۴ تا ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۴

از مشخصه‌های اصلی جشنواره تورنتو در چند سال اخیر بالا بودن قیمت بلیت آن است. تا پنج شش سال پیش می‌شد بلیت جشنواره را حدود ده یا دوازده دلار خرید، اما این قیمت هر سال بالاتر رفت تا جایی که امسال ارزان‌ترین آن ـ اگر صدتا بلیت را یکجا یک ماه پیش می‌خریدی ـ حدود ۲۰ دلار، و گران‌ترین آن ـ اگر تک خرید می‌کردی ـ حدود ۳۰ دلار تمام می‌شد. با توجه به این‌که بسیاری از این فیلم‌ها، بخصوص ساخته‌های هالیوود، درست بعد از تمام شدن جشنواره بر پرده می‌آیند هجومی که برای دیدن فیلم‌ها وجود دارد غیرواقعی به نظر می‌رسد. افرادی هم که به دیدن فیلم‌ها می‌آیند تقریبا همگی در رده سنی ۳۵ سال به بالا بودند، یعنی قشری که شغل مناسبی دارد و از پس پرداخت چنین هزینه سنگینی بر می‌آید. این را هم باید اضافه کرد که درآمد فروش بلیت تنها کمتر از۱۰% هزینه جشنواره را تامین می‌کند و باقی هزینه را حامیان مالی می‌پردازند.

در بین فیلم‌های جشنواره امسال نمی‌شد فیلمی یافت که بتوان با صفت بی‌نظیر از آن یاد کرد. یعنی فیلمی که شبیه کار مشابهی پیش از خودش نباشد، مثل “پینا” که دو سال پیش به نمایش درآمد یا “آوازهایی از طبقه دوم” که اولین بخش از سه‌گانه‌ای بود که امسال با “کبوتری بر شاخه‌ای نشست و در هستی تعمق کرد” به نتیجه رسید. با این حال چند فیلم خوب در جشنواره امسال شرکت داشتند که این هفته و هفته آینده به آن‌ها (و چند فیلم نه‌چندان خوب) می‌پردازم.

خواب زمستانی Winter Sleep / Kiş uykusu 

winter-sleep-posterنوری بیلگه جیلان، ترکیه، آلمان، و فرانسه

بازسازی آزار

با این فیلم بود که بیلگه جیلان امسال توانست رقیب اصلی‌اش برادران داردن را در جشنواره کان پشت سر بگذارد و نخل طلا را از آن خود کند. جالب است که این هر دو رقیب هر فیلمی که ساخته‌اند در بخش مسابقه جشنواره کان شرکت کرده‌اند. برادران داردن دو بار نخل طلا را به دست آورده‌اند و بیلگه جیلان هیچ‌گاه دست خالی این جشنواره را ترک نکرده است.

بیلگه جیلان در “خواب زمستانی” به روانکاوی بازسازی آزار می‌پردازد. او پیش از این‌که تماشاچی فرصت کند نسبت به فردی که مورد آزار دیگری قرار گرفته، همدردی نشان دهد، آن ‌روی شخصیت او را هم نشان می‌دهد که خود آزارگری بی‌رحم است. کاراکتر‌های اصلی فیلم آیدین، همسر جوان و زیبایش نهال، و خواهر میان‌سالش نجلا هستند. آیدین هنوز خاطرات روزهایی که در تئاتر بازی می‌کرد را به خاطر دارد و رویای نوشتن کتابی درباره تاریخ تئاتر ترکیه را هرجا فرصتی پیش آید با دیگران مطرح می‌کند، اما تنها کاری که نزدیک به این رویا است نوشتن ستونی در یک نشریه محلی است. او صاحب یک هتل و چندین خانه و مغازه در کاپادوکیا است. نجلا، خواهر آیدین، به تازگی طلاق گرفته و با آیدین و همسرش زندگی می‌کند. نهال رابطه پر تلاطمی با شوهرش دارد و زندگی یکنواخت و سردش را با کارهای خیریه پر می‌کند.

با فرا رسیدن زمستان و رفتن توریست‌ها شخصیت‌های داستان فرصت بیشتری برای پرداختن به یک‌دیگر دارند. اما این فرصت به جای آن‌که برای زدودن فاصله‌ها بکار رود برای نشان دادن توان انسان‌ها برای آزار رساندن به دیگران استفاده می‌شود. نجلا در جایی با نهال درد دل می‌کند و می‌گوید شاید اشتباه کرده از شوهرش جدا شده، شاید بهتر بود با همه بدکاری‌های او می‌ساخت و دم برنمی‌آورد تا شوهر خود خجالت می‌کشید و دست از اشتباهاتش می‌شست. در این صحنه تصویری پاسیفیست از نجلا ارائه می‌شود که همدردی بیننده را برای او فراهم می‌کند. اما در صحنه بعد وقتی آیدین از او نظرش را درباره نوشته تازه‌اش می‌پرسد با صراحتی که به بی‌رحمی بیشتر شبیه است مقاله برادر را با آشغال برابر می‌کند. در این صحنه همدردی بیننده از سمت نجلا به سوی آیدین منتقل می‌شود، اما آیدین هم نمی‌تواند برای مدت زیادی این همدردی را حفظ کند. وقتی رابطه تحقیرکننده او با نهال را می‌بینیم که کارهای خیریه او را بی‌ارزش می‌داند و شیوه حسابداری او را به مسخره می‌گیرد و دست آخر او را به گریه می‌اندازد بیننده متوجه این واقعیت می‌شود که آیدین هم لایق این همدردی نیست. حتا نهال که در این میان آرام‌ترین و معتدل‌ترین شخصیت است در همان اوائل فیلم وقتی فکر خیریه‌ای که آیدین طرح کرده را بیهوده و ناکارآمد می‌نامد نشان می‌دهد که در سهم بردن از فرهنگ آزار چیزی از دیگران کم ندارد.

اگرچه “خواب زمستانی” در همان سبک و سیاق ساخته‌های پیشین بیلگه جیلان است اما نوآوری‌هایی هم در آن‌ها دیده می‌شود. ریتم آرام فیلم و دوربین بی‌حرکت یا کم‌حرکت و رنگ‌های بی‌روح یادآور ساخته‌های پیشین او هستند، اما او که در ساخته‌های پیشینش اصرار داشت کاراکترهای اصلی داستان را تنها از پشت نشان دهد در “خواب زمستانی” با سخاوت حالات روحی آن‌ها را در چهره‌شان نشان می‌دهد و به بیننده این فرصت را می‌دهد تا ضعف و قدرت این شخصیت‌ها را بهتر بشناسد.

“دو شب، یک روز”   Two Days, One Night / Deux jours, une nuit    

لوک و ژان پی‌یر داردن، بلژیک

تصویری تازه از طبقه کارگر در سینمای چپ نو

احتمالا ماندگارترین تاثیری که برادران داردن بر هنر سینما گذاشتند زنده کردن سینمای چپ است. این سینما که به دست سینماگرانی مثل ژان رنوار به ‌دنیا آمد و با جنبش‌هایی مثل نئورئالیسم ایتالیا و موج نوی فرانسه به بلوغ رسید، در چند دهه اخیر به سکون بی‌مانندی دچار شد. تعصب در نشان دادن

deux-jours-une-nuit تصاویر کلیشه از طبقه کارگر و بورژوا، و دوری گزیدن از المان‌های بنیادین زیبایی‌شناسی با این تفسیر که این المان‌ها متعلق به بورژوازی است، این سینما را به سکون و تکرار کشاند. نوآوری برادران داردن بر داشتن این هر دو مانع از سر راه سینمای چپ بود. این دو، سینمای‌شان را از سویی در خدمت ارائه تصویر بی‌سانسور و بی‌تعصب از طبقه کارگر گذاشتند و از سوی دیگر عوامل زیبایی‌شناسانه‌ای را وارد فیلم‌های‌شان کردند که پیش از این تنها در سینمای غیر چپ می‌شد پیدای‌شان کرد.

کاراکترهای برادران داردن نه به شخصیت‌های معصوم سینمای نئورئالیسم ایتالیا شبیه‌اند و نه به ضدقهرمان‌های موج نوی سینمای فرانسه. این‌ها آدم‌های امروزینی هستند که همان ضعف و قدرت‌هایی را دارند که هرکس دیگری ممکن است داشته باشد. آن‌ها همان‌قدر وفادارند که خودخواه، و همان‌قدر به دیگران کمک می‌کنند که برای‌شان پشت پا می‌گیرند تا زمین‌شان بزنند. صحنه پرقدرتی در “رزتا” (Rosetta, 1999) هست که در آن پسر جوانی که رزتا را از غرق شدن در رودخانه نجات می‌دهد خود به درون آن می‌افتد و رزتا هیچ کمکی به او نمی‌کند چون می‌داند اگر پسر نباشد دکه بستنی‌ فروشی‌اش به او می‌رسد.

“دو روز، یک شب” هم همین مشخصات را دارد. ساندرا کارگر جوانی است که کارش را از دست داده چون همکارانش بین دریافت هزار یورو پاداش مالی و اخراج ساندرا به دومی رای داده‌اند. ساندرا رئیس کارخانه را راضی می‌کند که اول هفته آینده یک بار دیگر رای بگیرد. او حالا تمام آخر هفته، یعنی دو روز و یک شب فرصت دارد تا با شانزده کارگر دیگر کارخانه صحبت کند و سعی کند آن‌ها را قانع کند تا از پاداش چشم بپوشند و به ماندن او رای بدهند.

در این رفت و آمد‌ها است که با شخصیت‌های گوناگونی آشنا می‌شویم که به هرچیزی ممکن است شبیه باشند جز آن تصویر کلیشه‌ای که از طبقه کارگر در ذهن داریم. بعضی با شرمندگی درخواست ساندرا را رد می‌کنند و دیگرانی او را با توهین از خود می‌رانند. از آن سو، چندتایی با گشاده‌رویی قبول می‌کنند رای‌شان را به او بدهند و چندتایی دیگر به زحمت راضی به این کار می‌شوند. توجیه‌ها و توضیح‌هایی که هر یک از این افراد می‌دهند تصویری مطلقا واقعی از شرایط زیست بخش بزرگی از جامعه اروپای امروز را به دست می‌دهد.

مثل نوری بیلگه جیلان، برادران داردن هم در این فیلم‌شان از سبک کار همیشگی‌شان گریزی می‌زنند تا کاری نوتر ارائه دهند. مهم‌ترین این گریزها افزودن بر بار داستانی فیلم به بهای کاهش وزن مستندگونگی است. مستندگونگی یکی از پایه‌های اصلی زیبایی‌شناسی فیلم‌های پیشین برادران داردن است. برای رسیدن به این مقصود نه تنها این ‌دو از شیوه‌هایی مثل دوربین روی دست و تدوین تند استفاده می‌کنند، بلکه همین را به شیوه داستان‌سرایی و پرداخت شخصیت‌ها هم اشاعه می‌دهند. برای مثال، بسیاری از نادانسته‌های فیلم تا به آخر سر به ‌مهر می‌مانند و ما تنها تا جایی با آن‌ها آشنا می‌شویم که کاراکترها به ما اجازه می‌دهند. داستان نه از دیدگاه یک دانای کل بلکه از چشم شخصیت اصلی بیان می‌شود. این است که اگر او چیزی را نبیند یا به ‌موقع در جایی نباشد ما هم از آن موضوع بی‌خبر می ‌مانیم. این شیوه تا آن‌جا پیش می‌رود که در فیلم “سکوت لورنا” (Lorna’s Silence, 2008) دوربین در بیشتر صحنه‌ها از پشت سر برونو، شخصیت اصلی فیلم تصویر را نشان می‌دهد. در “دو روز، یک شب” بخش‌هایی از این شیوه شکسته می‌شود. برای مثال در مقایسه با کارهای پیشین، نکات بیشتری از داستان روشن می‌شود. افزون بر این، داستان در جایی به پایان می‌رسد که پرسش چندانی برای بیننده باقی نمی‌ماند. دوربین حرکت آرام و سنگینی دارد که برخلاف ساخته‌های پیشین حضورش چندان حس نمی‌شود و همین از بار مستندگونگی فیلم می‌کاهد.

با این حال، “دو روز، یک شب” به اندازه هریک از کارهای پیشین برادران داردن زیبا است و این زیبایی را مدیون تصویری واقعی و خالص است که از جامعه امروز اروپا ارائه می‌دهد.

قصه‌ها   Tales  

رخشان بنی‌اعتماد، ایران

talesقصه ی غریبه‌های آشنا

به‌نظرم مهمترین مشخصه سینمای پُست-کیارستمی ایران در توانایی آن در داستان‌سرایی است. از اصغر فرهادی بگیر تا رخشان بنی‌اعتماد و نسل جوان‌تر مثل رضا دُرمیشیان. این‌که این توانایی چگونه فرصت ظهور یافت را من هنوز نمی‌دانم اما این را می‌بینم که به همان اندازه که سینمای کیارستمی کم حرف است سینمای پُست-کیارستمی دیالوگ‌پرداز است. این را در “قصه‌ها” می‌توان دید. به ‌نظر من داستان‌پردازی فیلم مهم‌ترین نقطه عطف آن است. شاید همین است که جایزه بهترین فیلمنامه جشنواره ونیز را برای بنی‌اعتماد به ارمغان آورد.

“قصه‌ها” مجموعه داستان‌های کوتاهی است از کاراکترهایی که پیشتر در فیلم‌های پیشین بنی‌اعتماد دیده بودیم‌شان و در این‌جا از کنار هم می‌گذرند و قصه‌های‌شان را برای‌مان تعریف می‌کنند. راننده تاکسی‌ای که روسپی‌ای را سوار می‌کند و او را می‌شناسد که همان دختر همسایه معصومی است که با خواهر راننده دوست بود. کارمند بازنشسته‌ای که برای دریافت بیمه جراحی‌ای که کرده به اداره‌ای رجوع می‌کند اما متوجه می‌شود مشکل او به اندازه رنگ جدید موی مترس آقای رئیس هم ارزش شنیده شدن ندارد. کارگرانی که برای دریافت حقوقی که نه ماه است پرداخت نشده به اعتراض می‌روند. کارگری که رسیدن نامه همسر سابق زنش او را به شک می‌اندازد که نکند زیر سر زنش بلند شده باشد. و راننده تاکسی دیگری که عاشق کارمند یک مرکز ترک اعتیاد زنان شده است و دنبال راهی می‌گردد تا این عشق را ابراز کند.

حرکت ملایم فیلم از داستانی به داستان دیگر و دیالوگ‌های زیبایی که بار داستان را بر دوش می‌کشند “قصه‌ها” را به زیباترین فیلم بنی‌اعتماد تاکنون تبدیل کرده است. صحنه‌ای که کارگران در مینی‌بوس نشسته‌اند و برای اعتراض به سمت کارخانه می‌روند یکی از خوش‌ساخت‌ترین ساخته‌های سینمای اخیر ایران است. در این سکانس ده دقیقه‌ای که بدون قطع گرفته شده است کارگران با هم و با دوربین صحبت می‌کنند و می‌خواهند روی راه و روش اعتراض‌شان به توافق برسند. دیالوگ طولانی راننده تاکسی با کارمند (یا داوطلب) مرکز ترک اعتیاد هم از به ‌یاد ماندنی‌ترین بخش‌های فیلم است. در این صحنه گفتگوی این دو با تاثیر داشتن یا نداشتن کمک به معتادها شروع می‌شود و به ابراز علاقه راننده ـ که دانشجوی ستاره ‌دار رشته مکانیک است ـ خاتمه می‌یابد. دیالوگ‌ها در کنار شیوه کارگردانی بنی‌اعتماد و بازی هنرمندانه بازیگران بیننده را تا آخرین لحظه با خود می‌برد.

بنی‌ اعتماد سینماگر سینمای اجتماعی است. از همان دست که برادران داردن هستند. رد پای سینمای داردن‌ها را در این فیلم هم می‌توان پیدا کرد مثلا این‌که شخصیت‌هایی که در یک‌جا نگاه تمجیدکننده بیننده را به‌دست می‌آورند در جایی دیگر دست به عملی پست می‌زنند. مثلا کارگری که در مینی‌بوس شجاعانه نقش رهبر اعتراض را به دست می‌گیرد و با نیروهای امنیتی درگیر می‌شود در خانه همسرش را در مقابل چشمان دو فرزندش تحقیر می‌کند و به او اتهام می‌زند که با شوهر سابقش سر و سری دارد. اشاره بنی‌اعتماد به جنبش مردم در سال ۸۸ هم بر بار اجتماعی فیلم می‌افزاید. به‌نظر می‌رسد که بنی‌اعتماد چندان توجهی هم به توپ و تشرهای وزارت اطلاعات ندارد. این را بخصوص در آخرین صحنه فیلم می‌توان دید. جایی که مستندسازی که فیلمش در جریان اعتراض کارگران توقیف شده است در تلفن به دوستش می‌گوید هیچ فیلمی برای همیشه توی قفسه نمی‌ماند و دیر یا زود دیده می‌شود.

“قصه‌ها” از بهترین فیلم‌هایی بود که در جشنواره امسال دیدم.

بازگشت به خانه    

zhang-yimouژانگ ییمو، چین

حکایتی آشنا به زبان چینی

این‌طور که پیداست دوران ژانگ ییمو هم به پایان رسیده است. او با فیلم‌های زیبایی مثل “ذرت سرخ”، “فانوس قرمز را بیفروز” و “سه‌گانه شانگهای” با سینمای چین همان کرد که کیارستمی با سینمای ایران. سینمای چین که پیش از او مهجور و در اختیار تبلیغات دولتی بود با حضور او نه تنها در عرصه جهانی با تحسین روبرو شد، بلکه در عرصه داخلی هم از نفوذ دولت برای همیشه کاست و فرصت رشد را برای نسل جدید سینماگر فراهم کرد. اما در سال‌های اخیر و به دنبال آثار زیبایی مثل “خانه خنجرهای پرنده” و “قهرمان” ساخته قابل توجهی تولید نکرده است. “بازگشت به خانه” کاری ضعیف و پرتعصب است که با هیچ‌یک از ساخته‌های پیشین او قابل قیاس نیست. با این حال موضوع فیلم برای ما ایرانی‌ها بسیار نزدیک و قابل فهم است. انگار که یک داستان ایرانی را به زبان چینی بگویی.

داستان در دوران انقلاب فرهنگی چین می‌گذرد. یک استاد دانشگاه به جرم ضد انقلاب بودن به زندان می‌افتد. ده سال بعد از زندان فرار می‌کند و به خانه می‌آید، اما دخترش او را لو می‌دهد و باز به زندان برمی‌گردد. با به پایان رسیدن دوران انقلاب فرهنگی او هم آزاد می‌شود و به خانه می‌آید. اما زنش حالا به فراموشی دچار شده و او را به یاد نمی‌آورد. مرد باید راهی دراز برای بازگرداندن خاطرات به همسرش برود.

این داستان مرا به یاد تئاتری انداخت که در سال‌های اول انقلاب در تهران دیدم. عنوانش چیزی شبیه “استنطاق” بود و داستانش در شوروی یا یکی از کشورهای بلوک شرق می‌گذشت. پدر و مادری در خانه با هم صحبت می‌کنند و از دولت انتقاد می‌کنند. بعد پسر کوچک‌شان را می‌فرستند تا از مغازه سرکوچه چیزی بخرد. پس از رفتن پسر، این دو ناگهان نگران می‌شوند که نکند فرزندشان برود و آن دو را به پلیس گزارش کند. بخش اول فیلم جدید ژانگ ییمو هم به همین نکته اشاره دارد. دختر جوان که در گروه باله دولتی مشغول کارآموزی است برعکس مادر، خود را موظف می‌بیند بازگشت پدر را به پلیس گزارش کند. در این‌ جا ما با تضاد بین دو نسل روبرو هستیم. نسلی که آزاداندیش است و به دلیل همین اندیشه توان آن را دارد که با سیستم پلیسی درگیر شود و نسلی دیگر که محافظه‌کار است و هرچیز که روند زندگی عادی را به هم بریزد را خوش ندارد. نکته در این است که به طور معمول این نسل جوان است که سر در برابر دیکتاتوری خم نمی‌کند و نسل مسن، برعکس، رودررو شدن با نظام را به صلاح نمی‌داند. در این‌جا اما این معادله برعکس شده است. نسل مسن که خاطرات انقلاب و سرسختی در برابر نظام را هنوز فراموش نکرده سخت‌تر از نسل جوان به مصاف دیکتاتوری می‌رود.

“بازگشت به خانه” سرگذشت زیستن در نظام‌های دیکتاتوری است. به همین دلیل هم هست که می‌گویم برای ما ایرانی‌ها حکایتی آشناست. مخلوط شدن ایدئولوژی – هر چه باشد – با دولت خواه ناخواه دیکتاتوری به بار می‌آورد. خواه این ایدئولوژی اسلام باشد و خواه کمونیسم یا شووینیسم از نوع پادشاهی‌اش. تنها در سایه گونه‌گونی فکری و سیاسی است که راست و چپ، مذهبی و غیرمذهبی و ضد مذهبی قادر خواهند بود در کنار هم زندگی کنند. این همان پیامی است که ژانگ ییمو سعی دارد در “بازگشت به خانه” به بیننده منتقل کند. اما این که چرا در این کار موفق نمی‌شود باز می‌گردد به تعصب جانبدارانه‌ای که در طرح این موضوع می‌گیرد. او با اصرار می‌خواهد نقطه نظرش را به بیننده بقبولاند، بی توجه به این‌که این همان روشی است که نظام‌های دیکتاتوری به‌کار می‌گیرند. این فیلم ژانگ ییمو مرا به یاد بهمن قبادی می‌اندازد که ابایی ندارد که از ملودرام استفاده کند تنها به این منظور که اشک بیننده را در بیاورد و ترحم او را نسبت به کاراکتر فیلمش جلب کند. اگر ژانگ ییمو لحنی معتدل‌تر و ناجانبدارانه برای بیان داستانش به‌کار می‌گرفت بی‌تردید تعداد بیشتری بیننده را به فیلمش علاقمند می‌کرد. دیکتاتوری را نمی‌توان با دیکتاتوری از میدان به‌در کرد.

*دکتر شهرام تابع محمدی، همکار شهروند ، در زمینه های سینما، هنر، و سیاست می نویسد. او دارای فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی و استاد مهندسی شیمی در دانشگاه تورونتو است. او جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال ۲۰۰۱ بنیاد نهاد.

shahramtabe@yahoo.ca