جان گیلبرت لیتون که با نام “جک” معروف شده است، بیش از ۸ سال است که سکان رهبری حزبش را در دست دارد و در سه انتخابات حیاتی حزب را به سوی ارتقا و بهبود راهنمایی کرده است. با این‌که حزبش هرگز (یا هنوز) نتوانسته از موقعیت “حزب سوم” رهایی یابد، خود لیتون بارها به عنوان یکی از محبوب‌ ترین و شهیرترین رهبران سراسر کانادا انتخاب شده و تاثیرش بر سیاست ملی بسیار بیشتر از رهبر یک “حزب سوم” بوده است. اما داستان این مرد ۵۰ ساله که علیرغم سرطانی که تازه از آن جان سالم به در برده و ران شکسته و پای لنگانش این‌قدر سرحال و قبراق کشور را زیر پا می‌گذارد و برای پیروزی حزبش می ‌جنگد، چیست و چه شد که به این ‌جا رسید؟

متولدِ کبک

یکی از اهدافی که جک لیتون از ابتدای عروج به رهبری حزب بر آن تاکید می‌ کرد، نفوذ حزبش درون بزرگترین استان کشور بود که پیش از آن هیچ راهی به آن نداشت: یعنی کبک. هدفی که در سال ۲۰۰۶ با انتخاب توماس مولکر به عنوان یکی از نمایندگان مونترال به آن نایل شد، اما شاید خیلی‌ ها ندانند که خود لیتون متولد و بزرگ شده‌ ی همین استان است.

او در ۱۸ جولای ۱۹۵۰ در شهر مونترال به دنیا آمد. پدرش، رابرت لیتون و مادرش، دوریس الیزابت استیوز نام داشتند. جک در شهر هادسون در همان نزدیکی بزرگ شد که جامعه ‌ای مرفه و عموماً انگلیسی ‌زبان است. او در دبیرستان هادسون به عنوان رئیس شورای دانش‌آموزی انتخاب شد و در کتاب سال دبیرستان پیش ‌بینی شده بود که روزی سیاستمدار می‌شود.

بر خلاف بسیاری از فعالان اجتماعی که از راه ‌های غیرمستقیم وارد سیاست می ‌شوند، می‌شود تصور کرد که رهبر ان دی پی از همان سال ‌های جوانی آمال سیاسی در سر داشته است. هر چه باشد در دانشگاه مک ‌گیل، جای نخبگان انگلیسی ‌زبان کبک، درس علوم سیاسی خواند و آن‌جا جزو انجمن برادری سیگما چی بود، چیزی که در سابقه ‌ی کمتر سیاستمدار چپ ‌گرایی پیدا می‌شود. در سال ۱۹۶۹، در اوج عصر هیپی و هیپی ‌بازی که حتی بسیاری از رهبران امروز حزب لیبرال هم درگیرش بودند، لیتونِ ۱۹ ساله مثل یک پسر خوبِ بابا و مامان با دوست‌ دختر و عشق‌دبیرستانی ‌اش، سلی هلفورد ازدواج کرد. حاصل این ازدواج یک دختر، به نام سارا و یک پسر به نام مایک بود که همین چند ماه پیش به عنوان نماینده‌ ی شورای شهر تورنتو انتخاب شد تا پا در جای پای پدر بگذارد. ازدواج البته باعث کنار گذاشتن دغدغه ‌های سیاسی لیتون نشد. در سال‌های ۱۹۶۹ و ۱۹۷۰، جکِ تازه ‌داماد نخست وزیرِ پارلمان جوانان کبک هم بود.

جک لیتون به همراه دو فرزندش در سال ۱۹۹۱ که در انتخابات شهرداری شکست خورد

یک سالی از ازدواج نگذشته بود که خانواده ‌ی جوانِ لیتون به تورنتو نقل مکان کرد تا جک در دانشگاه یورک درس دکترای علوم سیاسی بخواند. او در دانشگاه خوش می‌ درخشید و خیلی زود عازم تدریس در دانشگاه رایرسون شد. در دانشگاه هم استاد بود و هم فعال اجتماعی در زمینه ‌های مختلف. ریشه‌ ی مهم ‌ترین و معروف ‌ترین کتابی هم که نوشته به فعالیت‌ های همین سال ‌ها بر می‌گردد، کتابی در مورد پدیده ‌ی بی‌ خانمانی که همچنان از مهمترین کتاب های این زمینه است.

اما چنان ‌که گفتیم می ‌توان تصور کرد که لیتون همیشه می‌ دانسته قرار نیست زندگی ‌اش در راهروهای آکادمیک بگذرد و قصد ورود به سیاست را داشته. هر چه باشد خونِ خانوادگی او نیز باعث می ‌شود همین فکر را بکنیم. ویلیام استیوز، از اجداد سمت مادری ‌اش، جزو پدران کنفدراسیون بود که در قرن نوزدهم کانادا را تاسیس کردند. یکی از اجداد پدری ‌اش، فیلیپ لیتون، فعالی نابینا بود که در دهه‌ ی ۱۹۳۰ برای برقراری مقرری برای افراد ازکارافتاده کمپین می‌ کرد. پدربزرگش، گیلبرت لیتون، در دولتِ راست ‌گرای “اتحاد ملی” به رهبری موریس دوپله ‌سیس در کبک، وزیر بود و تنها وقتی استعفا داد که دولت استانی وقت حاضر به حمایت از حضور کانادا در جنگ جهانی دوم نشد. پدرش، رابرت لیتون،‌که در کمپین ‌های انتخاباتی کنونی، جک با افتخار از او یاد می ‌کند، در دهه ‌های ۶۰ و ۷۰ فعال حزب لیبرال بود و البته در دهه ‌ی ۸۰، در همان سال ‌هایی که لیتون خودش به سیاست پا می ‌گذاشت، عضو مجلس از حزب محافظه ‌کار پیشرو بود و وقتی این حزب کابینه تشکیل داد در آن نیز حضور داشت.

از ورود به سیاست تا جدایی از همسر

لیتون در سال‌ های تحصیل و تدریس در یورک و رایرسون با خیلی از چهره‌ های سیاست تورنتو آشنا شد، از جمله دو نفر از شهرداران سابق و وقت تورنتو، جان سوئل و دیوید کرامبیِ شهیر. احتمالا آشنایی با آن ‌ها بود که باعث شد لیتون در سطح شهری وارد سیاست شود.

در سال ۱۹۸۲ بود که برای اولین بار قدم به عرصه ‌ی سیاست انتخاباتی گذاشت و موفق شد یکی از نمایندگان مرکز شهر، گوردون چانگ، را مغلوب کند و وارد مجلس شود. آقای چانگِ راست ‌گرا که حرفه ‌اش دندانپزشکی بود تنها ۲ سال بود که به شورای شهر وارد شده بود، اما نفوذ بسیاری در تی تی سی داشت و انتظار شکست او نمی ‌رفت. لیتون در سال ۱۹۸۳ پس از ۱۴ سال زندگی با سلی از او جدا شد، اتفاقی که به نظر نمی ‌آید تاثیر عمیقی بر زندگی سیاسی او گذاشته باشد.

این آغاز درخشش لیتون در صحنه ی سیاستِ بزرگترین شهر کانادا بود. او به سرعت به یکی از محبوب ‌ترین و معروف‌ ترین اعضای شورای شهر بدل شد و طولی نکشید که در فضای ظاهرا بدون حزبِ شورای شهر به عنوان رهبر چپ ‌ها شناخته شد. پروژه ‌ی ساخت اسکای ‌دم که آمد، لیتون از سرسخت ‌ترین مخالفان بود، مساله ‌ی بیماران ایدزی که مطرح شد (و در آن‌سال‌ها مثل امروز آگاهی چندانی در موردش وجود نداشت) لیتونِ ۳۰ و چند ساله از پرشورترین مدافعان و حامیان بود.

هر چه در سال‌ های هیپی ‌وار دهه ‌ی ۶۰، او مردِ خانواده بود، حالا که سیاستمدار شده بود، شبیه هر چیزی بود مگر سیاستمداران کت و شلوارپوشِ اتاوا و تورنتو. او را در عوض با شلوار جین آبی معروفش و موهای نامرتب و شانه‌نکرده و عینک  بامزه ‌اش و دوچرخه ‌ سواری‌همیشگی ‌اش در دور و بر شهر می ‌شناختند. در سال ۱۹۸۴ که کارمندان ایتون سنتر اعتصاب کرده بودند، او کنار پیکت کارگران به مردم بروشور می‌ داد و حتی توسط پلیس دستگیر و به جرم “ورود به ملک خصوصی”جریمه شد؛ دادگاه اما حق آزادی بیانِ لیتون را محترم شمرد و اتهامات را رد کرد. او در ضمن از معدود کسانی بود که با خواست تورنتو برای میزبانی المپیک تابستانی ۱۹۹۶ مخالف بود و علیه آن کمپین کرد.

اولیویا چاو از زمان ازدواج با جک همیشه در کنار او بوده

در سال ۱۹۸۵ با تغییرات شهرداری، قرار شد شورای “مترو تورنتو” برای تورنتوی بزرگ‌تر برای اولین بار با رای مستقیم انتخاب شود و لیتون به این شورا راه یافت. در انتخابات سال ۱۹۸۸ اما جای خود را به دیل مارتین، متحد او در شورای شهر، داد: مارتین به شورای مترو رفت و لیتون دوباره نامزد شورای شهر شد. علیرغم تلاش‌ های بسیار برای شکست او، جک موفق شد لوئیس مک‌ میلان واکر، معلم سابق دبیرستان، را شکست دهد و به پیروزی بزرگی برسد: این برای اولین بار در کل تاریخ تورنتو بود که ائتلافی از افراد مرتبط با حزب نیودموکرات و اصلاح ‌طلبان مستقل، شورای شهر را به دست گرفتند و رهبر دو فاکتوی این ائتلاف کسی نبود جز لیتونِ جوان که هنوز ۴۰ سال هم نداشت. بسیاری شروع به دوختن ردای شهرداری برای او کردند.

در همین هنگام، در جولای ۱۹۸۸، بود که چهار سال پس از جدایی از همسر اولش با عضو هیئت اداره مدارس منطقه ‌ی تورنتو، الیویا  چاو، ازدواج کرد. الیویا متولد هنگ کنگ بود و در ۱۳ سالگی به کانادا آمده بود. او ۷ سال از جک جوان‌تر بود و از نوجوانی در بسیاری جنبش ‌ها و از جمله در ان دی پی فعالیت کرده بود. در آن سال‌ها ازدواج سفیدپوست ‌ها با “اقلیت ‌های مشهود” حتی کمتر از امروز مرسوم بود و ازدواج لیتون و چاو تیتر همه‌ ی نشریات بود. مراسم ازدواج آن ‌ها در جزیره آلگون کوئین برگزار شد. قرار بود ماه عسل‌ شان شامل قایق‌ سواری مدل “رودخانه وحشی” باشد تا این‌که چند روز قبل از مراسم ازدواج، جک هنگام دوچرخه سواری با کیوسک روزنامه ‌ای تصادف کرد و بعد هم که باید به سرعت وارد نبردهای پیش رو در شورای انتخابات شهرداری می ‌شد. چند سال بعد، در سال ۱۹۹۱، چاو از منطقه ‌ی ۲۰، در قلب محله ‌ی چینی ‌های شهر، نامزد شورای شهر شد و موفق شد با پیروزی‌قاطع به شورای شهر بپیوندد. الیویا البته بعدها مثل شوهرش وارد سیاست فدرال شد و کرسی”ترینیتی ـ اسپاداینا” را از یکی از وزرای قهار لیبرال ‌ها، تونی ایانو، پس گرفت. چاو در سال ۲۰۰۴ از ایانو شکست خورد، اما در سال ۲۰۰۶ ایانو را و در سال ۲۰۰۸، همسر او، کریستین اینس، را شکست داد و در انتخابات امسال مجددا با او روبرو است.

جنجال های سیاست

این زوج سیاسی در زندگی خود قاعدتاً جنجال کم ندیده ‌اند. اولین آن ‌ها کمتر از دو سال پس از ازدواج ‌شان بود.تام کر، خبرنگار روزنامه ‌ی تورنتو استار، در ۱۴ جون ۱۹۹۰ مقاله ‌ای نوشت و زوجِ جوان و چپ ‌گرا را متهم کرد که علیرغم دستمزد بالایی که دریافت می ‌کنند ناعادلانه در تعاونی مسکنی زندگی می‌ کنند که از دولت فدرال یارانه دریافت می‌ کند. لیتون و چاو از سال ۱۹۸۵ در مسکن تعاونی هیزلبورن زندگی کرده بودند و برای آپارتمان سه خوابه ‌ای که پس از ازدواج ‌شان در همان مجتمع گرفته بودند تنها ماهی ۸۰۰ دلار پراخت می ‌کردند با این ‌که تا سال ۱۹۹۰ درآمد مشترک ‌شان به سالی ۱۲۰ هزار دلار می ‌رسید. نکته ای که  به آن اشاره نشده بود این بود که از ماه مارچ همان سال، لیتون و چاو تنها ساکنان تعاونی بودند که داوطلبانه ماهی ۳۲۵ دلار برای جبران یارانه ‌ی خود می ‌دادند.

این زوج سیاسی همیشه مورد توجه عکاسان بوده اند

هیئت مدیره‌ ی تعاونی در پاسخ به مقاله‌ ی استار نامه ‌ای نوشت و گفت حضور مستاجران با درآمدهای مختلف از علل موفقیت هیزلبورن است و به قوانینی اشاره کرد که عامدانه خانه ‌هایی برای امثال لیتون و چاو کنار می ‌گذارند. علیرغم گرد و خاکی که به پا شده بود، این زوجِ جوان سیاستمدار در دادگاه عموم به سرعت تبرئه شدند. جان سوئل، شهردار سابق تورنتو که از روزهای رایرسون، لیتون را می ‌شناخت، مقاله ‌ای در مجله ‌ی چپ ‌گرای ناو (Now) نوشت و مدعی شد که تام جاکوبک، نماینده‌ ی راست‌ گرای شورای شهر، این ماجرا را برای جنجال‌ آفرینی به روزنامه ‌ها داده است. لیتون و چاو در اواخر همان ماه دست به کاری زدند که خود می‌ گفتند از مدت‌ها پیش تصمیم آن ‌را داشته ‌اند: به همراه مادرِ الیویا خانه ‌ای در محله ‌ی چینی ‌ها خریدند و به آن نقل مکان کردند. خانه‌ ی “سبزی” که تا امروز هم در آن زندگی می‌ کنند و همیشه پزِ محیط زیستی بودنش را می‌ دهند.

لیتون که حالا دوباره مردی خانواده ‌دار شده بود به دلایل مختلفی باید آرام آرام از تصویر قدیمی خودش فاصله می‌ گرفت و قیافه‌ ی بالغ‌ تری پیدا می ‌کرد. بخصوص که قرار بود در انتخابات سال ۱۹۹۱ نامزد شهرداری چپ ‌ها شود. او عینکش را کنار گذاشت و لنز زد و شلوار جین آبی معروف هم جای خودش را به کت و شلوار رسمی داد. در فوریه‌ ی ۱۹۹۱ برای اولین بار در تاریخ تورنتو، ان دی پی، نامزدی رسمی برای انتخابات معرفی کرد: جک لیتون آمده بود تا آرت ایگلتون، شهردار میانه‌ رو، را مغلوب کند. در کمال تعجب همگان اما ایگلتون تصمیم گرفت نامزد نشود و سه نامزد راست‌گرا در مقابل لیتون قرار گرفتند:‌سوزان فیش، جون رولندز و بتی دیسرو. راست‌ گرایان که از شهردار شدن فردی به چپ‌ گرایی لیتون می ‌هراسیدند، به سرعت گرد خانم رولندز گرد آمدند، عاملی که می‌ رفت برای لیتون گران تمام شود.

حداقل دو عامل دیگر نیز علیه او عمل می‌ کرد: یکی دولت استانی ان دی پی به رهبری باب ری که هر روز بیشتر وعده‌ های خود را زیر پا می‌ گذاشت و نامحبوب ‌تر می ‌شد و دیگری مخالفت قبلی او با میزبانی المپیک توسط تورنتو، که تورنتویی ‌های وزرش‌ دوست دل خوشی از آن نداشتند. پل هندرسون که در صدر تلاش ‌های کسب میزبانی برای بزرگترین شهر کانادا بود به لیتون حمله می‌ کرد که او و تیمش باعث شده ‌اند تورنتو از این افتخار بی‌نصیب بماند.

با این همه به نظر می ‌رسد هیچ‌ کدام از این اقدامات اثر کافی را ندارد و لیتونِ تازه کت و شلوارپوش شده در نظرسنجی ‌ها سایه به سایه رولندز را تعقیب می‌کرد و ۳۶ درصد حامی داشت، اما در روز ۱۷ اکتبر بود که سوزان فیش، عضو سابق کابینه ‌ی محافظه‌ کاران انتاریو، که پیش از آن گفته بود، نمی ‌خواهد کنار برود، کنار رفت. فیش در نظرسنجی ‌ها ۱۹ درصد آرا را با خود داشت و رای راست را قسمت کرده بود، اما با کنار کشیدن او لیتون در انتخابات ۱۲ نوامبر به راحتی شکست خورد. طرفه آن ‌جا که این شکست تلخ و شیرین بود چرا که در همین انتخابات، الیویا موفق شده بود به شورای شهر راه پیدا کند. این آخرین بار نبود که نتیجه ‌ی یک انتخابات برای این خانواده ‌ی جوان ترکیبی از تلخی و شیرینی داشت.

لیتون اما تصمیم گرفت سیاست شهری را کنار بگذارد و به دنیای آکادمی برگردد. در این هنگام بود که او یک شرکت مشاوره ‌ی محیط‌ زیستی به نام “گرین کاتالیست گروپ” تأسیس کرد، اما اگر کسی فکر می‌ کرد او می ‌خواهد شرکتش را اداره کند و سیاست را کنار بگذارد، اشتباه می‌ کرد.

انتخابات مجلس سال ۱۹۹۳ بود و لیتونِ همیشه‌جاه طلب تصمیم گرفت در حوزه ‌ی به شدت لیبرالِ‌روزدیل، با بلیت ان دی پی وارد شود. در این انتخابات او یکی از بدترین شکست ‌های زندگی ‌اش را خورد و چهارم شد. سال بعد، ۱۹۹۴، او به شورای متروی تورنتو بازگشت و دوباره مردِ محبوب رسانه‌ ها شد. این بار به عنوان رهبر فدراسیون شهرهای کانادا در سطح کشوری نامی از خود ساخت و با اتکا بر همان بود که در انتخابات مجلس ۱۹۹۷ دوباره نامزد شد، این بار از منطقه ‌ی یونانی ‌نشینِ دنفورت. جکِ محبوب اما موفق نشد دنیس میلز، کسب و کاردارِ ثروتمند لیبرال، را شکست دهد و به راحتی شکست خورد.

مردان امضاکننده ی این تومار می خواهند پایانی بگذارند بر خشونت علیه زنان

با این دو شکست پیاپی به نظر می ‌رسید که جین پوش دیروز و کت و شلواری امروز بالاخره دیگر عطای ورود به سیاست ملی را به لقایش ببخشد و به فعالیت ‌های خود در سطح تورنتو ادامه ‌دهد. بعضی فعالیت‌ هایش در این دوره بیشتر بوی “پختگی” می ‌داد تا اکتیویسمِ روزهای جوانی: در جون ۱۹۹۹ بود که به عنوان رئیس “صندوق جّوی تورنتو”، کمیته ‌ای که شهرداری برای بررسی مسائل محیط زیستی تشکیل داده بود، نقش مهمی در اولین فازهای تاسیس “ویندشیر” (WindShare)، تعاونی انرژی باد در تورنتو، بازی کرد.

پیروزی سیاست جدید در ان دی پی

تلاش بعدی او برای ورود به سیاست ملی هم بوی موفقیت ‌آمیز بودن نمی ‌داد. لیتونی که علیرغم ۲ بار تلاش حتی موفق نشده بود به مجلس راه پیدا کند تصمیم گرفت باز هم لقمه‌ای بزرگ بردارد و اعلام کرد در کنوانسیون رهبری ان دی پی که قرار بود در ژانویه‌ ی ۲۰۰۳ در تورنتو برگزار شود، خود را نامزد رهبری کل حزب ‌کند.

برای کسانی که سیاست کانادا را در یک دهه‌ ی اخیر دنبال کرده ‌اند، چهره‌ ی ان دی پی اینقدر با جک لیتون شناخته می ‌شود که شاید باور نکنند انتخاب او در سال ۲۰۰۳ چقدر دور از ذهن بود. در آن روزها کسی که همه در حال دوختن ردای رهبری برایش بودند، بیل بلیکی بود، نماینده ‌ی وینیپگ و رئیس گروه نمایندگان حزب در مجلس. او با بیش از ۲۰ سال حضور در مجلس از قدیمی ‌ترین ‌های حزب بود و حمایت اکثر نمایندگان و در ضمن گری دوئر، نخست وزیر نیودموکرات مانیتوبا و هوارد همپتون، رهبر ان دی پیِ انتاریو را نیز با خود داشت. بلیکیِ سنگین ‌وزن با صحبت از تجارت و مالیات و تا حدودی هم محیط زیست به میدان آمده بود و قصد داشت حزب را بیشتر به “میانه” ببرد.

جک لیتون پس از جراحی لگن با عصا در مجامع عمومی ظاهر می شد

در مقابل لیتون نه تنها قصد “میانه ‌روی” و “اعتدال” نداشت که حامی فراکسیونی به نام “سیاست جدید” (New Politics) بود که با رهبری وقت حزب، الکسا مک ‌دونا (که دیگر بازنشسته می ‌شد) به شدت مخالف بود و خواهان گردش بیشتر حزب به چپ بود. اسوند رابینسون و لیبی دیویس،‌نمایندگان ونکوور و از چپ‌ ترین نیودموکرات ‌ها، به همراه چپ‌گرایان شهیری همچون جودی ربک، فعال حقوق زنان و جیم استانفورد، اقتصاددان کارگری، که از رهبران این فراکسیون بودند تنها کسانی بودند که در مقابل بلیکی و فوج فوج نمایندگان ان دی پی در اتاوا از لیتون حمایت می‌کردند (به اضافه‌ ی اد برودبنت، رهبر قدیمی و افسانه ‌ای ان دی پی که او هم می‌ گفت نگران گردش زیادی حزب به راست است).

با این همه کمتر کسی تصور می ‌کرد نماینده ‌ی منطقه ‌ی ۳۰ تورنتو در شورای شهر که با تمِ مبارزه با بی‌ خانمانی و تأمین مسکن با قیمت مناسب به میدان آمده بود موفق شود به این پیروزی شگرف برسد و رهبری حزب را به دست بگیرد. هر چه باشد دو سال قبل در کنوانسیون حزب در وینیپگ بود که قطع ‌نامه‌ های “سیاست جدید” شکست خورده بودند و بوروکراسی نشان داده بود حاضر نیست سکان حزب را به دست “بی‌تجربه ‌ها” بدهد. لیتون اما در همان مرحله ‌ی اول بیل بلیکی و لورن نیستروم(نماینده‌ ی رجینا و از دیگر قدیمی ‌ترین نمایندگان حزب در مجلس) و دیگران را با کسب ۵/۵۳ درصد آرا مغلوب کرد و به پیروزی قاطعی رسید. این پیروزی به قدری برای چپِ حزب مهم و تاریخی بود که فراکسیون سیاست جدید، که لیتون حامی آن بود، اما عضو آن نبود، پس از آن خود را منحل کرد.

یک سال دور از پارلمان

لیتون برخلاف رسم معمول رهبران جدیدی که خود در مجلس کرسی ندارند، حاضر نشد یکی از نمایندگانش را مجبور به استعفا کند تا در انتخابات میان‌دوره ‌ای به مجلس راه پیدا کند. او در عوض به تقویت بنیان ‌های حزب پرداخت و تصمیم گرفت تا انتخابات عمومی سال ۲۰۰۴ صبر کند. برای این‌ که نشان دهد می ‌خواهد حزبی متحد بسازد، مقام رهبری پارلمانی را به بیل بلیکی سپرد تا در غیاب لیتون در پارلمان حزب در مجلس بی ‌صاحب نباشد.

لیتون در خلال کمپین انتخاباتی از حضور نوه ی دو ساله اش انرژی می گیرد

اما نماینده‌ ی محبوب شورای شهر تورنتو اگر یک کار را بهتر از هر کسی بلد بود آن جلب نظر رسانه ‌های جمعی و خبرسازی بود. این بود که بلیکی اگر رهبر حزب در پارلمان بود، در عرصه ‌ی جامعه همه می‌دانستند رهبر جدید و جوان نیودموکرات‌ ها است که سکان امور را به دست دارد. او همان ‌طور که تا دیروز به رهبری حزب خودش به جرم بیشتر شبیه لیبرال ‌ها شدن و به راست رفتن حمله کرده بود، اکنون نخست‌وزیر کانادا، پل مارتینِ لیبرال، را زیر ضرب گرفت که هر روز بیشتر شبیه محافظه‌ کاران می ‌شود، اتهامی که بدون شک به دل خیلی لیبرال‌ ها که از حمله‌ ی دولت کریتین و مارتین به خدمات اجتماعی دل خوشی نداشتند هم می ‌نشست.

 لیتون در ضمن به وعده‌ ی خود برای تمرکز بر کبک وفا کرد. او رقیب خود، پیر دو کاس، اولین فردی که در تاریخ ان دی پی نامزد رهبری حزب شده بود، به عنوان معاون خود در کبک و سخنگوی حزب به خدمت گرفت.

از ژانویه ‌ی ۲۰۰۳ تا پایان سال، تلاش‌ های لیتون اینقدر نتیجه داد که نظرسنجی‌ ها نشان می ‌داد او از هر دو حزب راست‌ گرا یعنی حزب محافظه ‌کاران پیشرو و “ائتلاف کانادا”ی تازه تاسیس (به رهبری هارپر) جلوتر است. بسیاری کارشناسان پیش ‌بینی می‌ کردند که ان دی پی در انتخابات سال ۲۰۰۴ می ‌تواند اپوزیسیون رسمی باشد و خود لیتون وعده‌ ی ۴۰ کرسی می ‌داد.

انتخابات ۲۰۰۴: گام اول

ان دی پی به رهبری لیتون با تمام انرژی وارد انتخابات شد، اما به خلاصه می‌ توان گفت که این بوروکراسی خود حزب و وزنه ‌های سنگین آن از یک طرف و تحرکاتی که علیه آن صورت گرفت از سوی دیگر بود که ان دی پی را در گام بلند اولش تا حدود زیادی ناکام گذاشت.

وقتی لیتون، که در سراسر کشور به عنوان کارشناس مساله‌ ی بی ‌خانمانی شناخته می شد، به پل مارتینِ لیبرال حمله کرد که مسئول مرگ افراد بی‌ خانمان است چرا که دولتش هزینه‌ ی مسکن مناسب را تامین نمی‌ کند (با توجه به این واقعیت که نرخ بی ‌خانمانی و مرگ افراد بی ‌خانمان در طول یازده سال دولت لیبرال افزایشی چشمگیر داشت) بسیاری، از جمله روزنامه‌ ی سنتاً راست ‌گرای اتاوا سیتیزن، با او موافقت کردند. اما بلافاصله واکنشی علیه او صورت گرفت و همه ناراحت بودند که این سیاستمدار نوپا چطور جرات کرده رسوم “آقامنشی” را کنار بگذارد و اینچنین به رئیس دولت مملکت حمله کند! لیبرال‌ ها و سایرین سعی می ‌کردند مردم را از لیتون بترسانند.

جک لیتون نیز همچون ایگناتیف در مراسم جشن خالسای سیک ها که هفته پیش برگزار شد شرکت کرد

جنجال بعدی وقتی از راه رسید که لیتون پیشنهاد کرد “قانون شفافیت” که شرایط جدایی احتمالی کبک را بسیار دشوار می ‌ساخت کنار گذاشته شود و آن ‌را غیردموکراتیک دانست. لیتون علنا گفت که هرگونه اعلام استقلال توسط کبک (پس از رفراندوم) را می ‌پذیرد، سیاستی که در مراجع رسمی حزب تصویب نشده بود. همین باعث شد گاردِ قدیمی حزب، که هنوز کینه‌ ی پیروزی این “جاروچی” را در دل داشت در حرکتی کم‌ سابقه میان کمپین انتخاباتی زیر پای او را خالی کند. بیل بلیکی و الکسا مک‌ دونا هر دو علنا گفتند که با لیتون مخالفند. نتیجه آن‌ که خود لیتون نیز مجبور شد در انتخابات بعدی در سال ۲۰۰۶ این موضع را کنار بگذارد و از “قانون شفافیت”حمایت کند تا بال کبک حزب او را زیر ضرب انتقاد بگیرد.

با این همه، ان دی پی به رهبری لیتون سراسر کشور را تکان داده بود. حزب ۱۵ درصد کل آرا را تصاحب کرد که بالاترین آرای حزب در طول ۱۶ سال گذشته بود. کرسی ‌های حزب از ۱۳ به ۱۹ افزایش یافت گرچه هنوز دو عدد کمتر از ۲۱ کرسی بود که در انتخابات ۱۹۹۷ به رهبری مک ‌دونا به دست آمده بود و کمتر از نصفِ ۴۰تایی که لیتون وعده داده بود.

نکته ‌ی دیگری که این ناکامی را برای لیتون تلخ می‌ کرد این بود که چاو، همسرش، که با بوق و کرنای بسیار در “ترینیتی ـ اسپاداینا” نامزد شده بود به همراه بسیاری از نامزدهای شهیر ان دی پی از راه یابی به مجلس ناکام ماندند. خود لیتون هم گرچه موفق شد در “تورنتو ـ دنفورت” دنیس میلزِ لیبرال را مغلوب کند، اما اختلاف پیروزی ‌اش بسیار کمتر از آن‌چه بود که نظرسنجی ‌های اولیه پیش ‌بینی می‌ کردند.

آنتی لیبرال

در انتخابات ۲۰۰۴، محافظه‌ کارها بعد از مدت ‌ها حزب متحدی به نام “حزب محافظه ‌کار” (بدون پسوند “پیشرو”) را به رهبری استفن هارپر تشکیل داده و با توپِ پر به مصاف مارتین آمده بودند. با این حال خیلی ‌ها امیدوار بودند چهارمین دولت اکثریتی پیاپی لیبرال‌ ها با توجه به راست‌ گرایی افراطی هارپر قطعی باشد، اما در روزهای انتخابات افشای افتضاحات مالی مربوط به حزب لیبرال بود که محبوبیت آن ‌را به شدت کاهش داد و کل کمپین را عوض کرد. در پایان مارتین نتوانست کرسی‌ های لازم برای تشکیل دولت اکثریت را به دست آورد، اما همچنان بهتر از پیش ‌بینی‌ ها عمل کرد. نتیجه آن ‌که برای اولین بار پس از ۲۵ سال، کانادا دوباره دولت اقلیت تشکیل داد که بنا به تعریف بی‌ ثبات است و کار رهبران اپوزیسیون را سخت‌ تر و چالش ‌برانگیزتر می ‌کند.

در روزهای پس از انتخابات ۲۰۰۴، رهبر ان دی پی باید در میان بازی ‌های پارلمانی ناشی از دولت اقلیت قرار می‌ گرفت. محبوبیت لیبرال‌ ها هر روز پایین و پایین ‌تر می ‌رفت و حزب محافظه‌ کار و بلوک کبک می ‌خواستند کشور را به انتخاباتی مجدد ببرند. انتظار می ‌رفت که لیتونِ رادیکال و کم ‌تجربه هم به سرعت موافقت کند، اما در عمل او بسیار پخته ‌تر از آن‌چه انتظار می ‌رفت عمل کرد و از دولت لیبرال تقاضای حذف معافیت‌ های مالیاتی پیشنهادی برای شرکت ‌ها و افزایش برنامه ‌های اجتماعی در ازای حفظ دولت کرد. مارتین پذیرفت و رهبر ان دی پی به اولین سازش زندگی سیاسی خود در سطح فدرال رسید و گرچه دو حزب دیگر اپوزیسیون لایحه ‌ی عدم اعتماد را به مجلس آوردند، اما این لایحه شکست خورد و لیتون به عنوان رهبری معروف شد که در فضای مسموم آن روزهای مجلس بسیار “مدنی” عمل کرده است.

در اواسط نوامبر ۲۰۰۵ اما با انتشار اولین گزارش کمیسیون گومری (در مورد افتضاحات مالی حزب لیبرال) زیر پای لیبرال ‌ها حسابی خالی شد. لیتون چند پیشنهاد به مارتین ارائه داد تا به سازشی دیگر برسد: از جمله ممنوعیت خدمات درمانی خصوصی در کانادا. لیبرال ‌ها اما این پیشنهاد را رد کردند و لیتون به قرار رای عدم عدم اعتمادی که هارپر به مجلس آورده بود، رای داد تا دولت مارتین سرنگون شود.

چنان‌که در انتخابات کنونی بسیار مطرح شده است، آن روزها هارپرِ نوپا تصویری بسیار متفاوت از امروز داشت و خود را مشتاق همکاری بسیار با کسانی که امروز “سوسیالیست ‌ها و جدایی‌ طلبان” (ان دی پی و بلوک کبک) می ‌نامد معرفی ‌کرد. معروف است که در پاییز سال ۲۰۰۴ (مدت کوتاهی پس از انتخابات) هارپر با لیتون و ژیل دوسپ، رهبر بلوک کبک، در هتلی در مونترال دیدار کرده و شرایط همکاری احتمالی را مطرح کرده‌. آن سه با هم نامه‌ ی مشترکی به فرماندار کل وقت،‌آدرین کلارکسون، نوشتند. در آن روزها علنا صحبت از این بود که اقدامی به جز فراخواندن انتخابات انجام شود و به شیوه‌ ی دیگری قدرت از دست مارتین گرفته شود. در کنفرانس مطبوعاتی مشترک سه رهبر، هارپر از این می‌گفت که اداره ‌ی کشور باید “حق پارلمان” باشد و “نه فقط بزرگترین حزب و یک نفر رهبر آن حزب.” لیتون حاضر به همکاری با تلاش ‌ها علیه مارتین بود، اما آن‌ چه به هیچ وجه نمی‌ خواست نقشی در آن داشته باشد به نخست‌ زیری رسیدن هارپر بود. این بود که به زودی از مذاکرات با هارپر و دوسپ کنار کشید. نتیجه آن‌که تلاش‌ ها برای خلع مارتین از قدرت بدون انتخابات ناکام ماند و کمتر از یک سال و نیم پس از انتخابات قبلی،‌کانادا دوباره عازم انتخابات شد.

۲۰۰۶: باز هم انتخابات

روز ۲۳ ژانویه ‌ی ۲۰۰۶ برای انتخابات مقرر شد و بسیاری نیودموکرات ‌ها امیدوار بودند حزب ‌شان این‌بار عملکرد بسیار بهتری داشته باشد. البته کسی فکر نمی‌ کرد کانادا به دولتی نیودموکرات برسد، اما انتظار می ‌رفت وزن ان دی پی در دولت اقلیتی بعدی اینقدر باشد که بقای دولت به دست این حزب بیافتد. می‌ توان گفت لیتون دقیقا همین را هدف خود قرار داد.

رهبر ان دی پی دیگر نه فقط موهایش را خوب شانه می ‌کرد که در طول دو سال رهبری از یک سو “پخته”تر شده بود و از سوی دیگر بیشتر وارد بازی ‌های پارلمانی شده بود. رهبر ان دی پی بر موضوع خدمات درمانی تمرکز کرد و سعی کرد یادآوری کند که این حزب او بوده که به رهبری تامی داگلاس، خدمات درمانی همگانی را به کانادا آورده و اکنون تنها او واقعاً طرفدار آن است. او در ضمن برخلاف انتخابات قبلی که به هر دو حزب حمله کرده بود، بیشتر آتش خود را متوجه لیبرال ‌ها کرد که در آن هنگام در اوج منفوریت خود بودند.

این دفعه برخورد لیتون با بوروکراسی حزب و اتحادیه ‌های کارگری بیشتر شد.”باز هارگروو”، رهبر اتحادیه کارگران خودروسازی کانادا (CAW)، ترجیح می‌ داد دولت اقلیت لیبرال با حمایت ان دی پی ببیند تا دولت محافظه ‌کار به رهبری هارپر و دل خوشی از حملات مداوم حزب به لیبرال‌ ها نداشت. هارگروو در آخر از مارتین حمایت کرد و طرفدار “رای استراتژیک” برای جلوگیری از به قدرت رسیدن محافظه ‌کاران شد. نتیجه آن‌که شاخه ‌ی استانی حزب در انتاریو، علیرغم مخالفت لیتون، هارگروو را اخراج کرد و او نیز در کنوانسیون سالیانه‌ ی اتحادیه‌ ی خود از ان دی پی جدا شد.

در پایان ان دی پی کرسی‌ های خود را به عدد ۲۹ رساند که رقمی قابل توجه بود گرچه هنوز بسیار کمتر از لیبرال ‌های اپوزیسیون (۱۰۳) و بلوک کبک (۵۱) و البته محافظه کارانی که دولت اقلیت تشکیل داده بودند، بود. در این میان اما پیروزی شخصی مهمی هم برای لیتون اتفاق افتاد. همسر او، الیویا چاو، که مدت ‌ها در انتخابات مختلف در کنار او شرکت کرده بود، بالاخره موفق شد به مجلس فدرال راه پیدا کند. خانم چاو کمپین سختی را گذرانده بود. نایب رئیس اجرایی حزب فدرال لیبرال در انتاریو، مایک کلاندر، در اقدامی نژادپرستانه در وبلاگ خود او را با سگ‌ های چاو چاو مقایسه کرده بود، حرکتی که لیتون سال‌ ها بعد در صحبت با نگارنده ‌ی این سطور از لحظات سخت زندگی سیاسی ‌اش خواند. اما چاو در سال ۲۰۰۶ بالاخره پیروز شد تا لیتون و او پس از گورمانت و نینا گره ‌وال دومین زوج پارلمانی تاریخ کانادا باشند.

در جدال با هارپر

ان دی پی باز هم نتوانسته بود به تعداد کرسی‌های مورد نظر خود دست پیدا کند، اما حساب و کتابِ جک لیتون آن ‌قدرها هم بد در نیامده بود. توازن قوا در پارلمان ۳۹ام اکنون در دست ان دی پی بود. سخنگوی مجلس،‌که فقط در صورت تساوی رای می ‌دهد، از حزب لیبرال بود و در نتیجه حزب لیبرال یک نماینده کمتر داشت. یعنی محافظه‌ کاران برای تصویب هر لایحه ‌ای تنها به حمایت ان دی پی (یا لیبرل یا بلوک) نیاز داشتند.

اما لیتونی که چند سال رهبری خود حداقل همانقدر رادیکالیسم نشان داده بود که سازش و مذاکرات پارلمانی، در کنوانسیون ۲۲ام حزب که در سپتامبر آن سال در شهرِ کبک برگزار شد بسیاری را غافلگیر کرد. او، علیرغم مخالفت بسیاری درون حزب خودش،‌فراخوان به بیرون کشیدن ارتش کانادا از افغانستان را در دستور حزبش قرار داد و ملالی جویا، نماینده‌ی رادیکالِ مجلس افغانستان که مخالف شدید دولت کرزای و اشغال خارجی کشورش به دست کانادا و ناتو بود، را به کنوانسیون آورد تا برای نمایندگان سخنرانی کند. بلافاصله پس از کنوانسیون، لیتون با حامد کرزای دیدار کرد تا موضع حزبش را تشریح کند. گرفتن چنین موضع ضدامپریالیستی توسط ان دی پی بی ‌سابقه بود و به افزایش حمایت از حزب و فعال کردن بنیان ‌های آن انجامید. کانادا حالا حزبی ضدجنگ داشت.

لیتون و چاو در ضمن به حمایت از سربازانی پرداختند که برای فرار از جنگ عراق از آمریکا به کانادا گریخته بودند، در حالی که دولت هارپر حاضر به پذیرش پناهندگی آن‌ ها نبود. ان دی پی موفق شد با حمایت سایر احزاب در این مورد قراری هم در مجلس عوام تصویب کند، اما دولت هارپر همچنان به آن بی‌ توجهی کرد (و می‌ کند). چاو به عنوان منتقد سیاست خارجی و مهاجرت حزب خوش می‌ درخشید و بیش از هر نماینده ‌ی ان دی پی در جلسات و میتینگ ‌های چپ‌ گرایان، از “ائتلاف علیه جنگ” تا “هیچ کس غیرقانونی نیست” حضور داشت، اتفاقی که باز هم کم ‌سابقه اگر نه بی‌ سابقه در تاریخ اخیر بود.

مایک لیتون پسر جک لیتون سال ۲۰۱۰ در انتخابات شورای شهر پیروز شد

افتان و خیزان به سوی قدرت

با آغاز سال ۲۰۰۸، پنج سال می ‌شد که لیتون رهبری حزب را در دست داشت. در این پنج سال او شمار آرا، محبوبیت، نفوذ، فعالیت و حتی کرسی ‌های حزب در مجلس را بالا برده بود، اما همچنان بسیار دورتر از آمال جاه‌ طلبانه‌ ای بود که هنگام گام برداشتن به سوی رهبری حزب از آن ‌ها صحبت می ‌کرد. در تابستان ۲۰۰۸، هارپرِ محافظه‌ کار که از حاشیه‌های راست افراطی به سوی قدرت گام برداشته بود، محافظه‌ کاران کشور را پشت نسخه ‌ی راست‌ گرایانه ‌ی خود و درون یک حزب متحد کرده بود و بالاخره حتی موفق شده بود به نخست وزیری برسد، مجلس را منحل کرد و انتخاباتی زودهنگام را دامن زد تا بالاخره بتواند به دولت اکثریتی که به دنبالش بود راه پیدا کند.

لیتونی که در طول پنج سال رهبری دو انتخابات دشوار را پشت سر گذاشته بود حالا باید دوباره وارد انتخابات می ‌شد. این بار نیز او از زوایای مختلفی زیر ضرب بود. در سال ۲۰۰۶ او، بر خلاف بسیاری از رهبران سابق حزب که عادت کرده بودند تنها “وجدان پارلمان” باشند و عملا از دولت ‌های لیبرال حمایت نیمه و نصفه کنند، تمام انرژی ‌اش را صرف مبارزه با لیبرال‌ ها کرده بود، حتی به قیمت از دست دادن حمایت “میانه ‌رو”های حزب خودش، اما این مبارزه نه به به قدرت رسیدن حزبش و نه آن ‌طور که فکرش را می ‌کرد به دولت محافظه ‌کار اقلیتی که تحت فشار ان دی پی باشد منجر نشده بود. هارپر در قدرت بسیار متفاوت از هارپرِ دوران اپوزیسیون بود و نگاه او به سوی قدرت و دولت اکثریت بود و نه همکاری با فردی به چپ‌ گرایی لیتون. لیتون که می ‌دانست تامی داگلاس در زمان دولت‌های اقلیت پیرسونِ لیبرال و دیفن‌ بیکرِ محافظه ‌کار آن ‌ها را وادار به خدمات درمانی رایگان و اقلامی مشابه کرده است، بسیار مایوس شد که ببیند نمی ‌تواند چنین نقشی را در رابطه با هارپر بازی کند.در این فضا بود که لیتون، زیر ضرب انتقاد بسیاری از “میانه‌ روها” و “پیشروها” (از جمله الیزابت می، رهبر حزب سبز) قرار گرفت که او را مسئول به قدرت رسیدن هارپر می‌دانستند. آن‌ ها می ‌خواستند او رویکردی “عاقلانه‌”تر اتخاذ کند و بیشتر به راست بچرخد، اما شلوار جین‌ پوش و دوچرخه‌ سوار دیروز خیابان ‌های تورنتو این‌بار نیز با رویکردی چپ ‌گرایانه وارد انتخابات شد.

او وعده داد که حزبش “حامی میز آشپزخانه است و نه میز هیئت مدیره‌.” او سیاست ‌هایی ارائه داد که سرمایه ‌داران کانادا را جداً نگران می‌کرد. در ازای لغو کامل معافیت ‌های مالیاتی به شرکت ‌های بزرگ او می خواست برنامه‌ ی مهد کودک همگانی به راه بیاندازد،‌۱ میلیارد دلار خرج سالمندان کند، داروهای ضروری را به صورت رایگان در اختیار بگذارد،‌پول بیشتری به دانشجویان بدهد و ماهی ۴۰۰ دلار برای هر کودک به والدینِ خردسالان بدهد. در ضمن قرار بود پس از بیرون کشیدن ۲۵۰۰ سرباز کانادایی از افغانستان و چند میلیارد دلاری که اینگونه به دست می‌ آمد، تامین این برنامه‌ ها و بسیاری برنامه‌ های دیگر بسیار آسان ‌تر باشد. این برنامه ‌ها آنقدرها هم رادیکال نبود، اما راست به شدت به آن ‌ها حمله کرد. استفان دیان، رهبر نامحبوب لیبرال‌ ها، به ان دی پی حمله کرد که برنامه ‌های “چپ افراطی سوسیالیستی” دارد و تمام این حملات بیشتر به نفع ان دی پی شد. لیتون در مناظره های تلویزیونی هم به راستی می درخشید و آگهی‌ های تلویزیونی حزب در سراسر کشور معروف شدند. سه هفته قبل از کمپین، نظرسنجی ‌ها نشان می ‌داد که ان دی پی و لیبرال شانه به شانه با ۲۱ درصد حمایت پیش می‌ روند.

اما وقوع بحران مالی اقتصاد جهان و سقوط وال استریت درست دو هفته پیش از انتخابات همه چیز را عوض کرد. مردم ناگهان نگران وضعیت اقتصاد و وضعیت دارایی ‌ها و مسکن خود شدند. چپ ‌های حزب به لیتون پیشنهاد کردند که حتی بیشتر به چپ برود و در تبلیغات خود به بانک‌ ها و شرکت ‌های بزرگ حمله کند، اما در حالی که انکار بحران توسط محافظه ‌کاران به رهبری هارپر از عواملی بود که باعث شد رویای دولت اکثریتی آن‌ ها نقش بر آب شود و لیبرال ‌ها به رهبری دیانِ در بدترین وضعیت تاریخی خود قرار داشتند، لیتون حاضر نشد سیاست ‌هایی که قاطعانه علیه بانک ‌ها باشند ارائه دهد. حزب او با این همه ۸ کرسی دیگر گرفت تا به ۳۷ کرسی برسد،‌این دومین بهترین آمار تاریخ حزب بود (پس از ۴۳ کرسی که در زمان رهبری اد برودبنت در انتخابات ۸۸ به دست آمده بود). در ضمن با انتخاب چاو و لیتون به نمایندگی مجلس، این برای اولین بار در تاریخ کانادا بود که زن و شوهری برای بار دوم دست در دست هم به اتاوا می‌ رفتند.

اما در این ‌جا بود که می ‌توان گفت شاهد آغازِ پایان دوره ‌ی چپ‌ گرایی لیتون بودیم ‌و گردش او به راست تدریجاً متبلور شد. پس از بیش از پنج سال کمپین و مقابله با دولت ‌های اقلیت، که انرژی بسیاری می‌برد، لیتون ظاهرا می ‌خواست قدم در پای “آقامنشانه”ی خانوادگی ‌اش بگذارد و حال که به ۳۷ کرسی رسیده بود هر جور هست راه قدرت را طی کند.

وقتی نشست ۴۰ام پارلمان در ۲۷ نوامبر ۲۰۰۸ با گزارش مالی محافظه ‌کاران خاتمه یافت که شامل حذف یارانه ‌های پولی برای احزاب سیاسی پس از انتخابات بود (از موضوعات داغ انتخابات کنونی)، هر سه حزب اپوزیسیون (از جمله ان دی پی) گفتند نمی ‌توانند از این موضع حمایت کنند. این یعنی باز هم بحران برای دولت اقلیت. چپ ‌گرایان حزب لیتون را تشویق می‌ کردند به گزارش محافظه‌ کارها رای منفی دهد و توپ را به زمین لیبرال ‌ها بیاندازد، اما هرگز وارد ائتلاف رسمی و تشکیل احتمالی دولت با آن‌ ها نشود. در آخر اما این دقیقاً کاری است که جک لیتون انجام داد.

او مذاکرات با استفان دیان و ژیل دوسپ را آغاز کرد. در روز اول دسامبر ۲۰۰۸ سه رهبر توافقنامه ‌ای امضا کردند که طبق آن قرار شد ائتلافی به رهبری لیبرال ‌ها، نخست‌ وزیری دیان و با حضور شش وزیر نیودموکرات تشکیل شود. با توجه به اکثریت داشتن این سه حزب در مجلس به نظر قطعی می ‌رسید که برای اولین بار در تاریخ کشور،‌ان دی پی وزرایی در دولت فدرال خواهد داشت. از طرف دیگر این برای اولین در تاریخ کانادا می بود که دولتی ائتلافی تشکیل می ‌شد، و این از سوی بسیاری اعضا و فعالان ان دی پی به عنوان خیانت به اصول حزب دانسته می‌ شد. نکته ‌ای که این فعالان و چپِ حزب را بیشتر جری می‌ کرد این بود که لیتون دو بنیان مهم سیاستش، قطع معافیت ‌های مالیاتی (که امروز جزئی از برنامه‌ ی خودِ لیبرال ‌ها است!) و بیرون کشیدن نیروها از افغانستان، را کنار گذاشته و از طرفی ائتلاف تنها با این شرط تشکیل شده که ان دی پی هیچ دسترسی به وزارت دارایی نداشته باشد.

ائتلاف استفان دیون و جک لیتون در مقابل جمعیتی که در تورنتو مقابل سیتی هال جمع شده بودند

 ورود لیتون به این ائتلاف باعث کاهش محبوبیت او در سراسر کشور (شاید به استثنای کبک) شد. این دلایل متعددی داشت. از یک طرف مردم کلافه بودند که چطور وقتی دیان بدترین نتیجه ‌ی لیبرال‌ ها در طول یک قرن را کسب کرده و اینقدر نامحبوب است، می ‌تواند تاج نخست ‌وزیری را به سر بگذارد. از سوی دیگر تبلیغات هارپر علیه ائتلاف حزب لیبرال با “جدایی ‌طلبان و سوسیالیست ‌ها” جوّی از هشدار و واهمه ایجاد کرده بود، اما بسیاری نیز ناراحت بودند که ببینند لیتون این قدر تشنه ‌ی قدرت است که همه‌ ی اصول خود را کنار می‌ گذارد تا وارد کابینه ‌ای به رهبری لیبرال ‌ها شود که این همه علیه ‌شان کمپین کرده بود. اما مهم ‌تر از مخالفت ‌های بیرونی، مخالفت ‌های درونی حزب بود. آن‌چه چند سال پیش باورنکردنی به نظر می ‌رسید، صورت گرفت: چپ حزب علیه لیتون شد. مارکسیست‌ های درون حزب (گروه‌ِ “فایت‌بک”) “ائتلاف علیه ائتلاف” را با میتینگ ‌هایی در سراسر کشور آغاز کردند و فراخوان دادند که “لیتون باید برود.”

در این میان اما استفن هارپرِ ماهر و منضبط حاضر نبود به این راحتی دولت را از دست بدهد. او دست به حرکتی زد که احتمالا در طول تاریخ به عنوان جنجالی ترین حرکتش شناخته خواهد شد. او که با توجه به ائتلاف اپوزیسیون انتظار می‌ رفت مشغول تدارک اسباب‌ کشی از خانه‌ ی شماره ۲۴ ساسکس درایو باشد، در اقدامی بی‌ سابقه در روز ۴ دسامبر، سه روز پس از اعلام تشکیل ائتلاف، نزد نماینده ‌ی ملکه در کانادا، فرماندار کل میکل ژان، رفت و پس از این‌ که خانم ژان دو ساعت او را پای تلفن معطل کرد، نهایتاً توافق کرد که با استفاده از سنتی کهن و فراموش ‌شده، مجلس را برای چند هفته تعطیل کند تا جلوی به قدرت رسیدن ائتلاف لیبرال ـ ان دی پی را بگیرد.

این کار هارپر به اعتراضات بسیاری دامن زد، اما از طرف دیگر از آن‌ جا که ائتلاف پیشنهادی به هیچ وجه محبوب نبود شاهد اعتراضات توده ‌ای علیه هارپر هم نبودیم. در عوض درون حزب لیبرال، عملا کودتایی به پا شد و دیان کنار گذاشته شد تا مایکل ایگناتیف، که اصلا به منظور رهبری حزب از آمریکا آمده بود، بدون طی روند معمولی درون‌حزبی به رهبری حزب برسد. ایگناتیف حالا می‌ توانست با پذیرش ائتلاف با ان دی پی به قدرت برسد تا رویای لیتون بالاخره عملی شود. اما او (که قبلا پای برگه‌ ی ائتلاف را امضا کرده بود) مخالفت کرد و ترجیح داد در اپوزیسیون بماند و به بودجه‌ ی هارپر رای مثبت دهد تا کشور وارد انتخابات نشود. این آخرین پرشِ لیتون به سوی قدرت دولتی هم ناکام مانده بود. او سعی کرد به ایگناتیف به این عنوان حمله کند که مخالف موثر و پیگیر هارپر نیست. اما وقتی حدود شش ماه بعد (سپتامبر ۲۰۰۹) ایگناتیف اعلام کرد می‌ خواهد به هارپر رای منفی بدهد و کشور را وارد انتخابات کند، این بار لیتون بود که نمی‌ خواست وارد انتخابات شود و به بودجه‌ ی محافظه‌ کاران رای مثبت داد تا انواع و اقسام کاریکاتورهایی که این رهبر “سوسیالیست” را در کنار یکی از راست ‌گراترین نخست‌ وزیران تاریخ کانادا نشان می‌ داد جلد نشریات را مزین کند. این ‌را می‌ توان دیگر پایان رسمی دوران حمایت چپِ حزب از لیتون دانست.

در کنوانسیون حزب که در اگوستِ ۲۰۰۹ در هالیفکس برگزار شده بود، حدود ۱۲ درصد حاضران به لیتون رای منفی دادند (که رقمی قابل توجه به شمار می ‌رود). جو حاکم بر کنوانسیون برای بسیاری از فعالان حزب ناخوشایند بود. روزنامه‌ ی تورنتو استار آن ‌را “تلاش دن کیشوتی ان دی پی برای رسیدن به قدرت” خواند و به عقیده‌ ی نویسنده ‌ی این سطور، که آن کنوانسیون را برای شهروند پوشش داد، هیچ چیز بهتر این جو را توصیف نمی‌ کند. همه جا پر از عکس ‌های جک لیتون و سبیل‌ های معروفش بود و بحث‌ های جدی برنامه ‌ای و سیاستی در کار نبود. پیشنهادی با حمایت ضمنی رهبری حزب برای تغییر نام حزب به “حزب دموکرات” مطرح شده بود که به معنی زدودن تاریخ و بنیان ‌های چپ ‌گرایانه ‌ی آن دانسته می ‌شد. سخنرانان مهمان اصلی رهبران کمپین ریاست‌ جمهوری اوباما بودند که با خرج ‌های آنچنانی آورده شده بودند و مورد مخالفت بسیاری از فعالان کارگری و اجتماعی ان دی پی بودند. فهرست سخنرانان در ضمن شامل اسم هر کسی بود که تا به حال توانسته بود با ان دی پی به موفقیت انتخاباتی برسد از جمله گری دوئر و دارل دکستر، نخست‌وزیران نیودموکراتِ به ترتیب مانیتوبا و نوا اسکوشیا. دوئر و دکستر اما بیش از هر چیز به “میانه ‌روی”‌خود معروف بودند و دقیقاً از همان نوع کسانی بودند که لیتون در مخالفت با آن‌ ها به میدان آمده بود. طرفه آن‌که در کنوانسیون ۲۰۰۳ در تورنتو که لیتون به قدرت رسید، دوئر از مخالفان جدی او بود. و البته آقای دوئر چند ماه پس از همین کنوانسیون از نخست ‌وزیری استعفا کرد و آن‌قدر “میانه ‌رو” بود که دولت محافظه‌ کار هارپر او را به سفارت کانادا در آمریکا منصوب کند.

آخرین جدال، آخرین اقبال

در ۵ فوریه ‌ی ۲۰۱۰ بود که خبری لیتون و همه‌ ی مخالفان و موافقانش را درون حزب شوک ‌زده کرد. پزشکان تشخیص دادند که او سرطان پروستات دارد. لیتون و چاو با شجاعتی که به راستی کم ‌نظیر بود با این خبر مواجه شدند. لیتون به همگان یادآوری کرد که پدرش، رابرت، هم همین نوع سرطان را ۱۷ سال پیش گرفته و موفق شده از آن رهایی یابد. الیویا چاو نیز چند سال پیش از آن سرطان خفیف تیروئید داشت و از پس آن برآمده بود. لیتون پس از هفت سال رهبری حزب انرژی زیادی برای حزبش گذاشته بود، اما این بار هم وعده داد که تا آخر در نبرد می ‌ماند و یک روز هم از نمایندگی مجلس و رهبری ان دی پی استعفا نمی‌ دهد. جک و الیویا در این نبرد نیز در کنار یکدیگر ایستادند. شاهدان عینی و دوستان خانوادگی آن‌ ها می‌ گویند فداکاری پشت صحنه‌ ی چاو در این میان بخصوص بی‌ ظیر بود و به لیتون کمک کرد علیرغم کم کردن وزنی که هر کس او را می‌دید،‌متوجه ‌اش می‌ شد، در صحنه بماند و سکان رهبری حزبش را حفظ کند.

در این میان انتخابات شهرداری تورنتو نیز از راه می ‌رسید و با توجه به این ‌که شهردار چپ‌گرای شهر، دیوید میلر، مدت ‌ها پیش اعلام کرده بود دوباره نامزد نمی ‌شود‌، بعضی‌ ها امیدوار بودند یکی از این دو زوج بخواهد به سیاست شهری بیاید. بسیاری بخصوص برای این منظور پشت چاو گرد آمده بودند. گفته می ‌شود یکی از دلایلی که او وارد نبرد نشد سرطانِ همسرش و عدم قابلیت شرکت در کمپینی به سنگینی کمپین شهرداری بود. لیتون خود از معاون میلر، جو پانتالونه، حمایت کرد که شکستی سنگین خورد تا راب فورد شهردار تورنتو شود، اما جانشین پانتالونه در شورای شهر، کسی نبود به جز مایک لیتون، پسر جک از همسر قبلی ‌اش، تا این انتخابات هم برای خانواده‌ ی لیتون مخلوطی از خبرهای مثبت و منفی باشد.

 در ۲۵ مارچ ۲۰۱۱، دولت هارپر در حالی سقوط کرد که توسط یکی از کمیته ‌های مجلس برای اولین بار در تاریخ کشورهای مشترک ‌المنافع به “تحقیر پارلمان” محکوم شده بود. لیتون پیش از انتخابات باز هم شرایطی را اعلام کرده بود که در صورت پذیرش آن ‌ها توسط دولت، حاضر است به بودجه رای مثبت دهد و کشور را عازم انتخابات نکند، اما بودجه ‌ای که ارائه شد چنین چیزی در خود نداشت و کانادا وارد چهارمین انتخابات در طول قریب هشت سال رهبری لیتون بر ان دی پی شد.

اکنون جک لیتون سرطان را پشت سر گذاشته و رانِ شکسته‌ ی خود را هم با عملی موفق اصلاح کرده و به نظر می ‌آید آنقدر سرحال باشد که بتواند در کمپین انتخاباتی شش هفته‌ای در دومین کشور بزرگ دنیا شرکت کند، اما کارشناسان می گویند کمپین‌ایندفعه ‌ی او رنگ و بو و شورِ سه کمپین قبلی را ندارد. آن‌ ها به این اشاره می ‌کنند که سالن سخنرانی‌های او با نفرات بسیار کمتری از گذشته پر می ‌شود و صف اول را دیگر نه داوطلبان و اعضای متعهد حزب که کارمندان حزبی که بعضی مواقع خود حتی عضو حزب نیستند تشکیل می ‌دهند. فعالان حزب می‌ گویند “میانه ‌روی” لیتون و این‌که کاملا زیر سایه ‌ی برنامه‌ ی چپ ‌نمایی قرار گرفته که ایگناتیف ارائه کرده، باعث این یأس در بنیان ‌های حزب شده است. درون حزب هیچ کس باور ندارد پس از این انتخابات، لیتون در سکان رهبری حزب بماند مگر این‌که بتواند به عملکردی شگرف در انتخابات دست پیدا کند. در عین حال اما کسی نمی ‌داند تا زمان کنوانسیون حزب که مدت کوتاهی پس از انتخابات در ماه جون در ونکوور برگزار می شود، چگونه می‌ توان رهبر شایسته‌‌ ی دیگری برای حزب پیدا کرد. فهرست رهبران احتمالی(مثلا مولکرِ از کبک که او هم “میانه ‌رو” است) چیزی نیست که چپِ حزب و اکتیویست‌ های آن‌را خوشحال کند.

لیتون اما خوب می ‌داند که به احتمال قوی این آخرین جدال و آخرین اقبال زندگی سیاسی او است. آیا حاضر است با ایگناتیف،‌ائتلاف کند تا هر جور هست وارد کابینه شود و طعم قدرت را که هیچوقت (نه در سطح شهری و نه در سطح کشوری)‌نچشیده، مزه مزه کند؟ و در این صورت،‌نامش در تاریخ جنبش کارگری و جنبش ‌های پیشرو در کانادا چگونه به خاطر خواهد ماند؟ یک معترضِ سوسیالیست دیگر که اصولش را زیر پا گذاشت تا به قدرت برسد یا اصلاح‌ گری واقع ‌گرا که می‌ خواست با سازش‌کاری هرگونه هست تغییری هر چند کوچک در زندگی مردم ایجاد کند؟

در حالی این خطوط را می ‌نویسم که لیتون با تمام توان خود کمپین می‌ کند تا به نتیجه ‌ای بهتر از دفعات قبل برسد، اما سئوالات بالا حتما در ذهن خودش هم هست و او را رها نمی ‌کند. هر چه هست همین چند هفته پیش که از او راجع به مقاله ‌ی نشنال پست که می‌ گفت لیتون سوسیالیسم را کنار گذاشته پرسیدم، گفت:”مزخرف می ‌گویند. من سوسیالیست هستم و به آن افتخار می‌ کنم.” به قول یکی از فعالان ان دی پی:”رهبران حزب همه ‌شان بعد از مدتی یک جور شیزوفرنی می ‌گیرند، هم روزهای جوانی که فقط انقلاب و سوسیالیسم را می ‌خواستند یادشان هست و هم این‌که در عمل به چه راه متفاوتی رفتند.” 

 

جک لیتون رهبر حزب نیودمکرات