صدای همیشه مانای دیار سبز خاطره ها

استاد ناصر مسعودی از زمره هنرمندان پیشکسوتی است که هرگاه به تورنتو آمده، اصلا دوست نداشتم بخت دیدار و گفت وگو با او را از دست بدهم. با اینکه در آستانه ی هشتاد سالگی است، اما همچنان حافظه ای دقیق دارد و گفته هایش پر است از نکته سنجی و طنزی ظریف که گذشت زمان را در کنارش احساس نمی کنی.

در پیوند با کنسرت شنبه ۶ سپتامبر در مرکز هنرهای نمایشی ریچموندهیل، دیدار و گپی داشتیم با استاد مسعودی در دفتر شهروند. ایشان را محمد صالحی گیلانی از کانون دوستداران گیلان که برگزارکننده ی کنسرت است، همراهی می کرد.

آقای گیلانی به خوبی اشاره کرد که آقای مسعودی با بسیاری از هنرمندان و نویسندگان و بزرگان ایران زمین خاطرات مشترک دارد و خود بخشی از تاریخ استان گیلان است؛ استانی فرهنگ پرور و فرهنگ دوست که انسان های بزرگ و تأثیرگذاری از آن برخاسته اند. این تاریخ باید مکتوب شود و در اختیار آیندگان و نسل جوان قرار گیرد.

جلد شهروند 1505

جلد شهروند ۱۵۰۵

از استاد پرسیدم:

اتفاقا از همین خاطرات بهتر است شروع کنیم. امروز خبر بد درگذشت سیمین خانم، شاعر ملی ما، منتشر شد، می خواستم بببینم از سیمین خانم بهبهانی خاطره ای دارید؟

استاد مسعودی پس از سلام به خوانندگان عزیز شهروند، گفت: به عنوان یک ایرانی و به عنوان یک گیلانی و عاشق موسیقی با چندین دهه فعالیت، یکی از افتخارات من آشنایی با خانم سیمین بهبهانی در دوره ی جوانی ام در رادیو تهران بود.

دوستان هنرمند ما ملودی هایی می ساختند و ایشان روی این ملودی ها شعر می گذاشتند و چقدر زیبا، و من خوشحالم که جزو کسانی هستم که از سال ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۲ حدود ده کار از خانم سیمین بهبهانی خواندم.

اولین کار، کاری بود به نام “گریَم و خندم” که استاد علی اکبرپور از هنرمندان همشهری ما، آهنگی ساختند در مایه ی سه گاه و خانم سیمین بهبهانی روی آن شعر گذاشتند. به دلیل مهری که نسبت به هنرمندان داشت، در آن زمان با تمام گرفتاری های کاری و زندگی، برای موزیسین ها و خوانندگان، که با کلام آشنا بودند ـ ما با کلام زندگی می کنیم ـ ترانه می سرودند. ایشان از شعرایی بودند که به همان دوران جوانی در ترانه هایش جرقه هایی داشت که واقعا آدم مجذوب می شد. من خوشحالم که در آن زمان با ایشان مصاحبتی داشتم و ایشان هم نسبت به من خیلی مهر داشت. بعدها ایشان در “شورای شعر و موسیقی” باهوشنگ ابتهاج، نادر نادرپور، یدالله رویایی، بیژن جلالی و فریدون مشیری  بر ترانه ها نظارت داشتند و شورا را اداره می‌کردند.

در سال ۱۹۹۷ (هفده سال پیش) من آمریکا میهمان دوست عزیزم دکتر عطا منتظری بودم. خانم بهبهانی هم در آمریکا بود و در دانشگاه یو سی ال ای برنامه ی سخنرانی داشت. شب به اتفاق دکتر منتظری، خانم بهبهانی و آقای تورج نگهبان و استاد فرهنگ شریف و مرحوم ایرج گرگین رفتیم به دانشگاه برای برنامه ی خانم بهبهانی، که ایشان آنجا شعر خواند و سخنرانی کرد.

همان سال یک شبی هم در سن حوزه دوستان به من زنگ زدند و گفتند که خانم بهبهانی اینجا شعرخوانی دارد. با دوستان رفتیم به این برنامه و آنجا با کسب اجازه از خودشان، بدون ساز، یکی از ترانه های ایشان را خواندم.

استاد مسعودی به اصرار من چند ترانه را که سیمین خانم برایش سروده بود، دکلمه کرد:

بیا یک شب با من بنشین

چو اشکم در دامن بنشین

به درگاهت رو آوردم

منم به عشقت عمری خو کردم

تو هم گاهی یادم کن

به دیداری شادم کن

***

چو دیوانه به تنهایی

گریم و خندم به این حال تماشایی

گریم و خندم چو شمع شب فروزم

که به انتظار روزم

ندیده صبح روشن

تن خسته را بسوزم

یارب امشب یاد من کن

تنها ماندم

از راست: محمد صالحی گیلانی، استاد ناصر مسعودی، حسن زرهی در دفتر شهروند

از راست: محمد صالحی گیلانی، استاد ناصر مسعودی، حسن زرهی در دفتر شهروند

بسیار زیبا سرودند، بسیار … به هر جهت این افراد زنده نام اند و برای ابد هستند برای این که وجودی موثر برای همه دوران زندگی شان بودند. من به جامعه ی شعر و موسیقی و دوستداران و خانواده سیمین بهبهانی ضمن تسلیت باید بگویم که واقعا این گونه افراد همیشه زنده اند.

یکی از ویژگی هایی که من در کار شما می بینم، این است که شما در هر دو حوزه ی موسیقی محلی و سنتی، دارای دانش و تجربه هستید و با نوعی علاقه و توجه خاص با هر دو برخورد داشته اید. می خواستم ببینم از نظر شما موسیقی محلی گیلان چه نزدیکی هایی دارد با موسیقی کلاسیک ایران و وجوه اشتراک و افتراق این دو نوع موسیقی چیست؟ به عبارت دیگر این دو نوع موسیقی چقدر به هم کمک می کنند و چقدر می توانند مزاحم هم شوند؟

ـ ریشه ی اینها از لحاظ موسیقیایی خیلی به هم مربوط است. موسیقی سنتی ما، بیشتر گوشه هایش از همین تم های محلی گرفته شده و یکی از خصوصیات موسیقی ایرانی ما همین است که نسبت نزدیک دارد با تمام اقوام ایرانی. موسیقی گیلان حال و هوای خودش را دارد و در عین حال در همه ی ایران شنونده دارد مثل موسیقی کردی، لری، بلوچی بندری و … اینها یک نسبت هایی دارند از نظر ریشه ای.

موسیقی محلی ابداعی بود و هر کس برای خودش می خواند، بعدها اینها تنظیم شد و گسترش پیدا کرد. کمااینکه بزرگان موسیقی ما هنگام که خواستند در مورد موسیقی بنویسند، موسیقی محلی را فراموش نکردند و آن را جزو کارها آوردند. برای اینکه بعضی گوشه های موسیقی ما مال محله های مختلف است. استاد صبا در کتابش آنجا که راجع به موسیقی ایرانی صحبت می کند و دشتی و شور را تعریف می کند، خودش رفته در روستاهای گیلان، دیلمان، گوشه هایی را پیدا کرده که وارد موسیقی شده، پس ریشه دارد. مثلا موسیقی دشتستانی که مال شیراز و چهارمحال بختیاری ست در موسیقی رسوخ پیدا کرده، در نتیجه این دو نوع موسیقی با هم نسبت دارند، اما از نظر ریتم و ضرباهنگ، موسیقی بعضی مناطق متفاوت است، مثلا موسیقی لرها و کردها کوبنده تر است و موسیقی گیلان نرم تر و عاشقانه تر، اما کل موسیقی ما باهم همیشه ارتباط تنگاتنگ داشته است.

یکی از نکاتی که در موسیقی ما مورد توجه است این است که موسیقی ما کلام باید داشته باشد. موسیقی بی کلام ما آنقدر جذابیت ندارد. از روز اول هر کسی هر ملودی ساخته، ملودی تنها را وقتی اجرا کرده آن جذابیت را نداشته و کلام نقش مهمی دارد. دلیل روی آوردن به اشعار حافظ و سعدی و مولانا در حال حاضر همین است که کلام لازمه ی اشاعه ی موسیقی ماست. شما ببینید یک غزل حافظ را ده ها خواننده مشهور و غیرمشهور خوانده اند.

به هر جهت موسیقی ما موسیقی غنی و دوست داشتنی است و حرف دل را می زند.

کمکی که موسیقی کلاسیک به موسیقی محلی کرد، ضوابطی بود که در خواندن به وجود آورد. آن ضوابط و گوشه ها به ریشه یابی موسیقی محلی کمک کرد و آن را از انزوا درآورد، ولی به هر حال هر کدام از این دو نوع موسیقی حال و هوای خودش را دارد، اما وقتی شما ملودی را در گوشه ای که مربوط است به زادگاه خودت اجرا می کنی یک حال و هوای دیگری دارد.

برای هنرمند خیلی خوب است که درگیر یک گونه از هنر نباشد و به جهان از چشم اندازهای متفاوت هنری نگاه کند. شما علاوه بر موسیقی تئاتر کار کرده اید، من فکر می کنم تئاتر مادر همه هنرهای دیگر است چون زنده است و در آن کلام و موسیقی و ارتباط انسانی هست. از خاطرات دوره ی تئاترتان بگویید و اینکه چرا ادامه ندادید؟

ـ در روزگاری که من وارد تئاتر شدم در شهر خودم رشت، فعالیت تئاتری ما به صورتی بود که در بیشتر نمایشنامه هایی که اجرا می کردیم خواندن هم بود مثل نمایش لیلی و مجنون، یوسف و زلیخا، فاجعه رمضان و … من و چند تن از دوستانم، وقتی رفتیم به تئاتر رشت، مرحوم خانم فرخ لقا هوشمند ـ دختر مرحوم پوررسول که خود یکی از هنرمندان خوب بودند ـ در تئاتر رشت بود و صدای قشنگی هم داشت. هنرمند خوب و اصیل خوان ما که موسیقی ایرانی را خیلی خوب اجرا می کرد نادر گلچین هم بود. من با ایشان و چند نفر دیگر آنجا تئاترهایی را اجرا می کردیم که در آن ها آوازخوانی هم بود و این ما را به شوق می آورد. الان دیگر تئاتر به آن صورت اجرا نمی شود.

در اجرای تئاتری گاه به من نقش هایی می دادند که مرا اذیت می کرد، چون حنجره ی من ظریف است و دارای حنجره ی وسیعی نیستم، برای منِ پانزده، شانزده ساله، ریش و سبیل می گذاشتند و به من نقش پیرمرد می دادند که باید صدایم را عوض می کردم یا اینکه باید صدایم را کلفت می کردم. آن موقع که میکروفن نبود باید بلند حرف می زدیم. در یکی از برنامه ها صدایم گرفت و شب تا صبح در وحشت این بودم که دیگر نتوانم بخوانم. دوستی داشتم در گیلان، موسیو آرسن، که داروخانه کارون مال ایشان بود، بسیار مرد شریف و عاشق موسیقی بود. او به من گفت تو تئاتر بازی نکن، چون حنجره ات خیلی ظریف است. برو دنبال عشق ات. برو دنبال همان موسیقی. این طور شد که تئاتر را رها کردم ولی آن را خیلی دوست داشتم و خیلی هم مستعد بودم، ولی کارهای زیادی نکردم.

شما سال ۲۰۱۱ به دعوت کانون دوستداران گیلان به تورنتو تشریف آوردید و کنسرت داشتید. آیا از سفر قبلی راضی بودید و دیگر اینکه کنسرت امسال آیا با آن کنسرت متفاوت خواهد بود؟

ـ بسیار خاطره ی خوبی هم از تورنتو و هم مونترال و هم ونکوور دارم. برای اینکه در اینجاها منحصر به این نبود که من رشتی ام، من لاهیجانی ام، من رودسری ام، من لنگرودی ام، من شهسواری ام، من مازندرانی ام، من کُردم ، من بلوچم و… همه صمیمانه دور هم هستند و این به نظر من قشنگ است.

یکی از افتخارات من این است که دوستان گیلانی که با این فاصله ی زیاد دور از گیلان زندگی می کنند، ولی هنوز عشق به گیلان و عِرق به گیلانی بودن سبب شد که با این دوستان آن دفعه و این بار از من دعوت کردند، آشنا شوم. من در ایران زیاد فعال نیستم ولی چنان از مهر و از این جمعی که صمیمانه با هم فعال هستند، تحت تاثیر قرار گرفتم که آرزو می کنم این همکاری بین این افراد تداوم داشته باشد. من با همه ی وجودم به اینجا آمدم. این عشق و علاقه است که مرا وادار کرد با اشتیاق به اینجا بیایم و امیدوارم شب خوبی در کنسرت با هم داشته باشیم.

گروه نوازنده ها همان هایی هستند که قبلا با هم برنامه داشتیم. آنها همه جوانانی هستند هنرمند و شایسته و مستعد که همکاری با آنها باعث خوشحالی من است.

استاد ناصر مسعودی در دفتر شهروند ـ آگوست 2014

استاد ناصر مسعودی در دفتر شهروند ـ آگوست ۲۰۱۴

شما با آقای ابتهاج در رادیو همکاری داشتید، شنیدم در سفر ونکوور هم با ایشان دیدارتازه کردید ، ممکن است کمی بیشتر از این ارتباط بگویید؟

ـ من افتخار این را داشتم که از نوجوانی با شعرهای آقای ابتهاج آشنا شوم و از سال ۱۳۴۰ نیز در تهران با ایشان ارتباط خانوادگی داشته باشم. بچه های آقای ابتهاج مرا عمو صدا می کنند و بچه های من آقای ابتهاج را عمو می خوانند. در زمانی هم که ایشان به رادیو تشریف آوردند، ما با هم همکاری هایی داشتیم ولی بیشتر کارهای ما در ارکسترها بود. من یک کار برای ایشان ضبط کردم در گل های تازه ـ که ایشان مبتکر گل های تازه بودند ـ یک شعر گیلکی از دکتر علی فروهی. من و آقای ابتهاج با هم سفرهای داخل و خارج بسیار رفتیم. ما یار ورزش همدیگر بودیم، عاشق فوتبال و کشتی بود و با هم می رفتیم. حالا دیگر آن حال و فضا نیست ولی هر از چند گاه همدیگر را می بینیم. آخرین بار ایشان را در گیلان دیدم. من بیمار بودم و او هم پایش درد می کرد. آمد ایران به من زنگ زد و گفت بیا من می خوام ببینمت، منم شوخی کردم و گفتم تو چرا نمیایی منو ببینی، گفت من چهل تا پله رو باید بیام پایین و دوباره چهل تا پله رو بیام بالا، گفتم می فرمایی بنده با آسانسور میام بالا. ما با هم از نظر روحی ارتباط داریم و حتی اگر هم یکدیگر را نبینیم همدیگر را دوست داریم.

آقای محمد گیلانی نیز در پایان نشست گفت:

من به عنوان یکی از موسسان کانون دوستداران گیلان تورنتو، از طرف کانون می گویم که برای ما افتخاری است که استاد ناصر مسعودی را ۲۰۱۲ و ۲۰۱۴ به تورنتو دعوت کردیم. استاد مسعودی از نظر هنری انسان بزرگی است، اما وقتی که ایشان به ما اعتماد و لطف کردند و پذیرفتند و آمدند و وقتی از نزدیک با ایشان آشنا شدیم، تازه متوجه شدیم که رمز ماندگاری یک هنرمند خوب، مثل استاد مسعودی، سیمین بهبهانی و غیره در چیست. این رمز مردمداری ایشان است. او واقعا انسان دوست داشتنی است و من عاشق مرام ایشان هستم. اینکه ذات و درونشان خالص است و این افتخار بزرگی بود که ایشان دعوت ما را پذیرفتند.

استاد مسعودی در پاسخ به گفته های آقای گیلانی گفت، من این را با تمام وجودم و بی کوچکترین تعارف می گویم. من خودم را در حد سیمین بانو و امثال ایشان نمی دانم، ولی در حد بضاعت خودم، برای هنر و شعر و موسیقی احترام و ارزش قائلم و خوشحال هستم که آنهایی که مرا پذیرفتند با این حال و هوا قبول کردند. این برای من خیلی مهم است. نه تنها شما آقای گیلانی، بلکه دوستانتان آقای کمالی، خانم سحر و … کاری کردید که گیلانی ها را دور هم جمع کردید.

و آقای گیلانی با وام از فروغ فرخزاد گفت: تنها صداست که می ماند.

واقعا “تنها صداست که می ماند”.

زندگینامه:

ناصر مسعودی در سال ۱۳۱۴ در محله صیقلان رشت در خانواده ای متولد شد که همه از صدای خوشی بهره داشتند. او در سال ۱۳۲۸ به تهران آمد. به کلاس موسیقی علی اکبر خان شهنازی راه یافت. در این زمان زنده یاد محمودی خوانساری از دوستان نزدیک مسعودی بود که با هم به موسیقی می پرداختند.

مسعودی پس از شش سال اقامت در تهران به رشت بازگشت و با افتتاح رادیو رشت، از نخستین خوانندگانی بود که به کار دعوت شد. همکاری با رادیو گیلان بسیار پرثمر بود و آثاری چون “چی ناز کونی”، “رودخانه لب”، “گول ریحان” … حاصل این دوره است.

او با تئاتر گیلان نیز همکاری داشت و در چندین نمایشنامه بازی کرد.

مسعودی در تهران به موسیقی ادامه داد و از طریق استاد احمد عبادی به برنامه گلهای رادیو معرفی شد و مدت ۱۰ سال با این برنامه همکاری داشت. ناصر مسعودی در سال های پیش از انقلاب در شوروی، آمریکا، پاکستان و آلمان برنامه هایی در موسیقی محلی و سنتی ایرانی اجرا کرد.

در سال ۲۰۱۱ کنسرت هایی در تورنتو، مونترال و ونکوور اجرا کرد. گفت وگوی شهروند با ایشان در سال ۲۰۱۱ را در سایت شهروند بخوانید.

آوای سبز شمال در تورنتو/ فرح طاهری