تقدیم به آلبر کامو، با همه عشقی که به اندیشیدن و نوشتن دارم 

 از نخستین باری که خواندمش نزدیک به ۱۰ سال می گذرد. هر از گاهی که دلم از آدم های انسان کش! می گیرد، خودم را درگیرش می کنم و با گم شدن در صفحاتش به “یافتن” و “یافته شدن” امیدوارتر می شوم.  بارها شده که از خودم پرسیده ام:آیا در اتحاد دیکتاتورهای کوچک است که هول دیکتاتورهای بزرگ سر بر می آورد؟ یا این که در سایه دیکتاتورهای بزرگ است که دیکتاتورهای کوچک مجال پا گرفتن پیدا می کنند؟!جرقه ی این سئوال مبهم اولین بار زمانی در ذهنم زده شد که پشت جلد رمان “طاعون” اثر آلبر کامو به ترجمه رضا سیدحسینی را خواندم. جملاتی جادویی که می توانست به راحتی ساعت ها هر ذهن حساسی را به خود درگیر کند:”آنگاه پی بردم که، دست کم، من در سراسر این سال های دراز، طاعون زده بوده ام و با وجود این با همه صمیمیتم گمان کرده ام که بر ضد طاعون می جنگم. دانستم که به طور غیرمستقیم مرگ هزاران انسان را تایید کرده ام و با تصویب اعمال و اصولی که ناگزیر این مرگ ها را به دنبال دارند، حتا سبب این مرگ ها شده ام. دیگران از این وضع ناراحت به نظر نمی آمدند و یا لااقل هرگز به اختیار خود درباره ی آن حرف نمی زدند. من گلویم فشرده می شد. من با آن ها بودم و با این همه تنها بودم. وقتی که نگرانی هایم را تشریح می کردم ، آن ها به من می گفتند که باید به آنچه در خطر است اندیشید و اغلب دلائل موثری ارائه می دادند تا آنچه را که نمی توانستم ببلعم به خورد من بدهند، اما من جواب می دادم که طاعون زدگان بزرگ، آنها که ردای سرخ می پوشندآنها هم در این مورد دلائل عالی دارند و اگر من دلائل جبری و ضروریاتی را که طاعون زدگان کوچک با استدعا و التماس مطرح می کنند بپذیرم نمی توانم دلائل طاعونیان بزرگ را رد کنم. به من جواب می دادند که بهترین راه حق دادن به سرخ ردایان این است که اجازه محکوم ساختن را منحصراً در اختیار آنها بگذاریم، اما من با خود می گفتم که اگر انسان یک بار تسلیم شود دیگر دلیلی ندارد که متوقف شود. تاریخ دلیل کافی به دست من داده است، این روزگار مال کسی است که بیشتر بکشد. همه آنها دستخوش حرص آدمکشی هستند و نمی توانند طور دیگری رفتار کنند.” از متن کتاب  طاعون نوشته آلبر کامو ترجمه رضا سیدحسینی

 

زندگی در غربت، با همه تجربه های تلخ و گاه شیرین اش باعث شد که برخلاف دیروزهای دور که در یافتن پاسخ صحیح و قاطع متزلزل بودم، امروز بیشتر از همیشه به شکل زنجیره وار سیستم دیکتاتوری اذعان کنم. اذعان کنم به این که ریشه ی ظلم، از پایین هرم جامعه پا می گیرد و به قله می رسد و همیشه از قله است که آبیاری می شود. خیلی سال گذشت تا دیگر آزادی را نه در سرنگونی دیکتاتورهای بزرگ که در ریشه کن شدن فرهنگ دیکتاتور پرور ببینم و در این میان صفحات رمان طاعون همواره نقش راهنمایی روشنگر را داشته است.  رمان، حکایت خزیدن آرام بلا (بیماری طاعون) در زندگی مردمی ست که آنقدر در روزمرگی هایشان غرق شده اند که در ابتدا حضور این مهمان ناخوانده را جدی نمی گیرند و این بی اعتنایی نه تنها شامل مردم عادی ست که پزشکان و ادارات و مسئولان را هم در بر می گیرد. کسانی که با تردید و وحشت با پذیرش بیماری رو به رو می شوند. طاعون، روایت شیرین تلخی ها، ایثارها و خودخواهی ها و در یک کلمه “زندگی”ست.  روایت آدم هایی که هر کدام به شیوه ی خود با سرنوشت تحمیلی شان روبه رو می شوند. “اران” نه یک آرمان شهر، که به مانند همه ی شهرها، روزگارش با تلاش های روزمره روزانه، بی تابی های شبانه و تن آسانی های آخر هفته سپری می شود و فارغ از خصوصیات جغرافیایی اش می تواند هر کجای دنیا قرار گرفته باشد. برای همه کسانی که در سرگذشت شوم اران دقیق شده اند، طاعون می تواند نماینده مجموعه بلاهایی باشد که تا زمان همه گیر شدن جدی گرفته نمی شوند.  شاید به همین دلیل باشد که کوچک شمردن  لاشه ی چند موش مرده (بخوانید بی عدالتی های کوچکهرچند که نویسنده در کوچک بودن بی عدالتی از هر نوعی که باشد تردید دارد) طاعون(بی عدالتی های بزرگ) سر بر می آورد.

آلبر کامو، نویسنده ی برجسته آثاری چون”افسانه سیزیف”و”بیگانه” این بار در رمان طاعون یک دغدغه ی جمعی را به تصویر می کشد. دغدغه ای که در داستان “بیگانه” در جهان فردی “مورسو”ی مادر مرده مطرح می شود، این بار در ابعادی گسترده تر قصد به چالش کشیدن بشریت را دارد. طاعون می خواهد درسی باشد برای با هم و در کنار هم بودن (در نبرد با طاعون چه در روح و چه در جسم) چه از سر شرافت باشد، چه از سر ایمان، چه از سر ترحم باشد، چه از سر محبت.  شخصیت های برجسته رمان از دکتر ریو گرفته تا کتار مجرم و محتکر، هر کدام با منطق خود با طاعون رو به رو می شوند. گران که کارمند ساده ی شهرداری ست، تمام روزش را وقف شرکت در تشکل های بهداشتی پیشنهادی تارو می کند و شب ها به نوشتن می پردازد. دکتر ریو که بر خلاف پرپانلوی کشیش به جنبه کیفری طاعون اعتقادی ندارد، تنها به درمان بیماران اکتفا می کند. رامبر روزنامه نویس که در ابتدا عشق را به مبارزه ترجیح می دهد و دست آخر تسلیم  می شود. کتار که با وضعیت اضطراری اپیدمی، خود را آزاد از چنگال قانون می بیند و به احتکار اقلام مورد نیاز مردم شهر دست می زند. و بالاخره مردم، مجموعه متنوع و بزرگ از انسان هایی که نامشان به اختصار رفت با تفاوت های کوچک و بزرگ و یک تفاهم اساسی؛ مشکلات سر برآورده از شرایط خاص از قبیل: ترس از ابتلا به بیماری و مرگ، کمبود موادغذایی و حسرت و احساس طرد شدگی. مردمی که تا قبل از ورود این میهمان ناخوانده تنها کار در طول هفته و بیکاری آخر هفته را می شناختند و هرچند در میانشان می توان تاروها، ریوها، گران ها و پانلوهای دیگر هم یافت، اما قرار است بار فلسفی رمان به دوش شخصیت هایی باشد که حضورشان اصلا تصادفی نیست.  محوری ترین این شخصیت ها “تارو”ست. مردی که می خواهد قدیس بی ایمان باشد و با طاعون غریبه نیست. او که در ۱۸ سالگی خانه ی پدری اش را ترک کرده و برای فرار از فقر و امرار معاش به هر کاری دست زده است، بیش تر از هر کسی طاعون را می شناسد و آن چنان که خود در گفتگو با ریو بیان می کند همیشه خواسته است از این وضع بیرون بیاید. جهان تارو با حضور در یک دادگاه جنایی زیر و رو شده است. دادگاهی که در آن پدر دادستان اش ادعانامه ای را علیه مرد کوچک اندام مو حنائی و تقریبا ۳۰ ساله ی  تن به تقدیر داده، ارایه می دهد:

فقط وقتی  که پدرم تقاضای مجازات می کرد، بیدار شدم. ص ۲۸۱” “او که با ردای سرخش تغییر یافته بود، دیگر نه نیکمرد بود و نه مشفق. دهانش در جنب و جوش بود؛ جملات بزرگ لاینقطع مانند افعی هایی از آن بیرون می ریخت و فهمیدم که او مرگ این مرد را به نام اجتماع می خواهد و حتی می خواهد که سر او را ببرند. آری، حقیقت داشت، و فقط می گفت:”این سر باید بیفتد.” اما در پایان تفاوت چندان زیاد نبود و این یکی هم به حد اولی رسید، زیرا سری را که می خواست به دست آورد. با این تفاوت که این کار را خود او انجام نداد. و من که به دنبال آن، این ماجرا را تا نتیجه اش تعقیب کردم، نسبت به آن بدبخت چنان صمیمیت سرگیجه آوری احساس کردم که پدرم هرگز احساس نکرده بود. در حالی که پدرم می بایستی بنا به قاعده، در آن مراسمی شرکت کند که محترمانه آن را آخرین لحظات محکوم می نامند و در واقع باید شنیع ترین قتل نامید.” ص ۲۸۱ “از آن لحظه به بعد  با ترس و وحشت به عدالت  و محکومیت به مرگ و به اعدام نگاه کردم.” ص ۲۸۱

و این سرآغاز رو به رو شدن تارو با جهانی ست که دم از عدالت می زند؛ جهانی که عده ای با افتخار مجری عدالت می شوند، بی آنکه خود بدانند بی عدالتی را رواج می دهند. “اما آنچه بیشتر از همه فکر مرا مشغول می کرد، محکومیت به مرگ بود. می خواستم با آن جغد حنایی حسابم را تسویه کنم. در نتیجه به اصطلاح وارد گود سیاست شدم. مطلب این بود که نمی خواستم طاعون زده باشم. فکر کردم جامعه  ای ست که بر روی محکومیت به مرگ لم داده است و اگر با آن بجنگم با قتل و جنایات جنگیده ام. من این نکته را باور کردم، دیگران هم به من گفتند و تا حد زیادی درست بود. آنگاه در کنار کسانی قرار گرفتم که دوستشان داشتم و از دوست داشتن شان دست بر نداشتم. مدت ها با آنان باقی ماندم. در اروپا کشوری نیست که من در مبارزه هایش شرکت نکرده باشم. بگذریم. البته می دانستم که ما هم بنا به موقعیت، فرمان محکومیت صادر می کنیم،  اما به من می گفتند که این چند مرگ، برای رسیدن به دنیایی که در آن دیگر کسی را نخواهد کشت ضروری است. این از لحاظی درست بود و بعد از همه این حرف ها شاید من طوری ساخته شده ام که نمی توانم به این قبیل حقایق معتقد شوم. آنچه مسلم است، دچار تردید بودم.” ص ۲۸۲۲۸۳

تارو نمی خواهد قهرمان باشد و نیامده است تا عدالت را بر پا کند. چرا که خوب می داند همین که بخواهیم عدالت را بر پا کنیم مجری خوبی برای بی عدالتی می شویم چون بر اساس معیار خود به وضع قانون و اجرای آن می پردازیم. تارو بیشتر از هر کسی به درمان فکر می کند. مثل دکتر ریو و شاید به همین دلیل باشد که پیشنهاد تاسیس تشکل های بهداشتی برای مبارزه با طاعون را می دهد. با این تفاوت که همه تلاش دکتر ریو درمان طاعون جسم است  و کار او مبارزه با طاعون روح.

من به علم یقین می دانم که هر کسی طاعون را در درون خود دارد؛ زیرا هیچ کس، نه هیچکس در دنیا در برابر آن مصونیت ندارد. و انسان باید پیوسته مواظب خود باشد تا مبادا در یک لحظه حواس پرتی با تنفس به  صورت دیگری، طاعون را به او منتقل کند. آنچه طبیعی ست، میکروب است و باقی، سلامت. کمال و پاکی نتیجه اراده است، و اراده ای که هرگز نباید متوقف شود. مرد شریف، یعنی آن که تقریبا هیچ کس را آلوده نمی کند، کسی ست که حواس پرتی او به کمترین حد ممکن است و انسان برای این که هرگز حواسش پرت نباشد به اراده و توجه کامل احتیاج دارد.” ص ۲۸۵

او که پذیرفته است ناخواسته یا غیر مستقیم  در مرگ انسان های دیگری نقش داشته است خود را با “قاتل معصومی”بودن تسکین می دهد. تارو بیشتر از هر کسی درک کرده است که دیکتاتورهای بزرگ با منطق خود به اصلاح جهان برمی خیزند و آن را سراسر به ویرانی می کشند. از این روی به گفته ی خودش می کوشد که دشمن خونی کسی نباشد. او همه چیز را طرد کرده است. همه آن چیز هایی را که از نزدیک و یا دور، به دلائل خوب یا بد، آدم می کشد و یا تصویب می کند که آدم بکشند. تارو نمی خواهد مانند پرپانلوی کشیش تسلیم سرنوشتی باشد که خشم الهی توجیه گر آن است و نمی خواهد مثل کتار آن را سرچشمه منفعتی که از بدبختی دیگران تغذیه می کند تلقی کند. تارو می خواهد باشد و این “بودن”رنگ هیچ دسته یا نژادی را به خود نگرفته است.  برای او همان طور که عدالت سهم همه است، بی عدالتی حق هیچ کس نیست. هرچند که تارو به انتهای رمان نمی رسد، اما آرمان او، آرمانی نیست که در نیمه راه متوقف شود: اندیشه رسیدن به جهانی بدون بیماری روح، لبریز از مساوات و برابری.  و قطعاً همین اندیشه است که به رمان آلبر کامو غنا می بخشد و آن را در ردیف بهترین های ادبیات و فلسفه قرار می دهد. “اران” با حضور تارو، نمی تواند و نباید تسلیم طاعون باشد. از همین روست که حضور تارو به عنوان روشنفکری که انسان ـ و نه خدا ـ را محور اندیشه اش قرار می دهد ضروری می نماید. مدتی بعد از مرگ تارو، دروازه های شهر باز می شوند و زندگی، آنچنان که پیش از طاعون معمول  بود از سر گرفته می شود. عاشقان جدا افتاده دست در دست هم در کوچه ها راه می روند، جشن و پایکوبی برقرار می شود و آنان که جان سالم به در برده اند خود را خوش شانس و عده ای که عزیزانشان را از دست داده اند خود را بدشانس می پندارند. اما ریو خوب می داند که طاعون هرگز نمی میرد، بلکه گاهی در برابر سماجت و پایداری آدمی عقب می نشیند تا نفسی تازه کند.  به همین دلیل است که با یادداشت کردن وقایع طاعون که از همه برای آن آگاه تر و صادق تر بوده است سعی در شکستن سکوتی داشته که به ضرر طاعون زدگان است. و خوب می داند که تنها وظیفه هر انسانی، هر لحظه آماده بودن برای جنگیدن و مبارزه است چرا که طاعون های بزرگ (دیکتاتورهای  بزرگ) برای سر بر آوردن نیاز به زمان دارند، ولی بی مقدمه حمله می کنند.

 ۲۶ می ۲۰۱۱