این هفته چه فیلمی ببینیم؟

کسی نیست که قصه زیبای خفته را نداند. داستان کلاسیکی که سال ١۶٩٧ خلق شد و سالها بعد دیزنی با ساختن انیمشینی، زیبای خفته را تبدیل به داستانی فراموش نشدنی برای کودکان نسل های آینده کرد.
پرنسس اورورا، محبوب ترین شاهزاده خانوم دیزنی در کودکی من بود و خارق العاده است که چگونه کارتونی از سال ١٩۵٩ تا امروز، تازگی خود را از دست نداده و هنوز تماشاگران کوچک را مجذوب می کند.
با این توصیفی که کردم، طبیعی است که در اولین روز اکران “Maleficent” ، خودم را به سینما رساندم و باید بگم که از تمام نود و هفت دقیقه اش لذت بردم.
ملیفسنت را یکی از معروف ترین ضد قهرمان های داستان های کلاسیک می دانند و حالا دیزنی می خواهد داستان را از دید او برایمان عنوان کند. آنجلینا جولی که نقش ملیفسنت را بازی می کند در مصاحبه ای می گوید که قبل از خواندن فیلمنامه، شک داشته که دیزنی توانایی آن را داشته باشد که داستان یک شخصیت پلید با نیروی اهریمنی که نوزادی را نفرین می کند، طوری بسازد که تماشاچی با او همدردی کند، ولی این دقیقا کاری است که دیزنی با این فیلم کرده و فیلمنامه نویسان نابغه، تمام داستان را بر اساس تنها یک کلمه، خلق کرده اند: پری ـ در قصه زیبای خفته می خوانیم که ملفیسنت یک پری بد ذات است، ولی سئوالی که هیچوقت هیچکس نپرسید این بود که چرا در جایی که تمام پریان مثل فرشته ها، بال دارند، ملیفسنت بدون بال است و چطور او را پری می خوانند؟ و این ابتدای داستان است…

Maleficent-poster
فیلم با صحنه دشت و جنگلی زیبا و جادویی آغاز می شود و صدای شاد خنده پریان و موجوداتی افسانه ای. ملیفسنت کوچک پر از حس ماجراجویی و عشق به دنیای اطرافش است. او نقش نگهدار و محافظ طبیعت جادویی را دارد. در آن طرف دنیای افسانه ها، دنیای انسان هاست. وقتی پری کوچک با استفان، پسرک فقیری از دنیای آدم ها آشنا می شود و عاشق می شود، نمی داند که چه سرنوشتی در انتظارش است. در دنیای کودکی استفان مهربان است و ملیفسنت باور دارد که عشقشان حقیقی است، ولی بزرگ شدن، آدم ها را عوض می کند و درک این حقیقت برای یک پری سخت است. استفان مرد جوان جاه طلبی است و آرزوهای بزرگی دارد و هیچ چیز جلوی او را نمی تواند بگیرد. روزی که پادشاه اعلام می کند که هرکس ملیفسنت را از بین ببرد، جانشین پادشاه می شود، استفان به جنگل و به دیدن ملفیسنت می رود و می گوید که مراقب خودش باشد. بعد باز مثل قدیم با هم از همه چیز می گویند و در آغوش هم می نشینند و ملیفسنت از نوشیدنی که استفان به او می دهد، می نوشد و به خواب می رود. استفان خنجری در می آورد ولی نمی تواند خودش را راضی کند که او را بکشد ـ در عوض کاری می کند که شاید بدتر از مرگ باشد .. صبح ملیفسنت با احساس درد و وحشتی عجیب بیدار می شود و دو سوراخ سیاه جای بال های زیبایش روی شانه دارد. این یکی از غم انگیزترین صحنه های فیلم است و ضجه های دردناک ملیفسنت، ناخودآگاه اشک به چشمتان می آورد و این جایی است که می فهمیم چه شد ملیفسنت تبدیل به پری اهریمنی با قلبی سنگی شد و آنوقت است که همدردی می کنیم.
تصورش را بکنیم؛ مردی را عاشق هستیم که به ما خیانت می کند، عزیزترین چیزمان را به دردناک ترین شکل ازمان می گیرد و به واسطه آن به مقام می رسد، بعد زنی دیگر را پیدا می کند، ازدواج می کند و دختری به دنیا می آورند و جشن و پایکوبی می کند در حالیکه شما باید تا آخر زندگی با ظلمی که بهتان کرده، روزگار بگذرانید. حالا تصور نفرین آن مرد و ایل و تبارش خیلی هم دور از ذهن و ظالمانه به نظر نمی رسد، اینطور نیست؟
داستان پیش می رود ولی نه آنطور که ما بلدش هستیم. شاهزاده خانم کوچک است و کلبه جنگلی و پری های کوچک و کلاغ ملیفسنت ـ ولی قصه، قصه دیگری است و باید بگویم برای من، بسیار بسیار جذاب تر از قصه زیبای خفته بود و پایانی بسیار زیرکانه داشت که باعث می شود هر دو قصه را کنار هم بپذیریم. در پایان فیلم، صدایی که قصه را برایمان می گوید از ما سئوال می کند که آیا قصه را طور دیگری شنیده بودیم؟ ولی حالا حقیقت را می دانیم و باید باور کنیم، چرا که او حقیقت را می داند ـ هرچه باشد او کسی است که زیبای خفته می نامندش.
آنجلینا جولی، زیباست و بازی اش فوق العاده. فیلم از همه نظر دیدنی است و مهم است که بدانیم کارتونی برای بچه ها نیست. در سالن سینمایی که من بودم، شاید یکی دو نفر با بچه هایشان آمده بودند. در عوض سالن پر بود از بزرگسالانی که آمده بودند تا از عصرشان لذت ببرند و مطمئن باشید که اگر شما هم افسانه و قصه دوست دارید و اگر بخواهید تجربه اش کنید، به اندازه همه ما که رفتیم و دیدیم، لذت خواهید برد.

* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.