شهروند ۱۱۸۷
۳مرداد ۱۳۸۷

باز هم در سکوت می رقصم

چارقد ها سر دست رقصندگان پرواز می کنند. لحظه ای فرود می آیند و لحظه بعد اوج گرفته اند و چون دسته پرندگان دور می شوند. لحظه ای بر سرهای رقصندگان می نشینند و حجاب تن می شوند. به ضرباهنگ بعد رقصندگان صف می بندند و از چارقدهای بر سر دست رفته پرده ای می سازند این بار حجاب چشم. لحظه دیدار بیژن و منیژه است.
فرزانه کابلی در میان دختران گروهش ایستاده است. چارقدی در دست گرفته است. روی پنجه می رود و ضرباهنگ موسیقی را زیر لب تکرار می کند. “بیژن و منیژه ” یکی از چند قطعه ای است که برای اجرای برنامه “رقصی چنین” در تالار ایزابل بادر و در ماه آگوست در تورنتو انتخاب شده است. بجز این، خانم کابلی قرار است در هفتمین کنفرانس دوسالانه ایرانشناسی که هفته آینده در تورنتو برگزار می شود درباره رقص در ایران پس از انقلاب بحثی ارائه کند.
در فاصله میان دو تمرین روبه روی آینه های قدی یکی از استودیوهای دانشکده رقص دانشگاه یورک می نشینیم. در طول گفت و گو صورت فرزانه کابلی چندین بار به اشک می نشیند. یک بار وقتی توضیح می دهد که چگونه سعی می کرده است راهی بیابد تا حرکات موزون را به نمایش راه دهد و دیگر بار وقتی از او پرسیدم اگر رقص نبود چه؟
اما رقص هست و کابلی در برنامه ای که به زودی در تورنتو به روی صحنه می رود کارگردان و طراح آن.
او صحبت هایش را با یاد کردن از معلم محبوبش آقای رابرت دو بارن آغاز می کند. در همه گفت و گوها و مصاحبه هایش همین کار را می کند. عکس بزرگ اقای دو بارن، معلمی که سیزده سال در ایران به آموزش و طراحی رقص و نیز گرد آوری و ثبت رقص های بومی نقاط مختلف ایران مشغول بوده است در وبسایت شخصی ا و نیز هست. کابلی هنوز هم با معلم خود که اکنون درکالیفرنیا زندگی می کند در ارتباط است و احوال او را می پرسد.
از خانم کابلی می پرسم:” شما بیشتر از سی سال است که با مقوله رقص در ایران سر و کار دارید، پیش و پس از انقلاب، و با پست و بلند آن خوب آشنایید . برای شما این تغییر و تحولات چطور بوده است؟
ـ قبل از انقلاب کار ما به این صورت بود که آقای دو بارن که من اصرار دارم حتما نامشان را ببرم برای اینکه معلم ارزنده من بودند و من همه چیز را از ایشان یاد گرفتم آموزش به ما را با کار باله شروع کردند . برای اینکه باله ریشه همه رقص هاست. مثل الفباست برای رقص. حرکات را قابل انعطاف و زیبا و مردم پسند می کند. ما که در کشورمان رقص ملی و فیگورهای رقص ملی نداشتیم. رقص های محلی را به همان شکل اورجینالش انجام می دادیم.

چطور به شکل اورجینال؟ از کجا یاد گرفته بودید؟
ـ فیلم توی استودیو نشان ما می دادند و ما از روی فیلم اجرا می کردیم. آقای دوبارن همراه گروهی از بچه ها و فیلمبرداران می رفتند به نقاط مختلف ایران در مناطق روستایی و از مردم در آن مناطق در حال رقص فیلمبرداری می کردند. بعد لباسهایشان را هم می آوردند. بعد اسم رقص ها را ضبط می کردند و با توجه به حال و هوای هر کدام دکور می ساختند و از آن لباس ها استفاده می کردند. حتی یک بار یک خاطره ای را برای ما تعریف کردند از باری که رفته بودند به کهگیلویه. بیشتر پسرها را می بردند که برای شب خوابیدن زیر چادر و خوابیدن در کوه و دشت آمادگی بیشتری داشتند. یکبار که رفته بودند کهگیلویه سعی می کنند که با جیپشان از یک رودخانه رد بشوند . به وسط رودخانه که می رسند ماشین گیر می کند و تا نزدیکی های سقفش را آب می گیرد. اینها خودشان را نجات می دهند و تمام یادداشت هایی که برداشته بودند و نکات مربوط به رقص ها را در آن یادداشت کرده بودند روی آب می افتد. می روند و چند نفر کمک می آورند و با کمک آنها یادداشت ها را از روی آب جمع می کنند که خشک کنند و ماشینشان را هم درمی آورند.

در اجرای این رقص ها هیچ دخل و تصرفی هم می شد؟
ـ خوب کار آسانی نبود. مثلا ما رقص کردی را فقط با یک فیگور آن می رقصیدیم. اصلا تمام رقص به گونه ای طراحی شده بود که بشود با همان یک فیگور آن را اجرا کرد. بعد کورئوگرافی عوض می شد و یک رقص دیگر طراحی می شد که مثلا تمامش با استفاده از فیگور چپی بود. به این ترتیب یک تنوعی درست می شد و از یک رقص محلی چند تا رقص مختلف درست می شد. مثلا یک جا رقص تاتار بود. یا خوارزم بود. یک بار دیگر هفت نفر رقصنده بودیم که هفت پیکر را می رقصیدیم.
این روند بود تا حول و حوش انقلاب که من اولین رقصم را خودم مستقلا طراحی کردم . این همان رقص “پنجره ها”ست که در این برنامه هم آن را با تغییرات کمی آورده ام و آلکس که یک دختر کانادایی است آن را اجرا می کند. و من واقعا دوست دارم ببینم که او چطور این کار را اجرا می کند چون فکر می کنم که زبان رقص هم مثل موسیقی فراتر از ملت ها می رود و ارتباط برقرار می کند. این اولین کاری بود که مستقلا به من پیشنهاد شد. و قصه آن هم پیرزنی است که دور تا دور خانه اش پنجره است و او پنجره را باز می کند و لب پنجره به تماشای کوچه و خیابان نشسته است .

این کار قبل از انقلاب بود یا بعد از آن؟
ـ در واقع افتاد به بعد از انقلاب. ولی هرگز اجرا نشد و الان اولین بار بعد از این همه مدت است که روی صحنه می رود.

بعد از انقلاب شما مدتی بیکار شدید.
ـ اروبیک درس می دادم. وسط هاش کمی هم رقص بهش اضافه می کردم. بعد خانمی که آنجا بود پیشنهاد کلاس رقص داد و من به همه جور آدمی رقص یاد می دادم. چون برای رقصنده بودن باید بدن متوازن و مناسب داشت. یک رقصنده باید بدنش متناسب باشد.

چه شد که به رقص برگشتید؟
ـ خوب من همیشه فکر می کرده ام که حتی اگر یک گونی هم به من بدهند من باید بتوانم با آن گونی خوب برقصم. چون رقص یک هنر است نه عرضه بدن و مقامات هم این را می دانستند که هدف من چیست و همیشه چی بوده. اگر رقص را بخواهیم باز کنیم باید بشود با همه جور موسیقی رقصید برای همین من موسیقی های رقصی روز را انتخاب نمی کنم و سراغ موسیقی هایی می روم که به نظر می آید نمی شود با آنها رقصید برای اینکه نشان بدهم که رقص آن چیزی نیست که فکر می کنند.

و این چطور شما را به رقص برگرداند؟
ـ خوشبختانه کل قسمت ما به قسمت تئاتر منتقل شد. من پست بازیگر گرفتم. دایی من اقای گرمسیری بازیگر و استاد مدرسه بازیگری بودند و من از بچگی چیزهایی آموخته بودم در بازیگری. اما همه اش آرزویم بود که یک جوری کار حرکتی را ببرم به صحنه تا اینکه نمایش “همه پسران من ” پیش آمد و از من خواستند که حرکت باد را طراحی کنم که شاخه های یک درخت را می شکند. قرار بود که بازیگران باد باشند و با اجرای یک کار حرکتی نمادی از باد باشند که درخت را می شکند. من این حرکت را درست کردم و خودم و یک آقای دیگر قرار شد آن را اجرا کنیم. منتها وقتی برای بازبینی قبل از اجرا آمدند گفتند که شما نمی شود بازی کنی. گفتم لباس گشاد می پوشم که معلوم نباشد . امتحان کردیم گفتند نه خیلی معلوم است که شما زن هستید. گفتم خوب دستکش دست می کنم و صورتم را نقاب می زنم و کفش های مردانه می پوشم که معلوم نباشد. امتحان کردیم باز هم گفتند نه معلوم است. آن اجرا هر شب روی صحنه رفت با حرکاتی که من طراحی کرده بودم بدون من و بدون اینکه من بتوانم خودم در آن نقش داشته باشم. اما همان شروع کارهای بعدی شد که برای طراحی حرکت در تئاترها به من پیشنهاد شد.

مثل کارهای حرکتی در تئاترهای به کارگردانی آقای مرزبان؟
ـ بله. ایشان نقش خیلی مهمی داشت برای بازگرداندن حرکت . و تا آنجایی که کار اجازه می داد و بجا بود طراحی حرکت در نمایش هایش را به من می سپرد. نه همینجور بی مناسبت و بیخودی.

بالاخره چطور توانستید کار مستقل از تئاتر بکنید؟
ـ سال ۱۳۷۹ بود که از من خواستند برای برگزاری مراسم جشنواره بین المللی فیلم فجر کاری ارائه بدهم. می خواستند که دختر و پسر هر دو باشند. من اصلا تا آن موقع هیچ وقت پسرها را مشخصا به این منظور تعلیم نداده بودم. ولی خوب کار را آماده کردیم. روز اجرا من قلبم توی حلقم بود. گفته بودند پسرها بیشتر دیده بشوند و بیایند جلو. روزی که ناظرین آمدند برای بازبینی و کار را دیدند به من گفتند شما بیشتر از انتظار ما را برآورده کردید. می خواستم از خوشحالی فریاد بزنم. دو تا اجرا برای جشنواره رفتیم و بعد مجوز نمایش عمومی دادند . کار را به یک ساعت رساندیم و اسفند همان سال اجرا کردیم. درست ۶ فروردین بعد از عید بود که گفتند بیاید و سیمرغ عطار را کار کنید. هادی ( هادی مرزبان – همسرم) متنی نوشت و موسیقی چکناواریان را که خیلی موزیک سختی بود برای کار پیش آوردیم. خیلی موزیک سختی بود. برای اینکه زیاد بالا و پایین نداشت . شعف و شادی نداشت. یک قسمتش را با عروسک بازی کردیم برای اینکه دست دخترها را بپوشانیم.

با خط قرمز ها چه کردید؟
ـ خوب من سعی کرده ام خط قرمز ها را رعایت کنم. وقتی می گویند قانون مملکت این است خوب همین است. من باید سعی کنم خودم را با شرایط تطبیق بدهم و تحت آن شرایط کار کنم. اتفاقا من سعی کردم از محدودیت ها یک چیز دیگر بسازم. محدودیت ها باعث شد من یک جور دیگر کار کنم. مثلا قبل از انقلاب به موسیقی علیزاده که برای زلزله بم ساخته شده است اصلا نمی توانستم فکر بکنم برای اینکه رویش رقص بگذارم. درست است که موسیقی غمگین است ولی می شود باز هم رویش یک رقص غمگین کار کرد. یا مثلا موسیقی که انوشیروان روحانی برای مرگ پدرش ساخته است و موسیقی غمگینی هست. قبل از انقلاب اصلا فکر نمی کردم که بشود روی آن کار کرد . باعث شد که بیشتر توی ذهنم بجوشد که امکانات دیگری را در نظر بگیرم.
ببینید من شرایطم را می فهمم . یا باید کاری را که می خواهم تحت همان شرایط انجام بدهم. یا باید بگذارم بروم ولی من مملکتم را دوست دارم و دوست دارم همانجا کار و زندگی کنم. من حتی اینجا هم دارم سعی می کنم یک حدی را رعایت کنم. برای اینکه من در نهایت به زندگی و کار توی مملکت خودم فکر می کنم.

تجربه کار با بچه های کانادایی چطور بوده است؟ می بینم که در میانشان همه جور نژاد و پس زمینه فرهنگی هم هست.
ـ خیلی خوبند! خیلی باهوشند! به هر حال همه شان رقصنده اند. بیشترشان فارغ التحصیل یا دانشجوی رقص هستند. البته مهم ترین چیز این است که زبان باله که یک زبان بین المللی است ما را به هم نزدیک کرده است. من سعی می کنم برای هر رقص برایشان یک قصه بگویم. مثلا می گویم خراسان کجای ایران است . دست زدن رقص بجنوردی با دست زدن رقص تربت جام فرق می کند . من حتی این که هر کدام این شهرها کجای خراسان هستند و تفاوت دست زدنشان برایشان توضیح می دهم. آنها خیلی خوب گوش می دهند و می فهمند. من اولش خیلی نگران بودم که اصلا آیا این رقص برای آنها معنایی هم دارد. آیا اصلا می توانم با آنها ارتباط برقرار کنم ولی خوشبختانه آنها خیلی دوست دارند که یاد بگیرند. حتی اصطلاحات فارسی را هم یاد گرفته اند . من عادتی دارم، وقتی رقصنده حرکت را غلط انجام می دهد برای اینکه مثلا نشان بدهم اشتباه کرده می گویم ” ای تف به رویت “. به شوخی البته. این بچه ها هم یاد گرفته اند. بین خودشان که تمرین می کنند به همدیگر همین را تکرار می کنند. ( می خندد) .

کار تازه ای کردید بجز این برنامه؟
ـ با “بی تو به سر نمی شود ” و آواز شجریان یک کار ۱۷ دقیقه ای کرده ام که طراحی اش هشت ماه طول کشید و دلم میخواهد که فرصتی پیش بیاید و آن را اجرا کنم.

خانم کابلی اگر رقص نبود چه؟ چکار می کردید؟
ـ می مردم. بدون آن نمی توانم حتی اگر سی متر زیرزمین فرو بروم باز هم در سکوت می رقصم. اتفاقا در سکوت هم رقصیده ام. من دارم سعی خودم را می کنم. اگر اسمش حرکات موزون است. اگر رقص است. اگر “وشتن” است که در فارسی قدیم بهش می گویند. اگر به قول پدرم اسمش جفتک چارکش است من باید این کار را بکنم.

پدرتان رقص را اینجور خطاب می کردند
ـ نه ایشان به شوخی می گفت اگر اسمش هم این است تو باز کار خودت را بکن.

خانم کابلی سپاسگزاریم که در این گفت و گو شرکت کردید.
ـ متشکرم. من هم می خواستم از آیدا مفتاحی تشکر کنم به خاطر سعی بسیارش برای آوردن من به اینجا و اینکه تا اینجا کار را خوب پیش برده و همین طور از موسسه شارک و آقای فتوت که می دانم ایشان هم خیلی زحمت کشیده اند. امیدوارم همه چیز خوب پیش برود و مردم هم کار ما را بپسندند.