افشاگری آقای پالیزدار که عده ای او را عضو گروه ۱+۵ آقای احمدی نژاد می دانند، گرچه موجب دستگیری او شد، اما چنان سر مردم ایران را در هفته های اخیر گرم کرد که خدا را شکر، غم نان و کار و گرانی مسکن از یادشان رفت.
ظاهراً سعدی شیرازی نیز همین کلک را از معشوقه اش خورده بود که آن شعر معروف را سرود.

سعدی روزها و هفته ها به خودش گفته بود: ایندفعه که آمد، تکلیفم را روشن می کنم. به او خواهم گفت شترسواری که دولا دولا نمی شود. یا بیا برویم محضر و ازدواج کنیم، یا دست از سر من پیرمرد بردار و بگذار بسوزم و بسازم و شعرم را بگویم.
اما دخترک که زرنگ تر از سعدی بوده است، هنگام ملاقات، چنان ناز و غمزه ای می کند که سعدی مادرمرده همه حرف ها و خط و نشان ها را فراموش می کند و در توصیف این صحنه می سراید:

گفته بودم چو بیائی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیائی.

سخنرانی افشاگرانه آقای پالیزدار هم باعث شد تا مردم مثل سعدی که با دیدن معشوقه هرآنچه می خواست بگوید فراموش کرد، با شنیدن این سخنان، گرانی ها و نابسامانی ها و اعتصاب ها را فراموش کردند و گفتند ئه ئه ئه ، عجب مملکتی شده ها!
به دنبال انتشار بسیار وسیع این خبر در خبرگزاری های داخلی و خارجی، تکذیب های کج وکوله ای هم اینجا و آنجا چاپ شد که:
آقای پالیزدار سمتی نداشته است که از این چیزها باخبر باشد.
بالاخره خبرگزاری دولتی برنا، در یادداشتی به حمایت از آقای پالیزدار برخاست و نوشت چرا به جای آنکه به عناوین مختلف می خواهید ثابت کنید که ایشان کاره ای نبوده است، حرفهایش را تکذیب یا ثابت نمی کنید که چنین سوءاستفاده هائی نشده است؟
چون مقامات مملکت گرفتارتر از این هستند که به این مسائل جزئی بپردازند، من از جانب آنها همه گفته های آقای پالیزدار را تکذیب می کنم. خوبه؟!
ایشان از جمله گفته اند که یک کارخانه ۶۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ تومانی را به مبلغ ۱۰ میلیارد تومان فروخته اند و قرارگذاشته اند است ۸۰ درصد آن ۱۰ میلیارد تومان را هم به اقساط حلوا جزئی وصول کنند.
اجازه بدهید توضیح بدهم که حلوا جزئی متعلق به گذشته های دور است و بنا بر این این خبر از بیخ و بن ناصحیح است!
آقای پالیزدار در جای دیگری گفته است اسب های دختر یکی از مقامات روزی ۱۰۰ هزارتومان هندوانه می خورند.
ما که خیر سرمان انسانیم، اگر دو تا برش هندوانه بخوریم سردیمان می کند و باید رویش کلی آبجوش نبات بخوریم، تکلیف اسب ها که آن یک ذره انسانیت ما را هم ندارند که دیگر روشن است. اگر روزی یک دانه هندوانه هم خورده بودند تا به حال مرده بودند!
سخنگوی اسب ها نیز ضمن انتشار اطلاعیه ای گفت ترا به خدا پای ما را در مبارزات درون گروهی به میان نکشید، تلویزیون های خارجی چنان راجع به روزی صد هزارتومان هندوانه ما صحبت می کنند که اگر کسی نداند خیال می کند ما صبح تا شب نشسته ایم روی مبل، پایمان را انداخته ایم روی پایمان، هندوانه می خوریم و تخمه می شکنیم !
آقاجان ما را برای خوردن و خوابیدن نگاه نداشته اند. از ما کار می کشند و برای همین پوست هندوانه کوفتی باید صبح تا شب سگ دو بزنیم، در مسابقات شرکت کنیم و برای صاحبمان درآمد کسب کنیم.
اسب ها در پایان این اطلاعیه به مقامات مسئول نصیحت کرده اند که خون خودتان را بابت حرفهای پیش پا افتاده مردم کثیف نکنید.
هندوانه و رایحه خوشش از آن شما و پوست گندیده اش از آن ما ، خوبه؟!

کنترل نامحسوس و تودهنی محسوس!

به گزارش ایسنا، سردارحسین ذوالفقاری، جانشین فرمانده نیروی انتظامی گفته است سال ۸۷ ، سال پیشگیری از جرم نامگذاری شده است.
وی ازکنترل نامحسوس تفریحگاه ها و تفرجگاه ها خبرداده و گفته است برای دستگیری و زندانی کردن فردی که مرتکب جرم می شود باید هزینه های گزافی پرداخت در حالی که با استفاده از تکنولوژی روز دنیا و توسعه پلیس نامحسوس، می توان از وقوع جرم جلوگیری کرد.
من نمی دانم ایشان کتاب ۱۹۸۴ جورج اورول را خوانده اند یا نه؟ ولی یادآوری می کنم که این نویسنده حدوداً پنجاه شصت سال پیش راه جلوگیری از جرم به وسیله تکنولوژی مدرن را پیش بینی کرده و جزء به جزء نوشته است .
جورج اورول جامعه ای را مجسم می کند که در تمام خانواده ها و در تمام اتاقها، یک تلویزیون بزرگ که دو طرفه کارمی کند، شبانه روز روشن است.
دوطرفه به این معنی است که فقط صاحبخانه نیست که گوینده تلویزیون را می بیند، بلکه گوینده نیز تمام حرکات ساکنان خانه را زیر نظر دارد، بموقع به آنها تذکرمی دهد و اگر کوچکترین حرکت خلافی ازکسی سر بزند، به او می گوید برو کنار دیوار، دستهایت را ببر بالا و بی حرکت بایست. چند دقیقه بعد مامورین از راه می رسند و او را به خوبی و خوشی دستگیر می کنند و می برند.
لازم به یادآوری است که جورج اورول یک جامعه کمونیستی را مجسم می کند که چون دین ما با کمونیسم همخوانی ندارد، این راه حل به دردمان نمی خورد.
راه ساده تری که به نظر من رسیده و خیلی انسانی تر از راه حل جورج اورول است این است که اگر ما یک نوزاد را از لحظه تولد تحت کنترل نامحسوس قرار دهیم و او را به راه راست هدایت کنیم، در بزرگی هرگز مرتکب خلاف نمی شود و فقط کاری را می کند که مجاز است .
این راه حل بسیار ساده است و هیچگونه خرجی هم برای دولت ندارد:

روزی که پدر رفت صورتحساب بیمارستان را بدهد و همسر و نوزادش را به منزل ببرد، یک مامورکنترل نامحسوس نیز برای کمک به این خانواده، بچه را بغل می کند و همراه آنها به خانه شان می رود.
اتاق مامور نامحسوس، قبلا وسیله پدر آماده شده و وسایل زندگی او همراه سیسمونی بچه خریداری و با سلیقه در اتاقش چیده شده است!
بچه اگر خواست بی موقع گریه کند، مامور بلافاصله او را به راه راست هدایت می کند. یعنی با پشت دست، به طور محسوسی توی دهن او می زند که زر زیادی نزند و چون مامور است و معذور، پدر و مادر بچه هم دلخور نمی شوند!
بدیهی است وقتی این بچه بزرگ تر شد، اگر به جای آب نبات چوبی که ارزان تر است، هوس بستنی به سرش زد که گران تر است، تودهنی محکمتری می خورد.
قدرت و شدت تودهنی به نسبت جرم وسیله مامور نامحسوس تعیین و اجرا می شود و بچه وقتی احساس کند که به طور محسوسی از طرف کمیته نامحسوس تحت کنترل است، غلط می کند مرتکب جرم شود و به جای آب نبات چوبی، بستنی بخواهد.
پس از آنکه کودک پیر شد و به سلامتی از دار دنیا رفت، مامور مربوطه به بیمارستان دیگری می رود و تجربیات خود را در اختیار نوزادی دیگر و خانواده ای دیگر قرار می دهد!


دو پرنده عاشق!

وزارت دادگستری مصر، از ازدواج یک مرد ۹۲ ساله با یک دختر ۱۷ ساله جلوگیری کرد و آشیانه این دو پرنده عاشق را ساخته نشده، خراب کرد!
آدم نمی فهمد اینهمه یا حبیبی که در ترانه های مصری گفته می شود، اینهمه ” انا روحی” و ” انا حبی” را که شعرای مصری سروده اند برای چه کسی سروده اند؟ جز برای عشاق؟
و مگر عشق سن و سال خاصی دارد یا مگر۷۵ سال تفاوت سن زیاد است؟!
دوست خود من در۱۷ سالگی عاشق یک پیرزن ۱۰۵ ساله شد که اتفاقاً! میلیاردر هم بود.
متاسفانه تازه عروس روز بعد از ازدواج، دعوت حق را لبیک گفت و دوست من که ثروت او را به ارث برد، از آن وقت تا به حال، از غم همسر از دست رفته اش هر شب به آغوش یک دختر پناه می برد، اما تسکین نمی یابد چون عشقش یک عشق واقعی بود!
او حتی یک بار با پنج دختر۲۱ ساله به طور همزمان دوست شد که مجموع سن شان همان۱۰۵ سال سن همسر مرحومش باشد بلکه غم و غصه اش تسکین یابد، اما فایده ای نکرد که نکرد!
به نوشته بی بی سی که این خبر را منتشرکرده، در مصر قانونی وجود دارد که می گوید اختلاف سن بین زن و مرد، نباید از۲۵ سال بیشتر باشد.
در حالی که در مملکت ما قانونی وجود دارد که می فرماید: اگر پول و پله حسابی بهم زده ای برو جلو من هواتو دارم!
ظاهراً وزارت دادگستری مصر این بی رحمی را برای این انجام داده که جلوی قاچاق دختران جوان را به خارج از مصر بگیرد و داماد را که یک مرد عرب است وادارکرده است برای خرید دختر دلخواهش، به کشور دیگری روی بیاورد.
البته دادگستری مصر، در مواردی استثناء هم قائل شده است. از جمله اینکه وقتی یک مرد خارجی نظرش یک دختر مصری را گرفت، اگر بیش از۲۵ سال با دختر اختلاف سن داشته باشد، باید مبلغ هشت هزار دلار سپرده به حساب دختر واریز کنند بعد او را بسته بندی و صادرکند!
به نوشته روزنامه الاخبار، سال گذشته ۱۷۳ مورد از این معاملات (منظورم این نوع ازدواج است!) در مصر به ثبت رسیده است.

سفره تان خالی است؟
به رستوران بروید!

به گزارش سایت های خبری، در حمله ماموران به کارگران کارخانه نیشکرهفت تپه، عده ای از کارگران مجروح و عده ای دیگر از آنها بازداشت شده اند.
این کارگران در خیابان های شهر شوش دست به تظاهرات زده و شعار می داده اند:
ما کارگر هفت تپه ایم، گرسنه ایم گرسنه.
این شعار ماموران را مشکوک می کند و جریان را با بی سیم به مرکز گزارش می کنند.
از مرکز به آنها می گویند به تظاهر کنندگان بگوئید آدمی که واقعاً گرسنه باشد، نای حرف زدن را هم ندارد، شماها چطور می توانید با شکم گرسنه اینطور فریاد بزنید؟
تظاهرکنندگان ضمن عذرخواهی از اینکه صدایشان را بلند کرده اند می گویند آخرین رمقی را که داریم به کارگرفته ایم شاید کسی صدایمان را بشنود.
جریان دوباره به مرکز گزارش می شود از مرکز می گویند به آنها بگوئید شعاری هم که می دهید، نه وزن دارد نه قافیه.
در سرزمین گل و بلبل که همه چیز با شعر بیان می شود حتی نیازهای عاشقانه، “ما کارگر هفت تپه ایم گرسنه ایم، گرسنه” نه شعر نو است نه کهنه و آبروی کشور شاعر پرور ما را می برد .
ماموران که می بینند تعداد کارگران رو به افزایش است و اگر بخواهند زیادی “الومرکز” “الومرکز” کنند سررشته کار از دستشان درمی رود، به کارگران می گویند در کجای دنیا هنگام ظهر یا شب که مردم گرسنه شان می شود می آیند توی خیابان و فریاد می زنند ما گرسنه ایم؟
می گوئید سفره تان خالی است؟ چرا نمی روید به یک رستوران؟!
مردم متمدن وقتی گرسنه شان می شود و در منزل غذای آماده ای برای خوردن ندارند، بدون شعار و تظاهرات، می روند به یک چلوکبابی یا دیزی سرا، مثل بچه آدم می نشینند و منتظر می مانند تاگارسن بیاید و بپرسد چی میل دارید؟
آنها هم غذای مورد علاقه شان را سفارش می دهند، بعد که غذا را آوردند، آرام و با حوصله می خورند، پولش را می دهند و می روند.
باور نمی کنید؟! یک روز ظهر، یا یک روز غروب، بروید به یکی از رستورانهای شمال شهر تهران و ببنید چه خبر است.
زن و مرد، به این رستوران و آن رستوران می روند یا از این رستوران و آن رستوران بیرون می آیند بدون آنکه شعاری بدهند یا تظاهراتی بکنند.
تازه مگر وقتی کسی گرسنه اش می شود باید خود را با صدای بلند معرفی کند و محل کارش را اعلام کند؟
آیا هرگز دیده اید که مثلا مدیرعامل یک کارخانه لاستیک سازی برود توی خیابان و فریاد بزند که من فلانی هستم، گرسنه ام و می خواهم بروم ناهار بخورم؟!
می رود داخل رستوران، می نشیند پشت میز، و هیچکس هم نمی پرسد شما مدیرعامل کارخانه فلان هستید یا رئیس مرکز مطالعات فلان …؟
متاسفانه کارگران هفت تپه به این حرفهای منطقی! توجهی نمی کنند و همچنان شعار خودشان را تکرار می کنند، در نتیجه ماموران هم با چماق و گاز اشک آور می افتند به جان آنها و پدرصاحاب بچه را درمی آورند.
تصور می کنم مامورین با وجود همه آن مسائل، دلشان به حال کارگران سوخته بوده است چون فقط تعدادی از آنها را لت و پار و دستگیر کرده اند.
هرجای دیگر دنیا بود با آن آبروریزی که آنها کرده بودند و با آن شعر دست و پا شکسته ای که سرهم کرده بودند همه شان را در جا نفله می کردند!

آخرین خبر

آقای مهدی کلهر، مشاور رسانه ای رئیس جمهور، درگفتگوئی با مهر اعلام کرد که کمبود چای و برنج یک توطئه و ناشی از احتکار این دو کالاست.
وی قسم خورد که خود ما دیشب با وجود آنکه پرخوری کردیم، مقداری برنج و خورش و همچنین نصف قوری چای را دور ریختم.
وی اضافه کرد هنگام دور ریختن پلوهای اضافی به همسرم گفتم: ببین چقدر برنج زیاده. آنوقت بی انصاف ها شایع می کنند که کمیاب وگران است!

ایمیل نویسنده :
mirzataghikhan@yahoo.ca