بخش دوم و پایانی

 

 

نام کتاب: درباره سیاست و فرهنگ
گفت وگوی علی بنو عزیزی با شاهرخ مسکوب
چاپ اول ۱۳۷۳
انتشارات خاوران، پاریس، ۲۱۳ صفحه

پس زمینه های زبان و نثر در نوشته های مسکوب

 شاهرخ مسکوب در سال ۱۳۴۲ با زبانی شکوهمند و نثری به سان کتاب های مقدس، دو چهره اساطیری و محبوب ایرانیان را با این نمونه از ژرف بینی، مورد بازخوانی قرار داد:

shahrokh-meskoub2

“در چنین دورانی اگر تصور شاهنشاهی در ذهن و اندیشه ی توده ی مردم  کمابیش مقدس بماند، در گذران روزانه ی زندگی دگرگونه و از آنان بیگانه می شود. و برای این دگرگونی و بیگانگی چه کسی سزاوارتر از گشتاسپ که پادشاه مقدس دینی است محبوس دست های حریص شهریاران، موبدان و بزرگان. مردم این پهلوان دنیا و آخرت فرمانروایان را از فرازگاه مردانگی فرو می کشند. گویی عدالت این جهانی انوشیروان ها و بهشت آن جهانی موبدان چندان مطلوب رعایای افسانه پرداز نبود که گشتاسپ  اوستا به گشتاسپ شاهنامه بدل شد “.

با این زبان شاعرانه و موجز و نگاه تأویلی نوجویانه، مسکوب در آن سال با کتاب” مقدمه ای بر رستم و اسفندیار” جامعه کتاب خوان ایران را غافلگیر و در میان اهل فرهنگ، نگاه ها را به خود معطوف ساخت. او رابطه خود را با زبان و کلمه این گونه تعریف می کند:”علاقه به ادبیات، یعنی در حقیقت حس زبان نه اندیشه، مرا به طرف زبان کشاند. زبان و کلمه را باید زیر انگشتانم حس بکنم. حس کلمه مثل جسم است برایم، مثل تیله، مثل… مثل سنگ ریزه یا موم است زیر انگشت هایم. شبیه مجسمه ساز است، یعنی کلمه را من باید لمس کنم”

برای رسیدن به چنین  درکی از زبان و توانایی  به کارگیری آن در خلق متن، هر نویسنده ای نیازمند پشتوانه مطالعاتی گسترده و عمیق در ادبیات است. ادبیاتی که خود زبان محور است؛ چه نوع ادبیات خلاقه و چه متونی در حوزه های غیر هنری اما فکری هم چون  دین، فلسفه، اجتماع و سیاست و… ادبیات. امروزه دانسته است که هر متنی از متون پیش از خود، زاده می شود و به کلامی دیگر، هر متنی وامدار متون پیش از خود است. بینامتنیت در عرصه زبان حوزه پنهانی تری از رفتار بینامتنی در شیوه و سبک و فکر هنری است، اما می توان با “موسیقی کلام” و رفتار کیفی زبان، هر متن با اصالتی را در پس زمینه های آن رصد کرد. پیداست که سرچشمه های تاثیرگذار در زبان و نثر مسکوب، ادبیات منظوم و منثور فارسی پدید آمده از درخشان ترین نوع آن ها بوده است.

 مسکوب می گوید:  به هر حال شاهنامه مرا فرستاد به سراغ ادبیات بزرگ. چون یک کمی که آدم با شاهنامه آشنا می شود آسان نیست به سراغ ادبیات میان مایه و متوسط رفتن. آدم بی اختیار بلند نظر می شود. از طرف دیگر این که خوب، به هر حال آدم می خواهد ببیند آن هایی که همسنگ این هستند چی اند. چه جوریند؟ و اساسا حماسه بزرگ، یا نمی دانم داستان و شعر بزرگ چیست؟ یکی از بزرگترین هاش تورات است.(۳) از بزرگترین  تابهای دنیاست. . . از ادبیات یونان، هومر و از ادبیات خودمان تذکره الاولیاء، اسرار التوحید. عرفانی و شاهنامه دو چیزی که ظاهرا متضادند ولی اصلا متضاد نیستند… این مطالعات من از کلاس هشتم شروع شد، از خواندن ادبیات کلاسیک و نثر بخصوص نثر عرفانی لذت می بردم حتی اگر معنایش برایم دریافتنی نبود… به هر حال هویت فکری و روحی من بنایش روی این ستون ها بود.

 مسکوب در بزرگ سالی، هنگامی که دست به کار نوشتن شد، یکی از منابع مهم و لذت بخش زبان و نثر را در “تفسیر قرآن  ها” یافت. “مثلا در تفسیری از ابوبکر عتیق زبان معنای دیگری به قصه می دهد.” به اعتقاد مسکوب تفسیرهای قرآن به دلایلی در میان روشنفکران و اهل قلم ایران کم تر مورد توجه واقع شده است. در عین حال او در مورد نثر خود که چگونه توانسته در تمرین نگارش به حس موزون زبان دست یابد می گوید: من با ترجمه ادبیات کهن یونان تمرین نثر و نوشتن  کردم و از این طریق تا حدود زیادی به زبان مورد علاقه ام نزدیک شدم.

حقیقت زبان

در هر متن قدرتمند لایه های ناپیدایی وجود دارد که فرصت مکاشفه را بر خواننده فراهم می سازد. دست یابی به چنان زبانی  که” امبرتو اکو” آن را چند لایگی زبان یا متن های  تأویلی می نامد، و به تعبیر”رولان بارت” در آن زبان چرخشی هنرمندانه می یابد، امری بس دشوار است. در نگاه زیبایی شناختی مسکوب از زبان، او در زبان فراتر از انتقال موضوع و قصه، به عنصری چون حقیقت زبان باور دارد. حقیقت زبان او نسبتی دقیق با متن های چند لایه دارد. می گوید: “حقیقت زبان هم به نظر من آنجایی نیست که معرف اشیاء است. وقتی می گوییم میز بلافاصله منظور را می فهمیم. این امر حقیقت است، صحت دارد، اما حقیقت واقعی، حقیقتی درباره امری واقعی، بیرونی، حقیقی بدیهی، بی واسطه و یک بعدی است… ولی حقیقت زبان در آنجایی  است که امکان فکر کردن به آدم می دهد، تفکر بر می انگیزد.” او با تایید این که “رابطه ای بین فکر و زبان وجود دارد” می افزاید در بعضی از متن های برجسته “همیشه فراتر از قصه یک چیز دیگری هست که قصه را با معنی می کند.” مثلا قصه یوسف در تفسیر ابوبکر عتیق در قرآن همانی است که مسکوب می گوید: “در آن جا قصه یوسف بعد دیگری پیدا می کند. زبان معنای دیگری به قصه می دهد”. در همین حال مسکوب  ضمن توضیح این نکته  که “هر فکری زبان خودش را دارد” به زبان خود در کتاب”کوی دوست” اشاره می کند و به انتقاد بعضی ها که تو سبک مشخصی نداری” پاسخ می گوید:”من آن زبان را انتخاب نکردم. اساسا مطلب یا فکر  است که زبان خودش را پیدا می کند و به کار می گیرد. نویسنده تکلیف زبان را روشن نمی کند بلکه زبان است که تکلیف نویسنده را روشن می کند”. مسکوب هم چنین در برابر این پرسش که “درباره رابطه زبان و جامعه چه فکر می کنی؟” می گوید: اجتماعی که در حال انحطاط  و فرو ریختن باشد زبانش هم فرو می ریزد. مگر آن که انحطاط موقتی باشد و زبان، زبان کهن مایه داری باشد بتواند مقاومت کند. دوره هایی که از نظر فکری فقیر است زبان هم فقیر می شود.” او با این اعتقاد که زبان کاملا یک امر اجتماعی است با مثال از تاریخ ایران که در “چهار صد سال اخیر گمان می کنم که زبانمان دچار مصیبت بدی شده، دقیقا همان طور اجتماعمان بدبخت و از نظر اخلاقی هم منحط شده” حس ملی ایرانیان را که قرن چهارم بیدار شده، در زبان متجلی می دادند. “رابطه زبان با اجتماع رابطه ای خود به خود است و اندیشیده نیست، اما رابطه اهل زبان، دانایان، نخبگانی که با زبان سرو کاردارند، با زبان و با فکر و با مسئله ملی رابطه ی اندیشیده است”. مثال بارز او در تاریخ ادبیات  ایران  فردوسی است که آگاهانه به سراغ زبان رفت و توانست زبان فارسی را پایدار سازد و یا در تاریخ آلمان “مایستر اکهارت” را نمونه برجسته توسعه زبان آلمانی می داند و نیز کار گوته را. و نیز در تاریخ معاصر ایران(اشاره به فرهنگستان زبان) “کاری که تقریبا هفتاد سالی است که با زبان فارسی می شود.”

نقش قدرت درگسست و تولید فرهنگ و زبان

مسکوب با اعتقاد به گسترش زبان از طریق نخبگان، بزرگترین ضعف اجتماع و فرهنگ ایرانی این سالیان را در فقدان “متفکر و تولید فکر” می داند. از منظر او تولید فرهنگ از طریق  روشنفکران صاحب اندیشه صورت می گیرد و در جامعه  مستعد فرصت رشد می یابد و جاری و ماندگار می شود. در ناتوانی تولید متفکر و طبعا در تولید فکر و زبان، انقطاع تاریخی شاید یکی از مهم ترین دلایلی باشد که  ایران در ۱۵۰۰ ساله گذشته بارها دچارش گردید. اشاره مسکوب به مهاجرت شاعران و برجستگان ادبی دوره صفویه به هند مثالی است در راستای این جدایی و گسست. می گوید وقتی دربار صفویه با زبان ترکی، توجه اش به نسبت شاهان گذشته به شعر فارسی کمتر شد جایگاه شعر و زبان فارسی آسیب دید و”نوشته ها پیچیده، افسارگسیخته  و بی سامان و پریشان شد. شاعران چون حامی بزرگی نیافتند به هندوستان و به دربار شاهان آنجا پناه بردند.” مسکوب بی آن که به گسست فرهنگی در این سالیان اخیر اشاره ای مستقیم داشته باشد، با دقت به رفتار حکومت “رضا شاه”(۴) با نخبگان فرهنگی، خواننده را متوجه نوع رفتار حکومت اسلامی در حذف فرهنگ ایرانی و از پا انداختن متفکران و صاحبان اندیشه ایرانی و”پاکسازی” دانشگاهیان و اهل ادب و فرهنگ می کند. در این قیاس می گوید:”با تجربه ای که الان ما از سر گذراندیم … باید این اعتبار و این امتیاز را به آن دوره – رضا شاه – بدهیم که اگر میرزا محمدخان قزوینی در فرنگ بود تیمور تاش می آمد  به ملاقاتش که آدم دوم مملکت بود و با تعیین مقرری کمی به او این امکان را می دادند که هر چند خیلی ساده، زندگی و کارش را بتواند بکند، خواه در پاریس  خواه در جای دیگر. دهخدا هم وقتی نمی تواند کارهای دوره مشروطیت را ادامه بدهد و به مسئله زبان می پردازد یک دستگاهی هست که او را بازنشسته می کند. او این امکان را دارد که برود توی خانه اش بنشیند و کار لغت نامه را انجام دهد. ” مسکوب با نام بردن از چهره هایی مانند تقی زاده  و پورداود و جمالزاده، هدایت و علوی  و فروغی و بهار و نفیسی … و با اشاره به این که “البته عشقی و فرخی و ارانی را فراموش نمی کنم ” می گوید: “ما در این دوره به مرحله برتری رسیدیم. می خواهم بگویم که از جهتی دوره رضا شاه از نظر فرهنگی در زمینه هایی دنباله کاری است که در مشروطیت بنا گذاشته شد. دیکتاتوری رضا شاه آن چیزی را که در دوره مشروطیت پیدا شده بود همه را خفه نکرد بلکه بعضی ها را امکان داد.”

مسکوب برآمدن چهره های فرهنگی و ادبی در دوران رضا شاه را  کمی شبیه روسیه تزاری می داند. از این نظر نیما و هدایت، علوی و چوبک … را مثال می زند که با مخالفت هایشان به هر حال متعلق به آن دوره اند: “ما  نگران افراط ها و چیزهایی هستیم که از دست دادیم اما  چیزهایی را که به دست آوردیم  فراموش می کنیم. قتل عشقی مربوط به دوره رضا شاه و استبداد اوست اما هدایت به آن دوره مربوط نیست؟!… به نظر من هم فرهنگ و هم تمامی دوره رضا شاهی خیلی دست کم گرفته شد. بدبختانه رضا شاه و محمد رضا شاه استعداد بی نظیری داشتند در مخالفت پروری.”

آل احمد، مدرنیته و ضدیت با آزادی

چند صفحه ای از دیدگاه های مسکوب در این کتاب به اندیشه های نماد روشنفکری دهه چهل ایران، جلال آل احمد درباره سیاست، مذهب و آزادی اختصاص دارد.

“آل احمد جریان تاریخ ایران را به نحوی می فهمید که اگر ایده آل های او تحقق می یافت، در جایی خیلی دورتر از این که هستیم، نمی بودیم” مسکوب با این گفته دیدگاه”بازگشت به سنت” جلال آل احمد را به باد انتقاد می گیرد و می گوید با آن “که او بعد از انقلاب مشروطیت، بعد از هدایت و بعد از دوره رضا شاه آمد، اما دچار یک نوع  قشریت مذهبی بود. آل احمد نسبت به زمان خودش هفتاد سال عقب بود.” مسکوب در بخشی از گفت وگوی آمده در کتاب که با عنوان”آل احمد و آزادی” مشخص شده، کار آل احمد در پناه بردن به سنت و دفاع از شیخ فضل الله نوری را نه برای انجام فرایض دینی، بلکه رویکرد مذهبی را یک ابزار سیاسی برای او می داند. از نظر او حتی دیدگاه سیاسی آل احمد نیز در جهان اسلام  با نمایندگانی مانند “اخوان النجد ” در عربستان، “اخوان المسلمین” در مصر و “فدائیان اسلام” در ایران، دارای تجربه بود. بنا بر این آل احمد  از نگاه مسکوب فاقد آگاهی و بینش تاریخی لازم  به عنوان یک مرد سیاسی است. می گوید هر کس خواسته است مذهب را آلت دست کند، خود آلت دست مذهب شده است. آل احمد به زعم او در مورد تمدن و فرهنگ غرب یا مدرنیته از شناختی سطحی برخوردار بود و از این رو بود آن را فاسد می پنداشت

مسکوب  آزاداندیشی آل احمد را  نیز به پرسش می گیرد: “آل احمد در ایده آل و در عمل راه آزادی را نمی پیمود و نقش سازنده ای نداشت.” با این سخن چشم انداز تاریخی و محتمل  آل احمد در کانون نویسندگان که خود از نخستین کسان آن بود، به عنوان مدافع  حقوق آزاد و بی حد و حصر نویسنده، با تردید جدی همراه می شود. مسکوب چنین ضعفی را  که به جبر زمانه و وجود دیکتاتوری و عدم آگاهی روشنفکران نسبت داده می شود نمی پذیرد و آن را توجیهی جهت رفع مسئولیت می داند. این که “روشنفکرها را در راهی به خلاف آزادی وجدان و آزادی اجتماعی، آزادی فکر و در عمل سوق دادند، این توجیه است و رفع مسئولیت نمی کند. نقشی را که آل احمد بازی کرد به طرف یک نوع آزادی اجتماعی و فکری نمی رفت.”(۵)

 چنان که در ابتدای این نوشته ـ بخش اول ـ اشاره شد  دیدگاه های شاهرخ مسکوب در سطرهای آمده تنها به گفته های او درباره فرهنگ و زبان در کتاب یاد شده اختصاص داشت وگرنه بازخوانی دیدگاه های او در گستره های یاد شده، نیازمند دقتی وسیع تر و بیش تر می بود. این روشنفکر و نویسنده صاحب فکر ایرانی صاحب آثار متعددی است که از مهم ترین آن ها در پیش از انقلاب می توان از مقدمه ای بر رستم و اسفندیار، سوگ سیاوش، در کوی دوست و بعد از انقلاب و در سال های خارج از کشور می توان به ملیت و  زبان، گفت وگو در باغ، چند گفتار در فرهنگ ایران  و مسافر نامه نام برد.

۳۰ مارچ ۲۰۱۴

۳ـ مسکوب به یاد می آورد که به هنگام عضویت در حزب توده و هنگام ماموریت های حزبی نیز ادبیات غیر حزبی می خوانده و این سبب تعجب و آنگاه زدن برچسب هایی چون روشنفکر خرده بورژوا از سوی اغلب وابستگان حزب توده به او می شده: “روزی در سال ۱۳۳۱ یک مسئول شورای متحده، یک مسئول تشکیلات زنان و من از طرف حزب، سه نفری می رفتیم به رشت و گیلان برای رسیدگی به اختلافاتی که بین سازمان جوانان و حزب پیش آمده بود. من و مسئول تشکیلات زنان در اتوبوس کنار هم نشسته بودیم. من کتاب که می خواندم تورات بود، عهد عتیق. پرسید چه می خوانی؟ گفتم هیچی. کنجکاو شد. گفتم این را دارم می خوانم. برداشت یک نگاهی انداخت… او که قبلا مرا دیده بود که کتاب حماسه ملی ایران  تالیف تئودور نولدکه و ترجمه بزرگ علوی را می خواندم، یک هو برگشت و با تعجب گفت شاهرخ تو چه کتابهایی می خوانی!”

۴ـ هما ناطق مورخ  صاحب نام ایرانی در نوشته ای  با عنوان”برآمدن روحانیت در ایران” یادآور می شود که شاهرخ مسکوب در جایی به او گفته که تو – هما ناطق- نمی توانی با نگاه  مورد علاقه خودت رضا شاه را به رضا خان، یا رضا …  تبدیل کنی. تردید نیست که او شاه بوده و این حرف غرض ورزانه تو واقعیت تاریخ را نمی تواند عوض کند. من دیدم مسکوب حرفش درست است، بعد از آن در نوشته هایم به آن دقت کردم.(نقل به مضمون)

۵ـ تمامی  نقل های داخل گیومه، از کتاب مورد نظر: درباره سیاست و فرهنگ است.