لیلی پورزند: بیایید با امید در صحنه سیاسی کانادا نقش بیافرینیم

نوشته و گفته ایم؛ مکرر درباره جامعه ایرانی/کانادایی و مشخصا جامعه ایرانی تورنتو. علاوه بر وجود اعضای خود جامعه ایرانی که از نخبگان ایرانی در زمینه های مختلف اند، و سرآمد و نقش آفرین، بافت جامعه کانادا که بر بستر دمکراسی و آزادی شکل گرفته است، بستر بسیار مناسبی ست برای رشد، تکامل، تغییر، بهبود، نوآوری و به چالش کشیدن بایدها و نبایدهایی که ممکن است با زندگی امروز انسان ها همخوانی نداشته و نیاز به تغییر داشته باشد.

بی گمان کانادا یکی از کشورهایی ست که نه تنها تنوع و گوناگونی درون خود را مخل و مزاحم نمی داند، که با تکیه بر این رنگین کمان قومی، فرهنگی، زبانی روز به روز بر توشه ی دمکراسی خواهی خود افزوده است و برای ساکنان و شهروندانش جامعه ای مناسب و راحت در جهت رشد و زندگی فراهم آورده است. و البته قدر این موهبت، یعنی زیستن در سرزمینی و جامعه ای آزاد و راحت، را شهروندانش و بویژه شهروندان مهاجرش به درستی دریافته اند و ارج می گذارند.  و بی سبب نیست که این ساکنان تازه وارد به محض این که پایشان روی زمین بند می شود و از تلاطم های اولیه زندگی در مهاجرت به سلامت گذر می کنند، آماده می شوند که نقش و مسئولیت خود را به عنوان یک شهروند برابر و مسئول ایفا کنند.

جامعه نوپای ایرانی نیز از این قاعده مستثنا نیست و همواره کوشش کرده است که در تمام سطوح به نقش  آفرینی بپردازد و مصرف کننده صرف نباشد. بر بستر همین باور است که جامعه ایرانی در تمام سطوح سیاسی/ اجتماعی و در هر دوره از انتخابات (ناحیه ای/شهری، استانی، فدرال) و در انتخابات درونی احزاب و نهادهای مدنی/ اجتماعی چه به صورت نامزد و چه به صورت داوطلب شرکت فعال داشته و با وجود سن کم مهاجرتش از جوامع تأثیرگذار و پر کار در کانادا بوده است.

این بار نیز جامعه ی ایرانی تورنتو بیکار ننشسته و برای انتخابات درون حزبی حزب لیبرال برای انتخاب کاندیدای این حزب از حوزه ی ویلودیل در انتخابات سال ۲۰۱۵ مجلس فدرال، خانم لیلی پورزند یکی از کنشگران سیاسی/ اجتماعی جامعه ایرانی تورنتو خود را نامزد کرده است. به همین انگیزه با او به گفت و گو نشسته ایم تا بیشتر از او بدانیم.

گفتنی ست پس از این گفت وگو، روز سه شنبه طی اطلاعیه ای که آقای دیوید موسوی به دفتر شهروند ارسال کرد، آگاه شدیم ایشان هم برای انتخابات درون حزبی لیبرال خود را کاندیدا کرده اند که در هفته های آینده با او نیز به گفت و گو خواهیم نشست.

***

 

شنیده ایم که تصمیم داری در انتخابات درون حزبی لیبرال برای انتخابات مجلس فدرال کانادا در سال ۲۰۱۵ خود را نامزد کنی.

ـ بله . من…

نه ببخش اول بگذار از این جا شروع کنیم. از لیلی پورزند برای مان بگو. قطعا اگر نگوییم صد در صد، بسیاری از خوانندگان شهروند لیلی پورزند را به عنوان یکی از کوشندگان جامعه ایرانی کانادایی و نیز فرزند مهرانگیز کار و زنده یاد سیامک پورزند به خوبی می شناسند. علاوه براین ها آیا می توانی از لیلی پورزند بیشتر برایمان بگویی؟ ناگفته ها و گفته هایی که دانسته نشده اند.

ـ به یاد دارم در یکی از روزهای دلگیر سال ۶۰ یا ۶۱ آنگاه که سایه سیاه جنگ بر آسمان دو کشور ایران و عراق خودنمایی می کرد و خفقان سیاسی به اوج خود می رسید و خبر از اعدام ها و زندان ها و کوچ های اجباری عزیزان از در و دیوار بر سر همگان آوار می شد، پدرم که مانند بسیاری دیگر بعد از انقلاب از مطبوعات رانده شده بود مرا به دشتی در اطراف تهران برد. او در کنار درختی ایستاد و به یکی از شاخه های تنومند آن که در اثر باد و یا عامل دیگری نیمه شکسته و نیمه خشک شده بود اشاره کرد و از من که در آن زمان ۷ سال بیشتر نداشتم پرسید پدر جان به نظر تو آیا این شاخه درخت قوی تر است یا این ساقه گندم؟ و اشاره کرد به ساقه نازک گندمی که در دست داشت. من با تعجب به او نگاه کردم و گفتم خوب معلوم است که این شاخه به این بزرگی از این شاخه گندم قوی تر است. لبخندی زد و برایم توضیح داد که چنین نیست. او گفت شاخه به این عظمت را ببین در مقابل بادی شدید و یا رعدی شدید طاقت نیاورده و شکسته ولی این شاخه گندم نازک را ببین که در همسایگی همین درخت تنومند بوده ولی در اثر همان باد نشکسته است می دانی چرا؟ گفتم نه. گفت چون آنقدر قوی است که می داند باید در برابر توفان از خود انعطاف به خرج دهد و بعد از توفان دوباره محکم تر از قبل سر بلند کند و به سوی خورشید قد بکشد. شاید همان حرف پدر در آن روز دلگیر بود که سبب شد در چالش های بسیار زیاد زندگی ام همواره سعی کنم درخت تنومند نباشم بلکه گندمی باشم با خاصیت انعطاف پذیری.

لیلی پورزند در دفتر شهروند

لیلی پورزند در دفتر شهروند

زندگی من در ابعاد شخصی، خانوادگی، اجتماعی و سیاسی چالش های بسیاری داشته. من در خانه ای رشد یافتم که مادر و پدر خانواده هر دو آرمان های بزرگ اجتماعی و سیاسی در جهت آزادی بیان و اندیشه، حقوق بشر و دموکراسی داشته اند و هر دو برای رسیدن به آرمان هایشان از هر آنچه داشته اند حتی جان و آزادی خود گذشته اند. طبیعتا این نوع خاص زندگی در شکل گیری شخصیت فردی و اجتماعی من نقش بسیار ویژه ای ایفا کرده.

من بعد از اتمام مقطع لیسانس در دانشگاه شهید بهشتی (ملی) در سال ۱۹۹۹ تصمیم به ترک وطن گرفتم که دلایل آن نیز ارتباطی مستقیم با وضعیت سیاسی و اجتماعی دارد. مهاجرتم از نوع مهاجرت های بی دردسر و یا کم دردسر نبود ولی مصمم بودم و می دانستم چرا می خواهم کوچ کنم. می دانستم که در کشور جدیدی که به عنوان خانه انتخاب کرده ام نه حمایت خانواده وجود دارد و نه حتی دوستی یا قوم و خویشی که بتوان بر آن تکیه کرد. نه حمایت مالی در کار بود و نه مبلغی دلار در جیب. تنها به نیروی اراده خودم اطمینان کردم و از شروع از صفر نهراسیدم. مانند بسیاری دیگر از مهاجرین، آستین ها را بالا زدم و از کار شبانه و سه شیف کار در چاپخانه های شهر آغاز کردم و کم کم پیش رفتم. کسی را در این شهر نداشتم ولی تنها مدتی پس از استقرارم در تورنتو، خانواده جدیدی به نام کامیونیتی ایرانی را یافتم که تا به امروز نیز نه تنها او در کنار من بوده، بلکه من هم در کنار او بوده ام. تحصیلاتم را در رشته مورد علاقه ام در مطالعات زنان و سپس در دانشکده حقوق با گرایش حقوق بین الملل تطبیقی در زمینه برابری جنسیتی در سال ۲۰۱۰  به پایان بردم. در مراکز مختلف حقوق بشر به عنوان داوطلب و یا کارمند کار کرده ام که از آن جمله می توانم به همکاری داوطلبانه خود با سازمان عفو بین الملل شاخه تورنتو اشاره کنم. تلاش کرده ام رابطه ام را با مراکز فرهنگی و خدماتی جامعه همواره حفظ کنم که این همکاری گاه به صورت عضویت در هیات مدیره سازمان های غیرانتفاعی و گاه به صورت کار داوطلبانه  و  برگزاری کلاس ها و یا کارگاه های توانمند سازی جامه ی عمل پوشیده است. در حال حاضر نیز به عنوان مشاور برابری جنسیتی در مرکز زنان منطقه یورک مشغول به کار هستم و عاشقانه کارم را دوست دارم. لازم است یادآوری کنم که در بین سال های ۲۰۰۸ و ۲۰۱۰ در دفتر نماینده مجلس فدرال از حزب لیبرال در منطقه ویلودل (خانم مارتا هال فیندلی) در سمت دستیار ایشان برای خدمات مستقیم به ساکنان و ارتباط با کامیونیتی های مختلف به عنوان کارمند تمام وقت دولت مشغول به کار بودم. در آن دفتر بود که بیش از پیش با مسائل مردم منطقه ویلودل آشنا شدم و دانستم تا چه حد حفظ ارتباط ارگانیک با ساکنان حوزه نمایندگی دارای اهمیت حیاتی است.

یکی از مهمترین دلخوشی هایم نوشتن است. سعی کرده ام همواره دست به قلم باشم و عقاید خود را شفاف در قالب مقاله چه به فارسی و یا انگلیسی منتشر کنم. در بسیاری کنفرانس ها یا سمینارهای محلی یا بین المللی به عنوان سخنران شرکت کرده ام. از سنین بسیار جوانی در برنامه های پربیننده تلویزیونی و یا رادیویی به عنوان مهمان شرکت داشته ام و نظرات خود را با بینندگان یا شنوندگان در میان گذاشته ام.

در یک جمله می توانم بگویم زندگی خصوصی و اجتماعی ام با هم بسیار عجین بوده و هستند و هرکدام دیگری را غنی تر کرده است. یک مهاجر نسل اولی در کشور کانادا هستم که از هیچ برای خود زندگی شخصی و اجتماعی بنا کرده و البته گاه چون گندم خم شده تا توفان ها بگذرد و گاه سر را بلندتر افراشته تا خورشید را  ببوسد.

امروز بعد از گذشت چهارده سال که از عمر مهاجرتم می گذرد بیش از پیش خوشحالم که کشور کانادا و بعد شهر تورنتو و البته که منطقه ویلودیل را به عنوان خانه ام برگزیده ام و در انتظار تولد اولین فرزندم هستم. در واقع سختی های اولیه زندگی در مهاجرت را پشت سر گذاشته ام و برای وظایف و مسئولیت های شهروندی ام کاملا آماده ام چرا که ریشه هایم  در ابعاد زندگی شخصی، اجتماعی سیاسی به بر نشسته اند.

 

به راستی دنیا بسیار فرق کرده است، رسم بر این بوده است که مادران در دوران بارداری عزلت نشینی کنند و از هیاهو دور شوند و تو درست در این هنگامه پا به عرصه ی رقابت گذاشته ای، سخت نخواهد بود؟

ـ فراموش نکنید من در سایه تربیت مادری رشد کرده ام که همواره برای حقوق برابر شخصی و اجتماعی زنان جامعه ما مبارزه کرده و در این راه قیمت ها پرداخته. او همواره معتقد بوده که تغییر از چاردیواری خصوصی ما شروع می شود و نه از خانه ی همسایه. ده ساله بودم که مادرم باردار بود و روزهای آخر حاملگی اش در ماه دی بود که از قضا آن سال تهران بسیار سرد و برفی بود. مادرم در آن سال های پر مصیبت اوایل دهه شصت یکه و تنها بار مالی خانه را به دوش می کشید چرا که همسر روزنامه نگار او خانه نشین شده بود. ممر درآمد او کار وکالت بود در آن زمان که حضور وکلای زن در دادگستری ایران عجیب و پذیرفته نشده بود. او در آن سرما و یخبندان، پوتین ها را به پا می کرد و کیف سنگین اش را در دست می گرفت و با تاکسی نارنجی خود را به دادگستری می رساند و حضور زنانه خود را با شکم برآمده اش به رخ همانانی می کشید که از حضور او ناخشنود بودند و برای خانواده اش رزق و روزی می آورد. یکی از همان روزهای سرد زمستان ۶۳ بود که غروب خسته به خانه آمد و چند ساعتی را در راهروی خانه پیاده روی کرد و سپس به من و پدرم گفت باید به بیمارستان برویم. او را به خاطر دارم که دقیقا دو روز بعد از برگشتن به خانه به همراه خواهرکم دوباره پوتین هایش را به پا کشید و کیفش را در دست گرفت و به دادگستری مردانه آن روز قدم گذاشت و حضور خود را به رخ کشید و آنگاه که خواهرکم تنها یک و سال نیم اش بود، اولین کتاب خود را با نام “هویت زن ایرانی” به چاپ رساند.

آنچه من از زنانگی خود در حیطه زندگی خصوصی و اجتماعی آموخته ام همواره توام بوده با آزادی و انتخاب. پدرم به داشتن فرزندان دختر به خود می بالید و گاه بر زمین سجده می کرد و شکر پروردگار را می گفت که او را لایق پدری فرزندان دختر کرده است. او نیز همواره می گفت باید به اوج نگاه کنید و دورخیز بگیرید و بلند پرواز کنید و افق های ناشناخته را کشف کنید.

من در حرفه ام به زنان اعتماد به نفس، استقلال فردی و مهارت های زندگی سالم اجتماعی و خصوصی را می آموزم و به همین دلیل باور دارم این تئوری ها و تکنیک ها را ابتدا باید بتوانم در زندگی خصوصی و اجتماعی خود پیاده کنم. من به جنسیت خود مفتخرم و بخشی از زندگی زنانه با باروری و زایش توام است که شاید چالش انگیز باشد ولی زیباست و مملو از آموخته های جدید. بر مبنای همه این آموخته ها و تجربه ها نه تنها بارداری را مانعی بر سر راه زندگی اجتماعی و یا سیاسی خود نمی دانم بلکه باور دارم با نقش پذیری های بیشتر می توانم این مرحله زیبا از زندگی ام را بیشتر ارج نهم و احتمالا این تفکر را که مادر بودن و مادری کردن مانعی برای فعال بودن و مؤثر بودن زنان در اجتماع است به چالش بگیرم.

لیلی پورزند: من به جنسیت خود مفتخرم و بخشی از زندگی زنانه با باروری و زایش توام است که شاید چالش انگیز باشد ولی زیباست و مملو از آموخته های جدید

لیلی پورزند: من به جنسیت خود مفتخرم و بخشی از زندگی زنانه با باروری و زایش توام است که شاید چالش انگیز باشد ولی زیباست و مملو از آموخته های جدید

در فرهنگ ما ایرانی ها این ضرب المثل هست که پشت هر مرد موفقی یک زن فداکار هست. چگونه شرایط زندگی خانوادگی را با موقعیت در راه(زندگی سیاسی اجتماعی ات) هم آهنگ و همساز می کنی؟

ـ سال ۲۰۰۴ در زندگی شخصی و اجتماعی من پس از مهاجرتم به کانادا، زمانی است بسیار ویژه و حائز اهمیت. در اوایل آن سال بود که پس از طی سال های  ابتدایی پر فراز و نشیب پس از مهاجرت، شهروند کشور جدیدم، کانادا شدم و مصمم بودم که خود را با ساختار سیاسی و بدنه قانونگذاری کانادا بیشتر آشنا کنم و به تعهد شهروندی خود برای پذیرفتن مسئولیت پایبند بمانم. در مراسم “سوگند شهروندی” با خود یک پیمان بستم و آن این بود که اگر به دلایل مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مانند میلیون ها انسان دیگر تصمیم به ترک وطن مادری خود گرفته ام، به خود اجازه ندهم در وطن جدیدم که به انتخاب در آن سکنا گزیده ام از متن به حاشیه رانده شوم. با خود عهد کردم زن مهاجر حاشیه نشین نباشم و نقش بپذیرم، تجربه کنم، بیاموزم و صدایی رسا داشته باشم. در همان حال و هوا بودم که آشنایی من با همسرم، دکتر مهرداد حریری، از آشنایی و دوستی معمولی به رابطه عمیق تر احساسی تغییر ماهیت داد. در همان ماه های ابتدای رابطه نوپای مان بود که مهرداد در مورد فعالیتش در حزب لیبرال منطقه ویلودل برایم حرف زد. من بسیار کنجکاو بودم که بدانم معنی دقیق فعالیت حزبی در ساختار سیاسی یک کشور دموکراتیک مانند کانادا چگونه است ولی اگر بخواهم روراست باشم باید بگویم بر مبنای سرخوردگی های بسیاری از ما ایرانی ها و یا وحشت مان از کار حزبی به دلیل تجربه های تاریخی، نوعی ترس نیز در درون خود داشتم. مهرداد را تقدیر می کردم که چنین پی گیر و خستگی ناپذیر برای حزب لیبرال منطقه ویلودل در سطح استانی و فدرال فعالیت می کند و برایم  فعالیت هایش جذاب بود. با او به جلسات می رفتم ولی تا چند ماه فقط از دور نظاره گر بودم و مهرداد نیز به من آزادی انتخاب و عمل داده بود که هرگاه خود آمادگی دارم، به صورت فعال تر نقش بپذیرم. چند ماهی که گذشت از مهرداد خواستم که فرم های عضویت در حزب را برایم بیاورد و به این ترتیب عضو حزب لیبرال منطقه ویلودل شدم و بسیار سریع به عنوان یکی از فعال ترین چهره های جوان حزب درآمدم. در آن زمان مهرداد ریاست حزب لیبرال استانی شاخه ویلودل را به عهده داشت. در کنار مهرداد در انتخابات آقای جیم پیترسون، آقای دیوید زیمر و سپس مارتا هال فیندلی در خانه های منطقه ی ویلودل را یک به یک رفتیم و پای صندوق های رأی بیدار ماندیم تا نتایج اعلام شود. در این مسیر من از مهرداد و تعهد مسئولانه ی او بسیار آموختم و خوشحال بودم در کنار کسی هستم که آرمانی فراتر از مرزهای شخصی دارد.

در حقیقت اگر در خانه ی پرماجرای سیاسی ما انتظار می رفت کسی پیش قدم شود و به گود انتخابات فدرال وارد شود، همانا مهرداد بود ولی مهرداد نیز از جمله مردان آزاداندیش این زمانه است و آنگاه که لحظه ی تصمیم گیری فرا رسیده بود، به من گفت که زمان آن رسیده که یک زن جوان مهاجر با تجربه های تو پا به این عرصه بگذارد و میدان مردانه را به چالش بکشد. او به درستی باور دارد حضور زنان به طور عموم و زنان مهاجر به صورت خاص در بدنه های مدیریتی و قانونگزاری کانادا باید تقویت شود و برای آینده درخشان تر و بهتر برای نسل آینده یکی از اصولی ترین قدم ها میدان دادن به زنانی است که خود را توانمند می دانند و آمادگی نقش آفرینی دارند.

من و مهرداد رابطه ای از جنس دوست با یکدیگر داشته و داریم. این رابطه بیش از آنکه در چارچوب روابط زناشویی سنتی گنجانده شود در قالب های منعطف و سیال دوستی و رفاقت، همراهی و آزاداندیشی تعریف می شود و این را اقوام و خویشان و دوستان دور و نزدیک نیز اذعان دارند. من در این مسیر مهرداد را نه فقط به عنوان  “کلیشه ای” همسر فداکار، بلکه به عنوان همراه سالیان سال در کنار خود و به عنوان راهنمایی با تجربه با بینش و مشی آزاداندیش می بینم.

من در خانه ای رشد یافته ام که مثل خانه امروز خودم پر بود از حرف های اجتماعی و سیاسی و دغدغه هایی فراتر از دیوارهای خانه، و با پوست و گوشت و استخوان می دانم چنین نوع زندگی ای شاید به نظر آنچه در جامعه نورم تعریف شده است متفاوت باشد ولی بسیار زیبا و جذاب است و بستری است مناسب برای رشد و بالندگی. آنچه که مهم است همراهی دو شریک زندگی با یکدیگر است که من آنقدر خوشبخت بوده ام که این تجربه را در روابط پدر و مادرم نظاره کرده و آموخته ام و امروز نیز در زندگی خانوادگی خود همان را تجربه می کنم. اگر چنین نبود قدم گذاشتن در این راه شاید ناممکن بود.

از کدام حوزه قصد داری خود را نامزد کنی؟

ـ از منطقه ویلودل که در ده سال گذشته محل زندگی و فعالیت های اجتماعی، سیاسی و حزبی خودم و همسرم، مهرداد بوده است.

اگر بخواهی یک دلیل برای این که مردم حوزه ات به تو اعتماد کنند، و به تو رأی دهند، بیاوری  آن کدام است؟

ـ ویلودل خانه ی من است خانه ای که نه برحسب اتفاق در آن متولد شده ام بلکه خانه ای که خود به انتخاب در سراسر کره خاکی آن را برگزیده ام. در سال ۲۰۰۲ که هنوز در چالش های سال های اولیه مهاجرت بودم در چاپخانه ای نبش خیابان یانگ و شپرد با وجود داشتن مدرک حقوق قضایی کار می کردم. درست مانند بسیاری از هم وطنان مهاجرم و یا دیگر اقوام مهاجر به کشور کانادا که با داشتن تحصیلات عالی و شرایط کاری مناسب در سرزمین مادری به دلایل گوناگون تصمیم به ترک وطن می گیرند. من در همان روزها از موقعیت خود خجالت زده نبودم و از اینکه توان کار کردن و ساختن دارم خوشحال و مغرور بودم و معتقد بودم هیچ کاری برای هیچ کسی عیب نیست. در همان سال ها که کم کم جان تازه ای در کشور کانادا می گرفتم به فکر خرید اولین آپارتمانم در سن ۳۰ سالگی افتادم چراکه دلم می خواست به عنوان زنی جوان و مستقل دارای استقلال مالی نیز باشم و آن آپارتمان در قلب ویلودل بود. در محل ویلودل بود که دو مدرک تحصیلات تکمیلی خود را اخذ کردم و زندگی حرفه ای خود را بعد از مهاجرت دوباره آغاز کردم. در همین منطقه بود که در بسیاری از پروژه های آموزشی برای خدمات رسانی به مهاجرین به صورت داوطلبانه و یا رسمی با عناوین مختلفی چون تسهیل گر، هماهنگ کننده و یا مدیر پروژه همکاری کرده ام و عضو هیات مدیره چند سازمان غیر انتفاعی خدمات رسانی در این منطقه بوده ام. من کار حزبی ام را در منطقه ویلودل شروع کرده ام و درِ بسیاری از خانه های این منطقه را در کمپین های مختلف انتخاباتی در سرما و گرما کوبیده ام. همین طور حدود دو سال به عنوان دستیار نماینده ی لیبرال پارلمان فدرال این منطقه در سال های ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۰ (خانم مارتا هال فیندلی) در دفتر حوزه ای ایشان در ویلودل (یانگ و شپرد) به عنوان کارمند دولت فدرال به صورت تمام وقت به ساکنان این منطقه خدمات مستقیم ارائه داده ام. در این دفتر بود که بسیاری از هم وطنان خود و دیگر ساکنان این منطقه را روزمره ملاقات کرده ام و به اذعان همه از هیچ تلاشی برای کمک هرچند محدود برای حل گرفتاری های آنها دریغ نکرده ام. در منطقه ویلودل بوده که زندگی خانوادگی ام را بنا نهاده ام و با همسرم خانه مشترک مان را نیز در همین محل بنا کردیم و اکنون در انتظار متولد شدن اولین فرزندمان در همین منطقه هستیم.

همه این تجربیات شخصی، اجتماعی و سیاسی من در این منطقه خاص مرا نه تنها با جنس خواسته ها، چالش ها و زندگی مردم این منطقه آشنا کرده است، بلکه بهتر بگویم من خود از جنس واقعی مردم این منطقه هستم. این کمپین یک تلاش است برای اینکه صدای همه لایه های این منطقه شنیده شود. این کمپین متعلق به همه مهاجرین، جوان ها، زنان، شهروندان ارشد، همجنسگرایان و همه آنانی است که متن حقیقی رنگین کمان ویلودل را بافته اند ولی شاید کمتر صدای آنان به گوش رسیده است.

در سیستم های سنتی سیاسی رسم بر آن بوده و هست که افراد تنها به روابط سیاسی و حزبی خود اتکا کنند و پله های ترقی را بالا روند ولی شاید وقت آن رسیده است که به عنوان یک جامعه رنگارنگ به کسی از بطن و بستر جامعه خود اطمینان کنیم که ساختار حزبی را نیز سال هاست می شناسد و به عنوان کسی که تمام زندگی حرفه ای خود را در خدمات اجتماعی گذرانده، از جنس خود مردم است و تکیه گاه اصلی و خواستگاهش هم همانا لایه های مختلف جامعه ای است که در آن زیسته و رشد یافته. زن مهاجری که تلاش کرده در جامعه میزبان حاشیه نشین نباشد و صدای خود و دیگرانی از جنس خود و با تجربه های مشابه خود باشد.

تو از کامیونیتی ایرانی در این مقطع چه انتظاری داری؟ 

ـ همان طور که …

نه اول این سئوال را جواب بده، کامیونیتی ایرانی برای تو چه معنایی دارد و چگونه او را تعریف می کنی؟

ـ کامیونیتی ایرانی را من خانواده خود می دانم. خانواده ای پر از زیبایی، تفاوت و گاه تضاد. خانواده ای که بودنش غنیمت است و نبودنش فاجعه. همان خانواده ای که گاه افرادش با هم اختلاف نظر دارند، گاه یکدیگر را  آزرده خاطر می کنند، گاه با هم مدتی سرسنگین می شوند ولی خانواده اند و در لحظه نیاز افرادش بدون در نظر گرفتن اختلافات در کنار هم می مانند. آنگاه که من وارد شهر تورنتو در سال ۲۰۰۰ شدم به جز یک دوست عزیز که او هم تازه مهاجر بود هیچ کس دیگری را نمی شناختم. ولی به سرعت به وجود کامیونیتی پی بردم که با آن می توان رابطه ای دو طرفه داشت. در بیماری ها، چالش های زندگی شخصی، در هنگام بیکاری، در هنگام دلشوره های بی پایان و بحران و عزا کامیونیتی ایرانی با همه رنگ های متنوعش در کنار من بوده. من نیز در مقابل سعی کرده ام در کنار کامیونیتی خود همانند خانواده ام باقی بمانم و در توان خود آنچه را از دستم برمی آید انجام دهم. این وظیفه را در زندگی شخصی و حرفه ام آنگاه که می توانسته ام سرلوحه خود قرار داده ام. کامیونیتی ایرانی طیف وسیعی است از تنوع و گونه گونی و من نیز یکی از تارهای رنگین این بافت هستم که بر بدنه و پود اصلی این جامعه نقش بسته است.

بر مبنای همین رابطه دو طرفه است که دوست دارم کمپینی رنگارنگ داشته باشم که نمایانگر تنوع نه تنها کامیونیتی ایرانی باشد بلکه نماینده تنوع جامعه کانادا و بخصوص منطقه ویلودل باشد. تجربه بسیار موفق کامیونیتی ایرانی-کانادایی در مورد حضور پررنگ و فعال جناب آقای دکتر مریدی در مجلس استانی اونتاریو و در ماه های اخیر در کابینه دولت اونتاریو به همه ما ایرانیان و بسیاری اقوام مهاجر دیگر اهمیت حضور فعال در بدنه های قانونگذاری استان و کشور محل سکونت مان را نمایاند. حضور دکتر مریدی در عرصه سیاست استان اونتاریو  سبب شد که صدای ایرانیان رساتر به گوش جامعه میزبان برسد. با رشد جامعه ایرانی باشد که شاهد حضور تعداد بیشتری ایرانی – کانادایی در همه لایه های حکومتی و سیاست گذاری از بوردهای آموزشی گرفته تا شهرداری ها و مجالس استانی و مجلس فدرال باشیم تا با صدایی رساتر و حضوری پررنگ تر در بطن جامعه نقش های رنگارنگ بیافرینیم.

 

و انتظارات تو از کامیونیتی؟

ـ در این مرحله من با بسیاری از افراد مختلف کامیونیتی دیدار کرده ام و هیجان و آمادگی موجود برای آغاز این کمپین را حس کرده ام. تا چند روز آینده کمپین به صورت رسمی شروع به کار می کند و من از همه عزیزانی که مایل هستند در کمپینی که متعلق به خودشان است نقش بیافرینند با من و یا اعضای دیگر تیم تماس بگیرند. هدف من در این کمپین تنها مبارزه و رقابت نیست بلکه هدفی فراتر از آن دارم و آن ایجاد محیطی مثبت برای مشارکت عمومی و بخصوص زنان و جوانان و شهروندان ارشد و مهاجرین است. هدف من آموزش های بنیادین در مورد مشارکت سیاسی و اهمیت این مشارکت ها در جوامع دموکراتیک است. من تنها هدفم معطوف به جمع آوری رأی بیشتر نیست، بلکه دعوت به مشارکت فراگیر از جنس مردم واقعی در امور اجتماعی و سیاسی منطقه محل سکونت مان است. دوست دارم در این راه با هم قدم برداریم و از هم بیاموزیم و روابط انسانی و فکری و اجتماعی و عاطفی مان را در طول دوران این کمپین غنی تر کنیم و با هم بودن را در ابعاد جدیدی از زندگی فردی و اجتماعی تجربه کنیم.

آیا می دانی رقبای تو در این حوزه چه کسانی هستند؟

ـ تا به امروز (دوشنبه) که در خدمت شما هستم به صورت رسمی مطلع هستم که آقای سانی چو که کره ای ـ کانادایی هستند و از ساکنان منطقه ویلودل که در حزب لیبرال این منطقه سابقه طولانی نیز دارند، از ماه قبل به طور رسمی کمپین انتخاباتی خود را اعلام کرده اند و مشغول کار هستند.

آقای  وینس کسلر که کانادایی ایتالیایی تبار هستند نیز حضور خود  را در عرصه انتخابات درون حزبی لیبرال اعلام کرده اند. چندین اسم دیگر شنیده می شود که هنوز اعلام عمومی نکرده اند، اما مطمئن هستم در هفته ها و ماه های پیش رو نیز افراد دیگری پا به این عرصه خواهند گذاشت که همه ی آنها قطعا دارای کیفیت ها و توان های ویژه خود هستند. من بر این باورم که هرچه صحنه رقابت ها رنگارنگ تر باشد، نتیجه نهایی زیباتر و غنی تر خواهد بود و تنها شرط این غنا رقابت در محیطی سالم و مثبت و احترام متقابل به رقبای انتخاباتی است. همه کاندیداها در این مرحله از بدنه حزب لیبرال خواهند بود بنابراین در این مرحله تنها مردم و ساکنان مناطق هستند که بیشترین نقش را در تعیین نماینده رسمی حزب لیبرال برای انتخابات سراسری ۲۰۱۵ می توانند بازی کنند.

و سئوال آخر این که  از کمپین انتخاباتی ات بگو و شعار محوری کمپین ات؟

ـ با تغییرات ساختاری که در بدنه حزب لیبرال چه در سطح استان و چه در سطح فدرال صورت گرفته و امروز شاهد آن هستیم که خانم کتلین وین به عنوان اولین زن و اولین همجنسگرا در سمت نخست وزیری استان انتاریو حضور دارند و انتخاب آقای جاستین تورودو به عنوان رهبر جوان حزب لیبرال که حرفه اش خدمات اجتماعی و آموزگاری بوده، حال و هوای تنوع و رنگارنگی به درستی بر حزب سایه انداخته است. صداها و رنگ های گوناگون بیش از پیش در حزب محلی از اعراب پیدا کرده اند و زمان تغییرات ساختاری و عبور از ساختارهای سنتی حزبی و سیاسی فرارسیده است. بیایید در این تغییر نقش بیافرینیم و رنگی جدید بر رنگین کمان سیاست این مرز و بوم نقش زنیم.

شاید مهمترین پیامی که من و تیمی که در این مسیر با هم کار خواهیم کرد به در تک تک خانه های ویلودل خواهد برد این باشد که:

زمان تغییر در جهت مثبت فرا رسیده است. بیایید با امید در صحنه سیاسی کانادا نقش بیافرینیم و رنگی شویم در این رنگین کمان زیبا.  بیایید با فرستادن نمایندگانی به مجالس قانونگذاری بازتاب مناسبی از گونه گونی جامعه متنوع  و پویای کانادا و به ویژه منطقه ویلودل باشیم. این کمپین با مثبت اندیشی به رقابت سالم بر پایه اصول دموکراتیک با رقبای درون حزبی و در صورت پیروزی در این مرحله، در مرحله بعد به رقابت های حزبی با رقبای حزب مقابل خواهد پرداخت. تلاش این گروه بر شفاف بودن و احترام متقابل است.

بیایید با امید در راه هر چه بیشتر رنگارنگ تر کردن صحنه سیاست و سیاست گذاری کانادا نقش فعال بپذیریم.