شهروند ۱۱۷۲ ـ ۱۰ اپریل ۲۰۰۸
زبان، مذهب و نژاد نباید از شاخص های هویت ملی ایرانیان باشد
مرتضی نگاهی، نویسنده و روزنامه نگار، زاده‌ی سراب، شهری در دامنه‌ی سرسبز سبلان در سال ۱۳۳۰ است. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در سراب خوانده و از دانشگاه تبریز در رشته فیزیک لیسانس گرفته است. در سال ۱۹۸۳ به فرانسه رفت و در سال ۱۹۸۵ در آمریکا ساکن شد در فرانسه و آمریکا در رشته های مدیریت و کامپیوتر دانش آموخت. او اکنون سال‌هاست که ساکن سانفرانسیسکو در آمریکاست. او به همان اندازه به سراب علاقه دارد که به سانفرانسیسکو. با همان اشتیاقی از سراب و تبریز و باکو می‌گوید که از شیراز و اصفهان و کرمان. به ‌زبان فارسی همان‌قدر عشق می‌ورزد که به زبان مادری ‌اش. به ترکی هم گاه‌گداری می‌نویسد یا شعر می‌گوید، اما عمده‌ی نوشته‌هایش به فارسی است. به همین سیاق نیز “کیستی” (هویت) خود را تعریف می‌کند: او می‌گوید: «ما ترکان ایرانیم!» و تاکید می‌کند ترک ایران، نه ترک ترکیه یا ترک قبرس یا ترک جمهوری آذربایجان و بلغارستان و غیره!
فعالیت های روزنامه نگاری را در خارج کشور با ماهنامه ی روزگار نو چاپ پاریس آغاز کرد. از کتاب های او سفرنامه ی آذربایجان با نام “یاشاسین آشکارلیق”(زنده باد فاش گویی)، یادداشت های سفر حج، سفر مصر، مجموعه ی داستان های کوتاه، رمان ترس و “یاد یار و دیار” هستند.

“نگاهی” یک پایگاه اینترنتی پربیننده‌ هم دارد به نام یولداش (www.negahi.com) که در کنار روزنوشت‌هایش، به مسائل قومی، ملی و حقوق شهروندی به طور وسیع می‌پردازد و همواره بحث‌های بسیار داغی بین خوانندگان این سایت در می‌گیرد.
به واسطه اشراف “نگاهی” به مسائلی که دغدغه اش است، شهروند تصمیم گرفت با او گفت وگویی داشته باشد. لیلا مجتهدی همکار شهروند و همشهری مرتضی نگاهی در سفر کوتاهی که به آمریکا داشت، این امر را به عهده گرفت. حاصل را در زیر میخوانید.


آقای نگاهی! ممکن است پرسش های شهروند، در نظر اول پرسش‌هایی تکراری برای شما باشد چرا که در سایت خودتان، یولداش، با دوستداران‌تان ـ و البته مخالفان‌تان ـ بارها بر سر این مسائل بحث و جدل داشته اید. ولی با توجه به اهمیت موضوع اجازه دهید یک بار دیگر هم ما از شما در زمینه ی زبان و مسائل ملی بپرسیم زیرا که “شهروند” هم خواننده‌های خود را دارد و بهتر است با نظرات یکی از خوش‌فکرترین روزنامه نگاران آذربایجانی اگر آشنا نیستند، آشنا شوند. پس با اجازه، پرسش‌هامان را آغاز می کنیم:

در حوزه مسائل ملی، زبان یکی از مطرح ترین و بحث برانگیزترین آنهاست. رابطه ی زبان و هویت ملی را چگونه تعریف می کنید؟
ـ موضوع زبان در ایران، یا بهتر بگویم زبان فارسی به عنوان پایه و اساس هویت ملی ایرانیان، در زمان حکومت پهلوی اول تحت تاثیر تشکیل جریان های “دولت ـ ملت” های اروپایی به وجود آمد و رضا شاه برای ایجاد یک هویت دیگر، برای ایران مدرنی که می‌خواست پی افکند، زبان فارسی را به عنون اس و اساس هویت ملی ایرانیان، با جبر و زور تحمیل کرد، البته باید خاطرنشان ساخت که ایده ی زبان به عنوان پایه و اساس هویت ملی سال های سال مورد بحث و گفت‌وگوی و گفتمان روشنفکران اروپایی بود و روشنفکران ایران هم تحت تاثیر همان جریان‌ها، با تشکیل انجمن های سیاسی و فرهنگی و ادبی کوشیدند که این “کالای وارداتی” اروپایی را، که حتی دیگر در خود اروپای جدید هم خریدار نداشت، با بسته بندی ایرانی تقدیم رضا شاه کنند و رضا شاه هم سخت تحت تاثیر قرار گرفت و زبان فارسی را به عنوان رکن رکین هویت ملی قالب سیاست های ناسیونالیسم مدرن خود کرد.
دکتر محمود افشار و ذبیح بهروز و محمدعلی فروغی و دیگر همفکران شان از بانیان این اندیشه بودند که از اندیشه های یوهان گوتلیب فیخته (۱۷۶۲-۱۸۱۴) نشأت می گرفت. فیخته معتقد بود که زبان زیربنای احساسات ملی است و از آنجا که زبان آلمانی، زبانی خالص است و این زبان است که خصلت جمعی یک ملت را شکل می دهد، پس نژاد آلمانی نیز برترین نژاد از انسانهاست. بعدها این نوع شیفتگی به زبان و پایه و ستون پنداشتن زبان به عنوان هویت ملی به روشنفکران ایرانی هم سرایت کرد و آنان نیز مانند همکیشان آلمانی شان، زبان و نژاد را اصل شمردند و ستایش زبان فارسی و در کنار آن نفرت و کین از زبان های غیر فارسی موجود در ایران مانند زبانهای ترکی و عربی از ذهن و زبان بسیاری از روشنفکران ایرانی جاری شد و اندک اندک این کین و نفرت به ادبیات هم راه یافت و بسیاری از نویسندگان برجسته ی ایران مانند صادق هدایت و صادق چوبک و حتی این اواخر شاعر برجسته ای مانند اخوان ثالث ادبیاتی آفریدند سرشار از عرب ستیزی و ترک ستیزی و یهودستیزی و غیره.
پس از انقلاب اسلامی هم که برخی آن را “حمله ی دوم” به ایران نامیدند، این نوع ناسیونالیسم ایران پرستانه و عرب ستیزانه و نگاه به ایران باستان با شکوه پیش از اعراب در میان روشنفکران مخالف و منتقد نظام اسلامی “مد روز” شد و این داستان هنوز که هنوز است ادامه داردا..
ارنست رنان زبان شناس و تاریخ نگار فرانسوی در مقاله ی کلاسیک خود به نام “ملت چیست؟” چنین می نویسد:
“… ملت عبارت است از یک همبستگی در مقیاسی بزرگ، متشکل از این احساس درونی که انسان در گذشته و در آینده چه فداکاری هایی برای آن کرده و خواهد کرد. ملت مستلزم یک گذشته است؛ اما در حال حاضر در واقعیتی ملموس خلاصه شده که همان احساس رضایت قلبی و اظهار تمایل مشترک آشکار به ادامه ی زندگی است…” چنان شد که پس از وقوع انقلاب فرانسه یک الگوی “ژاکوپنی” برای تعریف “دولت ـ ملت” وضع گردید. به جای “همزبانی” و “همنژادی” و “همخونی” و غیره، “حق حاکمیت مردم به عنوان یک ملت به عنوان مجموعه ی افرادی که به صورت شهروند شناخته می شوند، نهادهای نمایندگی، یک قانون اساسی که حقوق و وظایف شهروندان را ضمانت می کند و یک سیستم قانونی که در برابر آن همه ی شهروندان برابر محسوب می شوند.” به عنوان تعریف ملت در جوامع مدنی مدرن و دموکراتیک وضع گردید.
من در این پاسخ از نوشته ی خوب و آموزنده ی آقای مهرزاد بروجردی (کنکاش، شماره دوازدهم، ۱۳۷۴ استفاده ی بسیاری کردم. با سپاس فراوان از ایشان و دیگر هم‌کاران کنکاش)
در ایران امروز یک بلوچ در شهر کویته ( بلوچستان پاکستان) بیشتر احساس انسان بودن (شهروند بودن) می کند تا در تهران. اگر مریض بشود ترجیح می دهد تا به کویته برود. سه چهار میلیون ایرانی که به خارج مهاجرت کرده اند به نوعی با ایرانی بودن خود در ایران مساله دارند. کسی که در انتخابات رد صلاحیت می شود، با آن کسی که رد صلاحیت نمی شود، البته برابر نیست. یک زن با یک مرد، یک شیعه با یک سنی، یک مسلمان شیعه با یک بهایی، یک اصول گرا با یک مشارکتی، یک مذهبی با یک لامذهب و … البته برابر نیستند. شاید یک ایرانی با تابعیت (شهروندی) آمریکایی یا کانادایی، هر چند از نظر عاطفی ایران را وطن اصلی و خانه ی پدری (یا مادری) خود بداند، اما از نظر حقوق و وظایف شهروندی آمریکایی یا کانادایی بودنش را ترجیح می دهد.
به طور خلاصه زبان یا مذهب و البته نژاد نباید از شاخص های هویت ملی ایرانیان باشد. چون با انتخاب هر کدام از این مولفه ها، بخش بزرگی از شهروندان را فاقد حقوق شهروندی و مسلم خود خواهیم کرد.

سیاست های رسمی رژیم های حاکم بر ایران در هشتاد سال اخیر باعث شده که ملیت های مختلف بویژه ترک ها و کردها به دلیل نداشتن حق تحصیل به زبان مادری (علیرغم اینکه در اصل ۱۵ قانون اساسی تدریس ادبیات زبان های غیرفارسی در کنار زبان فارسی آورده شده ولی عملا اجرا نمی‌شود) نسبت به اتوریته زبان فارسی حساسیت پیدا کنند.
ـ درست است. متاسفانه با این سیاست های غلط برخی خود را خارج از حوزه ی ایرانیت می دانند و خیلی آسان به دام رادیکالیسم و پان های گوناگون می افتند که به نظر من ممکن است در آینده خطرناک بشوند. کما اینکه امروزه در کردستان گروه‌هایی مانند پژاک و در بلوچستان گروه “جندالله” (گویا اخیرا نام گروه خود و حتی خط مشی خود را تغییر داده‌اند) به نبرد مسلحانه روی آورده‌اند که می تواند بسیار خطرناک شود. به نظر من تنها با مبارزه مدنی و غیر مسلحانه می توان به مطالبات سیاسی رسید و امروزه نبرد مسلحانه حتی به عنوان تاکتیک نتایج مرگبار می آورد.

آیا می‌پذیرید زبان فارسی زبان مشترک بین ایرانیان باشد در حالی که برخی اعتقاد دارند درصد غیرفارس ها در ایران بیشتر است و چه دلیلی وجود دارد زبان فارسی، زبان مشترک باشد؟ لطفا در این پاسخ نظرتان را درباره زبان فارسی هم بگویید زیرا خیلی نظر جالبی دارید.
ـ البته در هر کشوری یک زبان یا حتی چند زبان (مثلا در سوئیس و کانادا و بلژیک) می توانند به عنوان زبان های رسمی پذیرفته شوند. امروزه دیگر کشورهایی مانند عراق و افغانستان و حتی بسیاری از کشورهای آفریقایی پلورالیسم زبانی را پذیرفته‌اند و به آن عمل می کنند.
اما ایران وضعیت خاصی دارد. چون سلطه ی زبان فارسی به عنوان زبان شعر قرن هاست در ایران جا افتاده و بزرگ ترین مشوقان این زبان هم سلسله‌های ترک زبان بوده‌اند. این سلسله‌های ترک گاه از بغض معاویه‌‌(خلیفه‌های عرب بغداد) و گاه از حب علی (عشق به شعر و ادب فارسی ـ بویژه آن‌گاه که مورد مدح های حیرت آور شاعران پارسی‌گو قرار می‌گرفتند ـ فارسی را پاس نهادند و عملا زبان رسمی دربار و شعر و ادب را فارسی کردند، بنابراین ما ترکان ایران شاید به نوعی نسبت به زبان فارسی شاید اندکی حق “پدری” داشته باشیم و نیز به علت بیسوادی گسترده در گستره ی زبان های غیر فارسی، مجبوریم حتی به عنوان دوران گذار هم که شده یک زبان را به عنوان زبان پیوند د‌هنده (پیوندی) یا زبان رابط بپذیریم و به نظرم زبان فارسی به عنوان یک وسیله ی ارتباط و پیوند دهنده ی مردم ایران باید پذیرفته شود و بعدها اگر حقوق انسانی و شهروندی جا افتاد و مردم هم به آن درجه از آمادگی رسیدند، زبان های غیرفارسی هم ـ بویژه زبان ترکی آذربایجانی با توجه به کثرت شمار آنان، به عنوان یکی از زبان های رسمی کشور ـ در اقصی نقاط کشور پذیرفته شود.
اینجا خاطرنشان ساختن یک نکته بسیار ضروری است: ما ایرانیان خود را اندکی تافته جدا بافته می دانیم! همان‌قدر که لباس و تن پوش نیاکان مان را عوض کرده ایم و لباس امروزی دنیا را برای تن‌پوش خود انتخاب کرده ایم، می توانیم از بهترین و آزادترین و دموکراتیک ترین نظام های دنیا هم سرمشق بگیریم و مانند آنان به مسائلی از این دست برخورد کنیم. امروزه در بلژیک و سوئیس و کانادا و حتی افغانستان و عراق این مسائل حل شده‌اند. ما هم می توانیم مسائلی از این دست را در کشور خودمان که بی شباهت به بافت این کشورها نیست حل و فصل نمائیم.

برای اتحاد بین ملیت ها به طوری که همه برای یک هدف و آن هم دمکراسی مبارزه کنند که در دل آن حقوق ملیت ها هم مستتر است، به فارس ها و بویژه روشنفکران آنها چه توصیه ای میکنید و به روشنفکران از ملیت های مختلف چه توصیه ای؟
ـ متاسفانه و شور‌بختانه، روشنفکران فارسی زبان ایرانی شاید بتوان گفت کمترین التفات و توجهی به این نوع مسائل نداشته و ندارند. فقط شمار اندکی از روشنفکران به مسائل پرداخته‌اند که از آن میان می توان به جلال آل احمد و اخیرا به احمد زیدآبادی اشاره کرد. روشنفکران ایرانی نه تنها از حقوق مسلم و انسانی اقلیت های قومی و زبانی (که در برخی موارد و از جمله در مورد زبان ترکی در ایران اقلیت هم نیستند) دفاع نمی‌کنند، بلکه با افتادن در چاه ناسیویالیسم کاذب زبانی و تکیه بر اسطوره های باستانی و دست آویختن به “دو قرن سکوت” اوایل حمله‌ی اعراب به ایران و دوران آشفتگی زبانی و حتی ذهنی و هویتی قرون و اعصار پیش، همواره در خدمت حاکمیت‌ها در آمده‌اند و خود همدل و همزبان با قدرت حاکم سعی در برانداختن و از بین بردن زبان های غیرفارسی داشته‌اند. من به جرات می توانم بگویم که روشنفکران ایرانی در این باب درست مانند ستمگران فرهنگی عمل کرده‌اند.
توصیه ای هم ندارم. فقط امیدوارم با غور و بررسی در منشور حقوق بشر و با عنایت به کشورهای چند قومی و چند زبانی دیگر و پیرامونی، خود را با اوضاع و احوال نوین سازگار کنند و دست از ترک ستیزی و عرب ستیزی و غیره بردارند که شایسته‌ی روشنفکران نیست!

برخی اعتقاد دارند مطرح کردن مسائل ملی و هویت ملی و زبان رسمی و اینگونه مسائل، باعث تفرقه و جدایی بین مردم می شود و شرایط را برای دخالت خارجی (آنها که منافعی در این کار دارند) مساعد می کند نظر شما در این مورد چیست؟
ـ این “برخی” متاسفانه همواره وجود خواهند داشت. آنان نمی‌خواهند به سیستم موجود کمترین خدشه ای وارد شود، اما بازگشت به اصل در دوران گلوبالیسم و حتی همگامی با آن، حفظ و حراست از هویت ملی و قومی را بسیار مهم کرده‌است و در سرتاسر جهان نو به چشم می‌خورد. نه تنها در کشورهای آسیایی و آفریقایی، بلکه در کشورهای اروپایی هم مانند اسپانیا و فرانسه و انگلستان و … این مسائل به چشم می خورند.
ما باید با توجه به تجربه های کشورهای مشابه بهترین گزینه را برای حل و فصل مسایل کشورمان انتخاب کنیم.
به نظر من لاپوشانی یا به قول دکتر رضا براهنی “پاک کردن صورت مساله” برای حل آن، نه تنها سبب تفرقه و جدایی آحاد ملت ایران می‌شود، بلکه مردمی که در کشوری با حقوق برابر زندگی می کنند، خود را بیشتر “همدل” و “شهروند” می دانند تا آنکه در سرزمینی مردمی که احساس می کنند در کشور آنان برخی، به قول اورول “برابرترند”! یا برخی (مانند بهاییان و یهودیان و یزدیان و حتی دراویش گنابادی و البته سنی ها و …..) شهروندان درجه دو به حساب می آیند. کسی که در کشور زادگاه خود به هر نوعی تحقیر می شود، البته به گفته‌ی سعدی حب وطن را عزیز نمی شمارد و برای اینکه خوار و حقیر شمرده نشود تن به مهاجرت و جلای وطن می دهد. نمونه اش همین سه ـ چهار میلیون مهاجر ایرانی. من نمی‌گویم که این سه – چهار میلیون به خاطر نقض حقوق زبانی جلای وطن کرده‌اند ولی به جرات می توانم بگویم که اینان – یعنی همه ی ما – به نوعی در کشور زادگاه خود احساس غربت و غریبی می‌کردیم که تن به مهاجرت و جلای وطن دادیم. شاید از نظر آماری درصد بهاییان و یهودیان بیشتر باشد،اما انسان انسان است و می‌خواهد در زادگاه خود شهروندی برابر با دیگر شهروندان باشد. از هر لحاظ.
دخالت خارجی هم معمولا به عنوان چماق در هر حرکت و جنبش وجود دارد! اما دخالت خارجی موقعی شکل می گیرد که واقعا در نظام نقاط ضعفی وجود داشته باشد تا آنان آن نقاط ضعف را “آتو” یا دستاویز قرار بدهند.
ایران کشوری است با فرهنگ ها و زبان های رنگارنگ. درست مانند یک قالی پر نقش و نگار ایرانی. زیبایی ایران هم در همین است. اگر به تمام فرهنگ ها امکان رشد و نمو داده شود این فرش بسیار نفیس خواهد شد.

در یکی از نوشته هایتان گفته اید:”من، مرتضی نگاهی، ساکن یولداشستان، با خیانت به خلقم، به زبان مادری‌ام، دوست دارم که زبان فارسی به عنوان زبان سرتاسری (مشترک) ایران و در کنارش زبان‌های ترکی و کردی و عربی و ترکمنی و …. هم از زبان های رسمی ایران‌زمین باشند.” چرا شما از کلمه خیانت به خلق سخن رانده اید؟ چه خیانتی صورت گرفته؟
ـ این یک جمله ی طنز آمیز بود که با اشاره به یکی از نوشته های به گمانم براهنی قلمی کرده بودم. یادم نیست. نیز حالا در مورد زبان مشترک بیشتر جنبه ی سرتاسری بودن آن مد نظرم بود. چون زبان مشترک در یک معنا در بین تاجیکان فارسی زبان و افغانان فارسی زبان مشترک است و در ایرانی که زبان های گوناگونی دارند مشترک نیست. بنابراین یک زبان پیوند دهنده (ارتباطی) یا سرتاسری اگر انتخاب شود، به جهت همان خاطره های تاریخی و نقش سلسله های ترک زبان برای گسترش زبان و ادب فارسی این زبان می تواند نقش زبان پیوندی و سرتاسری را ایجاد کند. زبان های دیگر هم باید در مناطق مختلف به عنوان زبان مادری آن مناطق تدریس شود. واژه ی “خیانت” هم به طنز و در پاسخ یکی از خوانندگان سایت یولداش به کار رفته بود. چون آن دوست می گفت فارسی نوشتن برای ترکان خیانت محسوب می شود. من اعتقادی به این نوع نگرش های رادیکال ندارم. اگر فارسی نویسی برای ترکان خیانت باشد، آنگاه باید تمام بزرگان ادب آذربایجان و دیگر ترکان ایران را از فضولی و نسیمی گرفته تا نباتی و شهریار و عمران صلاحی “خائن” شمرد!

سیاست های جمهوری اسلامی در قبال مسئله ملیت ها و بویژه زبان را چگونه ارزیابی می‌کنید. منظورم این است که چرا آنها مانع تدریس زبان های مادری میشوند؟ تاثیرات آن را چه می بینند و از چه هراس دارند؟
ـ والله این پرسش را باید از خود زمامداران جمهوری اسلامی پرسید. من هیچ دلیلی نمی‌‌بینم که یادگیری زبان مادری موجب هراس و گسست از ناف سرزمین مادری بشود.
شاید به گمانشان اگر مثلا ترکان ایران در کنار زبان فارسی به ترکی هم تحصیل کنند، آنگاه متمایل به ترکیه یا جمهوری آذربایجان خواهند شد و عرق ملی شان را از دست خواهند داد. در صورتی که ما سال های سال مثلا عربی و انگلیسی یاد می گیریم و هرگز به کشورهای عرب‌زبان یا انگلیسی‌زبان متمایل نشده‌ایم. این نحوه ی نگرش ها و سیاست یادگار شوم دوران “فقط یک ملت و فقط یک زبان” زمان رضا شاه است که متاسفانه بیشتر روشنفکران و تحصیل کردگان هم مبتلا به این نوع نگرش های فاشیستی شده اند و همان ها یا شاگردان همان‌ها اکنون زمام داران کشور ما شده اند.

به عنوان آخرین پرسش، فرق بین ترک و آذری چیست؟
ـ سال ها پیش اعراب سراسر دنیا با برگزاری سمینارها و نشست های گوناگون سعی بسیار کردند تا واژه ی “عرب” را تعریف کنند. پس از نشست و برخاست‌های فراوان سرانجام به این نتیجه رسیدند که هر کس که زبان مادری اش عربی باشد عرب است. حالا این عرب مسلمان باشد یا مسیحی و حتی یهودی. چه سفید باشد چه سیاه. چه در آفریقا زندگی بکند، چه در شبه جزیره‌ی عربستان. به نظر من “ترک” هم باید یک چنین تعریفی داشته باشد: ترک کسی است که زبان مادری اش ترکی است. حالا اگر این ترک در ایران زاده شود، می شود ترک ایرانی، اگر در قبرس زاده شود، می شود ترک قبرسی و اگر در بلغارستان زاده شود می شود ترک بلغاری. حالا ترک چینی و ترک قرقیز و ترک فرغانه و ترک عراق و غیره هم داریم.
اما واژه‌ی “آذری” هم در گذشته و هم امروزه فقط و فقط به کسانی اطلاق می شود که اهل آذربایجان هستند. این لغت در عربی و انگلیسی هم بسیار جا افتاده است و به اهالی آذربایجان عموما آذری می گویند.
ولی آذری به عنوان یک زبان از شاخه های زبان فارسی از تئوری های کسروی است که جای سئوال بسیار دارد.
ممکن است زمانی و روزگارانی زبان مردم آذربایجان یکی از گویش های زبان پهلوی بود و بعدها با مهاجرت ترکان اندک اندک به ترکی تبدیل شده است. این برای من بیشتر پذیرفتنی است، اما آن زبان احتمالا تاتی و هرزنی بود. خیلی هم مهم نیست!
اکنون برخی از ناسیونالیست های فارسی زبان ایرانی با آذری خواندن زبان ترکان ایران و حتی خود ترکان ایران سعی می کنند که به نوعی از ترکان ایران “ترک زدایی” کنند. غافل از اینکه واژه ترک قرن هاست که وارد ادبیات روزمره ما شده است و نمی توان به سادگی آن را از بین برد. به نظر من شعار “هارای هارای من تورکم!” هم پاسخی به سیاست های ترک زادیی موجود در رسانه ها است.

آقای نگاهی از شما بسیار سپاسگزاریم.