهبرانشان تغییر کرده. به هر حال بابک از یک سمت راست راست به چپ چپ آمده، و من متاسفانه این را در کتاب ندیدم که چرا این فرم مذهبی علیرغم چپ شدن این افراد در آنها باقی می ماند به طوری که اگر با شخص اول سازمانشان برخورد می کنی انگار با محمدشان برخورد کرده ای.

عزت مصلی نژاد (بالا راست) و حسین افصحی از سخنرانان مراسم  حسن پویا (پایین راست، مجری) و یاری (خواننده و نوازنده کیبوردـ چپ

عزت مصلی نژاد (بالا راست) و حسین افصحی از سخنرانان مراسم
حسن پویا (پایین راست، مجری) و یاری (خواننده و نوازنده کیبوردـ چپ

افصحی بخشی دیگر از کتاب را در این خصوص خواند.

در ادامه افصحی با اشاره به اینکه “بابک چیزی را پنهان نکرده و همه را در معرض دید مردم گذاشته”، به نامه ی بابک یزدی به منصور حکمت اشاره کرد و آن را از بخش های زیبای کتاب خواند و بخش هایی از هر دو نامه (پرسش و پاسخ) را برای حاضران خواند.

این نامه پرسش بابک است از منصور حکمت در مورد درگذشت شاملو و این که چرا حزب در این مورد بیانیه تسلیت صادر نکرده است و پاسخ منصور حکمت به او.

بابک در پایان نامه ی مفصلش می نویسد” آیا مرگ شاملو برای حزبی که مبارزترین، مترقی ترین و انقلابی ترین حزب سیاسی زمان ماست و خود را برای کسب قدرت سیاسی آماده می کند، ارزش دادن یک اطلاعیه توسط حتی یکی از نویسندگان این حزب را نداشت؟…”

و منصور حکمت در بخشی از پاسخ مفصلش می گوید:” …این وظیفه ی یک حزب سیاسی نیست. وظیفه ی هنردوستان و ادبا و علاقمندان به شاملو و شعر و ادبیات است. دخالت حزب در چنین عرصه ای و دادن موضع رسمی روی جایگاه ادبی افراد ابدا با سنت ما خوانایی ندارد. شعر و ادبیات عرصه خلاقیت ها و برداشت های فردی است و حزب کمونیست کارگری و فردا دولت کارگری ابدا نباید ملک الشعرا و ادبای مجاز و غیرمجاز و رسمی و غیررسمی داشته باشد…. به نظر من باید مشاهیر کمونیست را ارج گذاشت و اگر شاملو یک شاعر کمونیست بود، اگر شاعر یا فیلمساز یا ورزشکار و دانشمند شهیری بود که نام و شهرتش را وثیقه قدرت گیری این جنبش اجتماعی کرده بود، حتما باید اعلامیه می دادیم و بزرگش می داشتیم اما شاملو ناسیونالیست و ایران دوست بود… پایان کمونیسم را اعلام کرده بود… به هر رو ما به عنوان حزب اعلامیه ای در گرامیداشت شاملو ندادیم چون این خویشاوندی سیاسی و اجتماعی را با او حس نمی کردیم. چنین اعلامیه ای مجددا ما را عضوی از خاندان اپوزیسیون سنتی ایران تعریف می کرد… شاملو آدم خوشنام و محترم و انسانی بود، رشته تخصصی خود را خوب بلد بود، این نوع انسانها به هر جامعه ای غنا می دهند. در دنیای ما خلاقیت اینها صدها برابر بیشتر بروز می کند، اما شاملو الگو و سمبل و چراغ راه جنبش ما نبود…”

افصحی در پاسخ به این گفته ی حکمت، با خواندن یکی از شعرهای شاملو سخنانش را پایان داد:

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند

حسن پویا، از افصحی تشکر کرد که چنین بحثی را پیش کشیده و گفت، من با پاسخ زنده یاد حکمت مخالفم و از شاعر نباید انتظار انقلابی بودن داشت.

نوبت به بابک یزدی رسید تا از کتابش بگوید.

یزدی از افرادی که کمک کرده تا کتابش منتشر شود، سپاسگزاری کرد. به برخی مطالبی که از سوی دکتر مصلی نژاد و افصحی مطرح شده بود، پاسخ داد و سپس بخش هایی از کتابش را برای حاضران خواند.

او گفت، کتاب در آغاز بیش از پانصد صفحه بود که اگر همانطور باقی می ماند تمام نکاتی که مورد نقد آقای افصحی بود، در کتاب آمده بود. اما حالا کتاب به ۲۳۰ صفحه رسیده است. او در این رابطه از زحمات خانم ناهید تشکر کرد.

یزدی ضمن اشاره به اینکه “پدیده ها و افراد و سازمان ها در حال تغییر هستند”، در مورد نقد به شهروند در کتابش گفت، سنت نقد پذیرفته است، و من حق دارم دیگران را نقد کنم و دیگران هم همینطور و من در یک مقطعی فکر می کردم شهروند باید نقد می شد و آن را نقد کردم، ولی دیشب که داشتم شهروند این هفته را می دیدم به دوستانم ایمیل زدم که شهروند این هفته را حتما بخوانید خیلی مطالب خوبی دارد. آنها هیچوقت ادعا نکردند که چپ هستند و کمونیست و دارند انقلاب را پیش می برند، طبیعتا وظیفه ی ما یک چیز است و وظیفه ی آنها چیز دیگری ست. به هر حال وظیفه ی من نقد هم هست و این جاافتاده است و بیشترین نقدهای من به شهروند در همان شهروند منتشر شده است. من نه تنها شهروند که حتی روشنگر که خودم یکی از بنیانگذارانش بودم را هم نقد کرده ام. منظورم این است که باید سنت نقد باشد. و این کتاب هم باید نقد شود.

پس از این گفته ها، بابک یزدی بخش هایی از کتابش را برای حاضران خواند.

«چرا مسلمان نیستم… انسان با خدا متولد نمی شود ولی در بسیاری از موارد شرایط زمانی ـ مکانی در او تأثیر فراوان دارد. من هم مثل خیلی های دیگر نه تنها پدر، مادر، زبان، محل تولد، رنگ پوست و غیره را خودم انتخاب نکردم، بلکه علاوه بر اینها خدا و مذهب و خرافات هم از خانواده و محیط به من تحمیل شد و متاسفانه بیست و سه سال طول کشید تا توانستم خودم را از این قید و بندها و خرافات آزاد کنم…».

پس از پذیرایی، نیمه ی دوم برنامه با موسیقی آغاز شد و هنرنمایی آقای یاری که همراه با نواختن کیبورد، ترانه هایی از محمد نوری و دیگران خواند. پس از آن حاضران در سالن در بحث و پرسش و پاسخ مشارکت کردند.