شهروند ـ رمان “پارازیت” از فرهاد بابایی منتشر شد. قرار بود این رمان توسط نشر چشمه در ایران چاپ شود ولی وزارت ارشاد آن را توقیف کرد و ممنوع الچاپ اعلام شد. حال این رمان در انگلستان منتشر شده است و در سایت آمازون قابل خرید است.

فرهاد بابایی نویسنده ی جوانی ست. او در مصاحبه ای در اپریل ۲۰۱۱ با نشریه فرهنگی ـ هنری نواک می گوید، تحت تأثیر دایی کتابخوان، نویسنده و بازیگر تئاتر و سینما به نویسندگی علاقمند می شود و با حضور در کارگاه ادبیات خلاقه و کلاس‌های داستان خوانی آن را پرورش می دهد.

بابایی می گوید، نوشتن کار آرام بخش را برایش می‌کند. آرامشی که در درجه نخست در کارگاه‌های ادبیات خلاقه استاد عزیزم آقای محمد محمدعلی یافتم. آرامشی که در جلسات استاد عزیزم حسن مرتضاییان آبکنار یافتم. آرامشی که از نصیحت‌ها و راه و چاره‌های شفاهی استاد خوبم احمد گلشیری یافتم و آرامشی که تا اینجا از صحبت‌ها و نظرات خانواده بزرگ داستان نویسی  ایران با همه خواننده‌هایش یافتم.

فرهاد بابایی

از فرهاد بابایی یک مجموعه داستان با عنوان “پدر عزراییل” در سال ۱۳۸۴ چاپ شده. او در پاسخ به پرسشی درمورد کم کاری و سکوتش می گوید:

بعد از پدر عزرائیل، رمانی نوشتم به نام «برج» که بعد از دو سال، حدود ۱۳۸۶ تمام شد و سپردم به ناشر. رفتم سراغ داستان بعدی. داستانی را به نام «بزرگ بابای آنتن‌دار» شروع کردم که در زمان تحویل دادن به ناشر نامش را به «پارازیت» تغییر دادم. در حین نوشتن این داستان، کار دیگری را دست گرفتم به نام «دیوکده».

دیوکده را که دوبار بازنویسی کردم، پارازیت کامل تمام شد و آن را هم سپردم به ناشر. وقت کافی داشتم تا دیوکده را تمام کنم. یک بار دیگر کامل بازنویسی‌اش کردم تا اینکه داستانی به نام «پدر پشه» را به وجود آوردم. تا اواسط ۱۳۸۹ مشغول نوشتن همین دوتا بودم تا بالاخره تمام شد و این دو را نیز سپردم به ناشر. رمان دیگری هست به نام «دیوارنویسی» که این هم تمام شده است و الان یک سالی می‌شود که دیگر سراغش نرفته‌ام. ولی این یکی را نگه داشته‌ام و به ناشر نداده‌ام. و از سال پیش تا به الان رمان جدیدی را شروع کرده‌ام که دو بار دستنویس کرده‌ام و الان هم بار سوم است که از عید مشغولش هستم. به نام شرط «بهرام برای ناهید».

… گاه گاهی تکه‌ای از رمانم را برای گرفتن نظر دوستان روی دیوار فیس بووکم می‌گذارم تا به قول حسین پناهی بل باز شود این در گم شده بر دیوار… برایم مهم است خیلی هم مهم است که دوستانم نظر بدهند. نویسندگی آن قدرها هم انفرادی نیست و گاهی اوقات مثل فیلم ساختن دور و بر پسربچه شلوغ می‌شود. ولی در مورد کاری که می‌کنم و در حال انجامش هستم اهل این نیستم تا بوق و شیپور دستم بگیرم و برای کرور کرور گوش بی‌گناه داد بکشم که آی مردم غیور و دوستان مجازی و غیر مجازی من دارم می‌نویسم…

سکوت من یا حضور نداشتن در همه محافل … دلیلش گوشه‌گیری و کم‌کاری من نیست. پسر بچه گاهی کُپ  می‌کند. ترس نه یک حالت تردید یا افت فشار روحی. حالا چرا؟ رمان برج را که گفتم، یک سال بعد وزارت خانه چیزی حدود چهل و اندی صفحه‌اش را سانسور کرد. که سی و هشت صفحه‌اش به دنبال هم و یک جا از کتاب بود. از کتاب ۱۰۲ صفحه‌ای بنده و نشر هیلا(ققنوس) چیزی روی دست من گذاشت که با چاپ کردنش چیزی جز فحش و اعتراض خواننده برایم نداشت. از چاپش منصرف شدم. یعنی  وزارت خانه منصرفم کرد. داستان پارازیت را این بار به من لطف بزرگی کردند و ظرف سه ماه سانسور نکردند، بلکه توقیفش کردند یا به قول خودشان ممنوع الچاپ! این هم از آن الفاظ صد تا یک غاز  وزارت خانه است. من و نشر چشمه چشم در چشم هم ماندیم و در آخر لبخند زدیم به این تلخی. داستان دیوکده هم به همین ترتیب و به همین گروتسکی. عجالتاً از خیر داستان پدر پشه گذشتم و صلاح دیدم بیش از این وقت ناشر را نگیرم گو اینکه آن هم سپرده‌ام دست نشر چشمه و همانجاست تا در آینده نه تنها برای من و کتابم بلکه برای ملت یک فرجی شود!

فرهاد بابایی در آغاز مصاحبه سیر نویسنده شدنش را از زمانی خوانده که پسربچه ای بیش نبوده و خاطراتش را می نوشته و کلام آخرش در پایان مصاحبه این است: خدای بزرگ و عظیم که جز در آسمان هیچ کجا جایت نمی شود کاری بکن که  وزارت خانه از همه جای دنیا پاک شود و پسر بچه‌ها بتوانند با خیال راحت بنویسند تا گوشه‌گیر، منزوی، کم حرف و رنجیده نشوند. خداوندا تو پسر بچه‌ها را دوست داری پس دلشان را نشکن. اگر نمی‌توانی… خداوندا پس پسر بچه‌ها را از همه جای زمین پاک کن تا جا برای آدم بزرگ‌ها بیشتر شود و خودت هم توی آسمان راحت‌تر استراحت کنی.

برای خرید “پارازیت” از سایت آمازون اینجا را ببینید.

Jamming: Parazit (Persian Edition