ارشاد می شویم پس هستیم!

از تاکسی پیاده می شوم در حال دادن پول تاکسی هستم که ماموری جلو می آید و به خواهرزاده ۱۶ساله ام می گوید آس

اکرم خیرخواه

تین های مانتوت رو باز کن… روسریت رو بکش جلو… سپس رو به من می کند و می گوید تو هم موهات رو بذار تو… به دستو

رش توجه ای نمی کنم و بقیه پولم رو از راننده می گیرم و راه می افتم.

سربازی که انگار موظف است فرامین رئیسش رو دوباره تکرار کند داد می زند: های خانوم نشنیدی چی گفت…

بعد از این که من و خواهرزاده ام ارشاد می شویم! تازه فرصت پیدا می کنم به اطرافم نگاه کنم خیابان ولیعصر تبریز

و فلکه بازار دور تا دور توسط گشت ارشاد و ون هایش محاصره شده و آماده اند وظیفه ی امر به معروف و نهی از منکر را با داد و هوار و یا دستگیری انجام دهند! و البته پر واضح است که امر به معروف در تابستان فقط شامل زنان می شود. زنانی که در گرمای تابستان کفش بدون جوراب می پوشند. احتمالن از دید نظریه پردازان گشت های ارشاد پای بدون جوراب زن تحریک کننده مردان است و باید از این منکر نهی شوند!

زنانی که در هوای گرم تابستان مانتو شلوار و روسری رنگی می پوشند تا حتی اگر شده ذره ای از گرما را با رنگ های روشن لباس شان خنثی کنند، هدف اصلی گشت ها هستند و این رنگ های شاد از منکرات و مکروهات قلمداد می شود. مکروهاتی که هر فردی با اندکی مطالعه دینی در باب احادیث و روایات، می داند که اتفاقا این رنگ سیاه و تیره است که جزو مکروهات دینی قلمداد می شود اما افسوس که به اسم آن، این گونه نهی می شویم از مکروه سازی شده هایش.

طره موی بیرون زده زنی از روسری نیز قاعدتا از دید تئوریسین های ارشاد اجباری! از موارد معروف های اجباری است که باید امر بدان گردد البته نه با زبان بلکه با زور…

دوباره نگاهی به خیابان می اندازم و واکنش مردم به حضور گشت های ارشاد نظرم را جلب می کند. از کنار هر مغازه ای که رد می شدی صاحب مغازه درگوشی می گفت: خانم بالاتر پر از مامور است همه رو می گیرند برگردید… چند قدم بالاتر پیرزنی چادری هراسان به تمامی زنانی که به طرف محل استقرار گشت های ارشاد می رفتند با هول و هراس خبررسانی می کرد که مامورها آنجایند… در این میان زنی با نگرانی از نداشتن جوراب می گفت که باید به آن طرف خیابان برود تا نگریدنش و خانمی جوراب اش را به او می دهد تا بتواند از خیابانی که در ید اختیار گشت های ارشاد است به سلامت عبور کند. بدین سان یک جفت جوراب «امان نامه»ی زنی برای عبور از خیابان می شود… دختری را می بینم که در حال تعویض روسری است… دیگری نگران شلوارش است که هم رنگی و هم تنگ است… همه در تکاپو هستند تا به زنانی که احتمال دستگیری شان وجود دارد کمکی برسانند و البته در این میان بازار دست فروش هایی که مانتو و روسری می فروشند داغ می شود. مانتوهای گشاد و تیره شان راحت تر از هر زمان دیگر به فروش می رسد… دیدن این صحنه ها مرا یاد روایت هایی از فضای انقلابی دوران شاه انداخت که هنگام تظاهرات، مردم همه از هر طیف فکری و مذهبی، گروهی… به یک دیگر کمک می کردند تا حدالامکان کمترین افراد دستگیر شوند… امروز نیز گشت های ارشاد فضایی به وجود آورده بودند که از مغازه دار تا مردم عادی هریک در حد توان به یاری زنان می شتافتند تا مانع دستگیریشان شوند…

گشت ارشاد مزاحم های همیشگی

حضور من و خواهرزاده ام در بین آن همه زنی که چه با کلام، چه با دستگیری مورد به اصطلاح «ارشاد» قرار می گرفتند این نوید را داد که ما نیز هستیم!

اگر دکارت زنده بود و البته زن بود و نیز ایرانی، احتمالن به جای جمله معروف “می اندیشم پس هستم ” می گفت : “ارشاد می شوم پس هستم.”

 

 

 

 

برگرفته از سایت مدرسه فمینیستی