یوسف عزیزی بنی طرف

یوسف عزیزی بنی طرف

خاطرات زندان/بخش سی و سوم

از تیر، یعنی ماه رهایی ام از زندان اداره اطلاعات اهواز، تا بهمن ۸۴ ش کسی با من کاری نداشت. در مرداد ۸۴ ش احمدی نژاد رییس جمهور شد. دو دعوتنامه از خارج کشور داشتم. یکی از کردستان عراق و دیگری از بحرین. در نوامبر ۲۰۰۵ (آبان ۸۴ ش)  برای شرکت در جشنواره فرهنگی – هنری “گلاویژ” به سلیمانیه در کردستان عراق رفتم. دعوتی شده بود از شماری از شاعران، نویسندگان و روزنامه نگاران ایرانی.

در این سفر، افزون بر من، محمد رضا پورجعفری (داستان نویس)، سیدعلی صالحی (شاعر)، لیلی فرهاد پور(روزنامه نگار)، صالح نیکبخت (وکیل دادگستری)، فرخنده حاجی زاده (داستان نویس)، کاوه بیات (پژوهشگر)، فریاد شیری (شاعر)، جلال جلالی زاده (نماینده سابق سنندج در مجلس)، کریم سهرابی (نماینده سابق مریوان)، خالد توکلی (فعال سیاسی کرد) سعید ساعدی (روزنامه نگار کرد) و چند تن دیگر از فعالان فرهنگی و سیاسی، مهمان حکومت اقلیم کردستان عراق بودند. سعید ساعدی که اکنون در آلمان است نیز مثل من تازه از زندان سنندج آزاد شده بود. پس از تظاهراتی که در تیرماه ۸۴ ش در اعتراض به قتل شوانه قادری در کردستان ایران رخ داد، او و رویا طلوعی و اجلال قوامی را دستگیر و پس از دو سه ماه با وثیقه آزاد کردند.

با هواپیما از تهران به کرمانشاه رفتیم. پورجعفری در صندلی کنار من بود. وقتی از هواپیما، قله برفی کوه بیستون را دید، یادش آمد که در دوره شاه این قله را فتح کرده است. من البته بدهکار کوه های کرمانشاه و کردستان هستم که برخلاف سایر کوه های ایران، خدمت شان نرسیده ام. در واقع کوه های کردستان حتی در دوره شاه هم منطقه شبه ممنوعه بود. مثلا من در آن دوره با گروه های کوهنوردی دانشکده های دانشگاه تهران به اغلب رشته کوه های ایران صعود کرده ام. از کوه های تهران و آذربایجان و گیلان و مازندران بگیر تا کوه های شهرکرد وکهگیلویه و لرستان و بلوچستان، اما دست اندرکاران، هیچ گاه یک برنامه هم برای کوه های کردستان نگذاشتند. بعد از انقلاب، حاکمان جمهوری اسلامی درباره سفر فعالان و روشنفکران غیر کرد به منطقه کردستان حساسیت خاصی داشتند، اما حساسیت رژیم شاه نسبت به این منطقه قابل درک نیست. به گونه ای که حتی گروه های کوهنوردی دانشگاه ها، که اساسا مخالف رژیم شاه بودند، کمتر به این خطه پا می گذاشتند. دلیل این امر چیست؟ اگر مسایل امنیتی و هراس از جریان های چریکی بوده،  چرا این حساسیت درباره کوه ها و جنگل های شمال (یا سایر مناطق ایران) نبوده یا کمتر بوده است. من در سال ۵۴ ش سرپرستی یکی از گروه های کوهنوردی را به عهده داشتم که مسیر کوهستانی – جنگلی “فشم – نوشهر” را سه روزه پیمودیم. همین جنگل ها از سال ۴۸  ش تا دو سه سال بعد از آن، عرصه درگیری خونین بین چریک های شاخه جنگل سازمان چریک های فدایی خلق و ماموران رژیم شاه بود. اما با وجود این، گروه های کوهنوردی ـ و از جمله گروه ما ـ در سال های نیمه دهه پنجاه، این مسیر را پیمودند بی آن که کسی جلوی ما را بگیرد. در واقع، هر دو رژیم شاه و جمهوری اسلامی نسبت به کردستان حساسیت ویژه ای داشته اند.

در هر دو باری که در اهواز زندانی بودم (سال های ۶۰ و ۸۴ ش) بازجویان از من خواستند تا درباره سفرم به کردستان برایشان بگویم. آنان اصرار داشتند به من بقبولانند که در اوایل انقلاب به کردستان رفته ام و نزد گروه های به قول خودشان ضد انقلاب (دموکرات و کومله) دوره دیده ام. من چون واقعا نرفته بودم این اتهامات را رد کردم و تیرشان به سنگ خورد.

در سال ۶۸ ش به دعوت یکی از دوستان برای نخستین بار به کرمانشاه رفتم. شهر، کتیبه بیستون، دره دالاهو و مقبره بابا یادگار بر فراز کوه دالاهو را دیدم. بابا یادگار از رهبران دینی “یارسان” یا اهل حق است. کرمانشاه زمان شاه برای من یاد آور صدای “حسن زیرک” هنرمند بزرگ کرد است. من گاهی ترانه هایش را از رادیو کرمانشاه می شنیدم.

 یک ماه پس از عملیات مرصاد یا فروغ جاویدان در استان کرمانشاه بودم. یعنی مرداد ۶۸ ش. هنوز می توانستی تانک ها و خودروهای سوخته مجاهدین خلق در جای جای جاده ای ببینی که به سرپل ذهاب می رفت. در جنوب دره دالاهو، سراب یا رودخانه ریجاب (ریژاو به کردی) جاری است. اینجا عمدتا سرزمین ایل “جاف” است. درختان بلند، و از همه بیشتر درختان گردو در طول رودخانه، سر به فلک کشیده اند. در برخی جاهای این دره از انبوه سایه سار درختان نمی توانی آسمان را ببینی. در مکانی از این دره، یک کتیبه تاریخی دوران پیش از اسلام را دیدم.  و البته این دره بسیار زیبا می تواند منبع توریستی مهمی برای مردم این منظقه باشد، اما نه رژیم شاه و نه جمهوری اسلامی، کمتر توجهی به سرزمین کردان داشته اند.

شش سال پس از آن یعنی در سال ۷۴ ش (۹۵ م) همین مسیر را تا مرز عراق طی کردم. همراه شماری از روزنامه نگاران از تهران به بغداد رفتیم تا انتخابات ریاست جمهوری عراق را پوشش دهیم. در آن هنگام صدام حسین – که هیچ رقیبی نداشت – برای چندمین بار با نود ونه درصد آرا رییس جمهور شد.

بار سوم در سال ۲۰۰۵ همین مسیر را طی کردم. این بار مقصد، نه  بغداد که سلیمانیه بود. چند خودرو سواری، افراد هیات ایرانی را در خود جای داد. از کرمانشاه به قصر شیرین و از آن جا به خسروی در مرز ایران و عراق رفتیم. در مسیر، از اسلام شهر، کرند و سر پل ذهاب گذشتیم.

از خسروی وارد خاک عراق شدیم. در گمرک “منذریه” عراق، ملا بختیار از اعضای رهبری اتحادیه میهنی کردستان عراق و چند تن دیگر به پیشواز هیات ایرانی آمده بودند. من با موبایل به همسرم در تهران زنگ زدم و به عربی گفتم: ما اکنون در کردستان عراق هستیم. ملابختیار صحبت ام را قطع کرد و گفت “کردستان” فقط.

ملا بختیار، کرد فیلی است و فارسی هم می داند و اصلا اهل خانقین است. گویا جلال طالبانی در دوره صدام حسین، از نظر امنیتی، به او ظنین می شود و به زندان اش می افکند. اما پس از رفع سوء ظن، دختر ملا بختیار، همسر فرزند جلال طالبانی می شود. ملابختیار به ما گفت که روزنامه شرق را هر روز روی اینترنت می خواند. گمرک “منذریه” دست اتحادیه میهنی کردستان بود. ملابختیار تاکید کرد که خاتقین هم عملا تحت سیطره کردهاست، گرچه ظاهرا جزو اقلیم کردستان نیست.

یک هفته در سلیمانیه بودیم. همه جا ساختمان سازی و سازندگی بود. شهر را کمابیش گشتیم. سلیمانیه از دیرباز شهر فرهنگی کردستان بوده است. در جشنواره “گلاویژ”، شاعران عرب از بغداد و دیگر کشورهای همسایه هم آمده بودند. شیرکو بیکس هم بود. ما را به زندان سلیمانیه دوران صدام حسین هم  بردند که به موزه بدل شده بود. با عرضه انواع ابزارها و شیوه های شکنجه. پرسیدیم آیا شهر دیگر زندان ندارد؟ که جواب مثبت بود یعنى دارد. مهمترین جایی که دیدیم دانشگاه سلیمانیه بود. قبل از سقوط صدام حسین ، زبان عربی درکنار زبان کردی در مدارس کردستان تدریس می شد، اما پس از سال ۲۰۰۳ و برپایی فدرالیسم در عراق، زبان عربی را فقط در دوره دبیرستان و در کنار زبان کردی آموزش می دهند. لذا بر خلاف نسل های پیشین که عربی را به خوبی صحبت می کنند، نسل کنونی کردستان عراق یا عربی نمی داند یا کم می داند. در واقع از این پس دیگر شاهد افرادی مثل جلال طالبانی، مسعود بارزانی، برهم صالح و هوشیار زیباری نخواهیم بود که عربی را با سلاست صحبت کنند. البته داد وستد و کنش واکنش فرهنگی میان کردها و عرب ها وجود دارد و کاملا قطع نشده است. برداشت من این است که اکنون اقلیم کردستان عراق اسما جزو عراق است. لذا نظام سیاسی عراق به یک نظام کنفدرال شبیه است تا فدرال.

* یوسف عزیزی بنی طُرُف عضو کانون نویسندگان ایران، عضو کانون نویسندگان سوریه و عضو افتخاری انجمن قلم بریتانیا است و به شغل روزنامه نگاری اشتغال دارد. او به دو زبان عربی و فارسی قلم می زند و تاکنون ۲۴ کتاب و صدها مقاله در مطبوعات عربی و فارسی منتشر کرده است.

 

بخش سی و دوم را اینجا بخوانید