این هفته چه فیلمی ببینیم؟

مادر و پدر بودن این روزها،  کار آسانی نیست. فشاری که روی والدین هست تا فرزندی کامل تربیت کنند و تحویل جامعه بدهند را هیچکس درک نمی کند مگر کسی که خودش بچه هایی دارد و روزانه باید هزاران تصمیم برایشان بگیرد. یکی از مسائلی که بچه بزرگ کردن را هر روز سخت تر می کند، انواع تحقیقاتی است که دانشمندان و دانشگاه ها هر ماه بیرون می دهند تا وزنه ای بیشتر باشد روی شانه پدران و مادران. بچه باید حداقل روزی شصت دقیقه فعالیت فیزیکی داشته باشد، بچه باید موسیقی را بشناسد، بچه باید از سن پایین با هنر آشنا شود، بچه باید با محبت بار بیاید و در عین حال استقلال داشته باشد، بچه باید حرمت همه را نگه دارد ولی باید بتواند حرفش را بزند و حرف زور نپذیرد.

از امور تربیتی که بگذریم، می رسیم به سلامت؛ سعی کنید به کودکانتان غذای ارگانیک بدهید، یادش  بدهید در مکان های عمومی به دستگیره های در یا میله پله ها دست نزند، اگر کسی بیمار است نزدیکش نشود، اگر بیمار می شود تا جایی که ممکن است از دادن دارو خودداری کنید، بالاخره واکسن آنفولانزا سالانه را باید زد یا نه؟  همه این ها شاید جزییاتی پیش پا افتاده باشد، ولی اگر هر روز باید به همه این ها فکر کنید و در کنارش، نظر دویست نفر دیگر را بشنوید که چه چیزی برای فرزند شما بهتر است، همین جزئیات می تواند دیوانه تان کند.

آن وقت شبی فیلم “Babies” را می بینید و بعد چند قدم به عقب برمی دارید و سعی می کنید زندگی تان را دوباره ارزشیابی کنید.

babies-poster

فیلم، مستندی است که رشد و زندگی چهار نوزاد را از تولد تا یک سالگی، در چهار گوشه مختلف دنیا دنبال می کند. شاید یکی از تاثیرگذارترین جنبه های فیلم این است که هیچ صدایی نیست که تصاویر را برایمان شرح دهد، هیچ مکالمه ای صورت نمی گیرد و ما زندگی را، همانطور که در جریان است به تماشا می نشینیم. یکی در آلونکی در نامیبیا به دنیا می آید، مادرش روی زمین خاکی دراز کشیده و به محض زایمان، نوزاد را به سینه می گیرد. این بخش از نامیبیا که به تصویر کشیده شده، به نظر می رسد که مردمانش به دور از پیشرفت های دنیای مدرن، از همان هزاران سال پیش تا امروز در دنیای دور افتاده خود مانده اند. زنان و مردان، برهنه و پا برهنه زندگی می کنند و فقط پارچه ای پایین تنه شان را پوشانده، مادران با سینه های آویزان از صبح گوشه ای روی خاک می نشینند، گاهی بچه ای سر می رسد و سینه مادر را به دهان می گیرد، سگی در همان حال انگشت پای زن را می لیسد و او حتی توجهی به  خیل مگس هایی که روی بدن و صورتش نشسته اند، نمی کند. نوزاد دیگری در مغولستان به دنیا می آید. مادرش برای زایمان به کلینیکی در شهر آمده. بعد از زایمان، ماما بچه را چنان در قنداق می پیچد که فکر می کنید نفس نوزاد هر لحظه بند می آید. مادر نوزادش را بغل می کند، ترک موتور شوهرش می نشیند و به خانه  برمی گردند. خانه، چادری است در میان دشتی وسیع که تا چشم کار می کند آسمان است و سبزه و تنها همسایگانشان، گاو و گوسفندهایشان هستند.

babies-1

نوزاد بعدی در آسمانخراشی در توکیو زندگی می کند و آخری هم در خانه ای در سان فرانسیسکو . این دو آخری برایمان آشنا هستند. زایمان در بیمارستان با حضور دکتر و پرستار و پدر بچه ها. فیلم با تدوینی فوق العاده، زندگی این چهار موجود کوچک را موازی برایمان به تصویر می کشد و همزمان باعث می شود که هم بسیاری از وسواس هایمان را زیر سؤال ببریم و هم قدرشناس بسیاری چیزها در زندگی مان باشیم که هرروز در اختیارمان هستند بدون این که فکر کنیم با نبود این امکانات چه خواهیم کرد.

در نامیبیا به نظر نمی رسد که حمام و شست و شو اهمیتی داشته باشد، جز خاک سرخ و چوب خشک چیزی نیست و آب ثروت است.

در مغولستان بچه را در تشتی می گذارند که بازی کند و تمیزش کنند و بزی که از آن حوالی می گذرد، سرش را توی تشت می کند و آب می نوشد.

در سان فرانسیسکو، پدر نوزادش را حمام می برد و زیر دوش او را تاب می دهد. نوزادان کم کم بزرگ می شوند و یاد می گیرند  روی چهار دست و پا راه بروند، یکی روی خاک، یکی روی چمن های دشت و یکی روی پارکت آپارتمان. با بزرگتر شدن، همواره دلشان می خواهد که سرگرم باشند و دنیا را کشف کنند. در توکیو، در شلوغی سرسام آور خیابان ها، زوج جوان بچه شان را به اسباب بازی فروشی می برند و چیزهایی می خرند که با رنگ و صدا بچه را سرگرم کند، ولی زندگی در آپارتمانی کوچک حتی با صدها اسباب بازی، زندگی ملال آوری است. در مغولستان ولی بچه چیزی به اسم حوصله سر رفتن نمی شناسد. وقتی روی تخت دراز کشیده، خروسی وارد چادر می شود و روی تخت می پرد و کنارش می ایستد و چند قدم بیرون چادر، دنیایی اعجاب انگیز در انتظارش است.

در نامیبیا، بچه بدون این که مادر توجهی بکند، استخوان سگ ها را از روی زمین خاکی بر می دارد و در دهان می گذارد و بعد انگشتان کوچکش را در دهان سگ می کند و با دندان هایش بازی می کند. در سان فرانسیسکو مادر کتاب می خرد و به بچه یاد می دهد که گاو چه  صدایی دارد و در مغولستان، بچه کنار گاوها می نشیند تا مادرش شیرشان را بدوشد. در توکیو بچه ها را باغ وحش می برند و شعر طبیعت می خوانند و در آن طرف دنیا همزمان بچه های دیگر در قلب طبیعت بزرگ می شوند.

فیلم زیباست همانطور که بچه ها زیبا هستند. تفاوت زندگی در گوشه های مختلف دنیا حیرت آور است ولی نشان می دهد همه بچه ها در هر جایی که باشند و هر جور که بزرگ شوند، نیازشان یکی است؛ مادری که بهشان عشق بورزد و خانه ای که در آن احساس امنیت کنند. باقی چیزها فقط  وسیله ای است برای گذراندن اوقات.

https://www.youtube.com/watch?v=N009QUWUy7I&noredirect=1

*مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست.  هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.