عزت گوشه گیر به عنوان نویسنده کارنامه پرباری دارد و به عنوان نمایشنامه نویس زن، کارنامه پربار و موفق و دو زبانه ای دارد. هنرهای دراماتیک خوانده است و در دانشگاه دپال شیکاگو نمایشنامه نویسی و قصه نویسی درس می دهد. اولین کتابش مجموعه شعری به زبان فارسی است و داستانها و دو نمایشنامه اش را هم به زبان فارسی نوشته است. در مصاحبه ای از انبوه نوشته های منتشرنشده اش به زبان های فارسی و انگلیسی حرف می زند و در پیشگفتار کتاب نمایشنامه هایش از عشق به فارسی نوشتن، چرا که فارسی زبان روح گوشه گیر اوست. در این مقاله صرفاً به بررسی داستانهای عزت گوشه‌گیر می پردازم چرا که بر این گمانم که نمایشنامه های او درخور تعمق و تأملی مستقل است. البته در صورت نیاز، به نقاط مشترک و یا متفاوت نمایشنامه ها و داستانهایش اشاره خواهم کرد.

«…و ناگهان پلنگ گفت: زن»، (۱۳۷۹/۲۰۰۱ در ۱۱۵ صفحه، چاپ شیکاگو)، اولین مجموعه داستان عزت گوشه گیر است. این مجموعه شامل ده داستان است که پیش از این دو داستان «زهرا سنگسار شد» و «قارچ های روی سینه مادر» را از این مجموعه منتشر کرده ایم.

تاریخ دو داستان اولیه کتاب، سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹ است، اما در کشور زادگاه امکان چاپ نیافته است و هر دو در جنوب ایران می گذرد. گه گاه در خلال داستانهای عزت گوشه‌گیر کلمه ای یا عبارتی دزفولی را خواهید دید که رد پای زبان و لهجه و ریشه‌های قومی اوست.

داستان اول، «کاظمیه»، حکایت برده ایست که از کودکی او را از دهکده اش در جنوب ایران به خدمت ارباب آورده اند. با سرقت اموال ارباب، دزدان پیکر نیمه جان او را با کامیون می برند. در راه، کاظمیه با به یاد آوردن گذشته، ما را با گوشه هایی از زندگی دردبار خود آشنا می کند. در پایان، دزدان از کشتن او صرفنظر کرده و او را در برابر دهکده زادگاهش از کامیون پیاده می کنند و همانجا رها می کنند. «کاظمیه» به سبک داستانهای کوتاه آلبر کامو از الجزایر نوشته شده است.

«زهرا سنگسار شد»، حکایت سنگسار زهرا است و در شهری در جنوب می گذرد. او شوهری معتاد و کودکی شیرخواره دارد و در خانه ها کارگری می کند. فقر بی پایان زن با زندانی شدن شوهر معتاد بیشتر می شود. مهر و حمایت محسن، کارگری که در غیاب شوهر زندانی به او کمک می کند برای اولین بار در زندگیش، التیام بخش کمبودهای اوست ولی حسودان توطئه می چینند و آنها را به کمیته معرفی می کنند. زهرا در دادگاه به جرم زنا محکوم به سنگسار می شود و در پایان حکم در موردش اجرا می شود و باران سنگ!

هشت داستان دیگر داستانهای مهاجرت و تبعید است و از فضا و اسطوره و تصاویر غربی و آزادی از نوع غربی اش (آزادی روابط جنسی بین دو نفر و آزادی نوشتن و تابوشکنی) برخوردار است.

«قارچ های روی سینه مادر» در ۱۹۸۸ در آیواسیتی نوشته شده است، اما در ایران می گذرد و ماجرای نرگس است با پدر معلول، مادری بیمار که بر سینه اش قارچهای سرطانی می روید و شوهری که از سرطان هم بدتر است و مانند غده ای به او چارچنگولی چسبیده و رهایش نمی کند. حمید مانند گرگ قصه های کودکان در مواقع نیاز جنسی، زبان چرب و نرمی دارد و زن را تصاحب می کند. بره ی قصه «شنگول و منگول» با تغییر صدا و کلمات گرگ هر بار فریب می خورد. ارزش و باورهای سنتی از طریق قصه به دختربچه منتقل شده است و فریب خوردن نرگس مانند بره یا کودک از بیهوشی نیست، بلکه از باورهای اوست، پس نرگس در را به روی حمید می گشاید. او کم کم با نیروی آگاهی گویی از خوابی کهن بیدار می شود، نرگس به خود می آید و از حمید دوری می گزیند و به کمک پدر بیمارش می رود. در پایان داستان، نرگس در این فکر است که حمید مانند گرگی است که بایست دندانهایش را کشید و به جای دندانهای تیزش پنبه گذاشت.

«حضرت مریم در حمام گلستان» نیز در جنوب ایران می گذرد. در حمام باورهای کودکی، و اسطوره های مذهبی، چرا در اسطوره ها، حضرت مریم می تواند باکره باشد و از خدا آبستن شود و در عالم واقع اگر دختر باکره ای آبستن شود سنگسارش می کنند؟ «آخر گناه زن حامله چه بود جز اینکه برود حمام گلستان و بنشیند روی سکوی سیمانی همان سکویی که مرد غریبه قبل از او نشسته بود و شبح یک زن باکره ماهی های زندانی زندانی تنش را رها کرده بود؟ با ندای وحی از بلندگوی مسجد بود که دید مردم قلوه سنگ هایشان را دور ریختند و از شاخه های نخل گهواره ای ساختند و حضرت مریم را سوار بر آن کردند و از کوچه دور شدند.» (صفحه ۵۴) داستان تعمق و تأملی بر باورهای دیرینه است که از تخیلی شاعرانه و شفاف و سرشار از تصاویر زیبا عبور کرده است. انبوه ماهی های ریز و کوچک فلس دار در آب حمام نمادی از اسپرم مرد است که در زهدان زن رها می شود.

«آئینه بی تصویر» بازتاب تأثرات زنی است که به شیوه تک گویی درونی نوشته شده است. تصاویر نمادین و گاه شاعرانه، درونیات زن را برملا می سازد. «همیشه رقص پیراهنم را در باد دوست داشته ام. به خاطر این مدتهاست که پیراهنم را از روی بند رخت برنداشته ام. همیشه فکر کرده ام با قالب دادن به پیراهن روی تنم و یا تا کردنش ته چمدان زندانی اش می کنم. آزادی پیراهنم برایم بسیار اهمیت دارد. آیا حالا پیراهنم عصیان کرده؟ آیا تصور می کند که من مرده ام و حالا خودش را توی فضا رها کرده است؟ یا اینکه دوباره آبستن شده ام و از ترس پارگی از پوست و استخوانم می گریزد؟ من که هرگز نخواسته ام در تنگی تنم به او قالب بدهم.» (صفحه ۵۸)

«زنی با انگشت بریده»، داستان رابطه سادیک یک ارتشی با یک زن روسپی است و از خشونت کلامی و بدنی و بیمارگونه ای انباشته شده است که به بریده شدن انگشت دست، تجاوز و قتل خواهد انجامید. ارتشی با پیکر روسپی چون زباله دانی رفتار می‌کند و گاه مانند حیوانی به او دستبند می‌زند و او را به تخت می بندد. مریم و دوست پسر انقلابی اش به صورت موازی، از دور ناظر این فاجعه اند. در این داستان سکس بیمارگونه و سادیک، تجاوز و رابطه انباشته از بردگی و استثمار جنسی و روسپیگری یا روسپی سازی مورد بررسی قرار گرفته است. در این داستان برخورد بیماران جنسی با روسپیان به وضوح نشان داده شده است. «زیر پیراهنی اش را پاره کرد و پستان های جوان نرگس را چلاند. باز هم سیراب نشد…… نمی دونی چقدر خاطرخواتم… تو دنیا هیشکی پیدا نمی شه که مثه من خاطر تو رو بخواد… بی معرفتی کردی… جون مادرت ب… نرگس مثل یک مرده سرد بود.» (ص ۷۴) آیا کسی صدای آن زن روسپی که توسط یک بیمارجنسی (سایکوپات سادیک) شکنجه شد و سرانجام روزی به قتل خواهد رسید را شنید؟ عزت گوشه گیر نشان می دهد که صدای نرگس را شنیده است و در داستانش منعکس می کند.

 

داستان «پستان های مریم» برشی از نقشه جغرافیایی و بیولوژیکی بدن مریم است که به صورت سالشمار تاریخچه پستان هایش بیان می شود. پستان های مریم بلوغ و عشق و مادرانگی و سرانجام غده ای سرطانی را تحمل می کنند و آخرش بریده می شوند. پستان های بریده مریم، نیروی جنسی، مادرانگی، لذت آفرینی و زندگی بخش اوست که قطع می شود و بریده می شود.

مریم نامی برای دختران و نماد مریم باکره، برای عزت گوشه گیر دغدغه ای اساسی است، مریم در چندین داستان ظهور می کند و هر بار از زاویه ای نو، مورد بررسی قرار می گیرد. باکره بودن مریم و حامله شدن او، از دید عوام چگونه است؟ بی تجربگی و نادانی جنسی نزد زنان چگونه است؟

در این داستان عزت گوشه گیر زبانی نمادین به کار می گیرد و از سمبل های باروری و میوه ها، انار، انجیر، برای نمایاندن واژن یا درون زن بهره می جوید و از پسته، لیمو، هلو؛ سیب؛ به عنوان نمادهایی برای پستان های نورس؛ بالغ، جوان، یاد خواهد کرد. او شرم دختر جوان را از رویش پستان ها این گونه توصیف می کند: «وقتی از صحن بیرون می آیم سبک شده ام. .. وقتی به کبوترها دانه می دهم کبوترها همدیگر را می بوسند. کبوترها پستان ندارند. کبوترها مجبور نیستند پستان هایشان را لای پیراهن گشاد و چادر پنهان کنند.» (ص ۹۰) و عشق و سکس و زفاف و از دست دادن بکارت را این گونه: «… بعد لبهای سوزانش را به پستان هایم نزدیک کرد. و گفت: گرد. مثل ماه. مثل خورشید… مثل همه سیاره ها… مثل مردمک چشم های میشی تو… مثل گردش… مثل چرخش… مثل دوران… دوران… دوران… دوران… آنقدر در گرمای دورانی صدایش غرق شده بودم که نفهمیدم خون ملافه ی زیر پایم را قرمز کرده.» (ص ۹۲) از طریق پستان های مریم با عملکرد سکسوالیته نزد زنان و تفاوت آن با مردان آشنا می شویم. آیا تفاوت در باورها نیست؟ «… وقتی مهرداد به من گفت که تنها مرا دوست دارد و سیستم بیولوژیکی مردها با زنها متفاوت است و به طور کلی مقوله ی سکس و عشق در بسیاری موارد از هم جدا هستند. کمی آرامتر شدم. بعد از این ماجرا فکر کردم که آیا منهم در طول ازدواجمان تنم هوای مرد دیگری را داشته است؟ همین طور که چشمهایم خیس اشک بود تمام مردهایی را که می شناختم واداشتم تا در ذهنم عریان شوند و در مقابلم رژه بروند… دیدم نه… هیچ کدامشان را دوست ندارم.» (ص ۹۳) مریم سالها بعد پس از طلاق، در مهاجرت با مردی در کمپ پناهندگان آشنا می شود و با او به اتاقش می رود ولی رابطه جنسی شان نارسا و ناکافی است و احساس تنهایی می کند و می خواهد به اتاق خود برگردد. «گفتم: باید بروم… دستم را با خشونت پیچاند. و بعد توی چشم هایم زل زد و گفت: جنده… من گنگ نگاهش کردم. گفت: فهمیدی چی گفتم؟ من گنگ نگاهش کردم. گفت: جنده… به چشمهایش زل زدم. این بار گنگ نگاهش نکردم. زل زدم توی چشم هایش…. ….. بیرون کمپ باد می آمد. من توی سرما می دویدم.» (ص ۹۵-۹۶) مرد نسبت به زنی که خارج از عرف و سنت با مردی همخوابه شده است نگاهی تحقیرآمیز دارد و زن را جنده می داند و به زور دستش را می پیچاند تا پیشش بماند. خشونت کلامی و خشونت فیزیکی از سوی مردی که قادر به عشق بازی نیست و فقط به خود و تن خود فکر می کند در این داستان با تنهایی پستان های مریم و نگاه گنگ او به طبیعت گیاه مانند خود به خوبی نشان داده شده است.

در این داستان؛ همه تجربه های خوب یا بد زنانه را همراه با مریم و پستان هایش طی می کنیم. از بلوغ تا حاملگی و تأثیراتش بر پستان های او و سرانجام کشف و ظهور غده های سرطانی و عمل و بریده شدن پستان ها و یا ختنه شدن و اخته شدن او.

«مرد تنها» داستان کوتاهی از یک مرد مجرد است که هنوز زیر سلطه روحی مادرش قرار دارد. مرد باید از مادر عنکبوتی خود دور شود تا بتواند جفتی اختیار کند. مرد باید از فرهنگ عقب افتاده نیز دور شود تا بتواند همسری داشته باشد. «و تو هنوز کلمات کپک زده ی پدر و مادرتو بکار می بری؟ زن، گرفتنی نیست!» (ص ۱۰۵) نویسنده نیز بایست از زبان مردسالار دوری جوید تا بتواند زبانی نو درخور روزگار خود خلق کند. عزت گوشه گیر برای نوشتن داستان هایش از سمبل ها و داستان های کودکان که باورهای اجتماعی را منتقل می کند استفاده می کند(در این داستان به قصه «خاله سوسکه و آقا موشه» اشاره می شود: اگه من زن تو بشم وقتی دعوامون بشه منو با چی می زنی؟ (ص ۱۰۳)) او گاه باورها و افسانه های دیرینه را واژگون می کند و در نهایت ساختار شکن است.

 

«عشق» تأثیرات و تأثرات عشق است، اما به شیوه ای نمادین و شاعرانه و با بهره گرفتن از نمادهای داستانهای کودکان، زنی که در ذهن، دامن کوتاه خود و نگاه گلدوزی شده مرد را بر ساقهایش، با داستان کلاه قرمزی (علامت بلوغ) مقایسه می کند. داستان شاعرانه اروتیک پیش می رود. «در کوچه تاریک لبهایت را روی لبهایم گذاشتی و… ناگهان همه حرفهایم در مغز استخوانم ذخیره شد. من پر شدم از آن حس مبهم… تو پر شدی از آن حس نامریی.» (ص ۱۰۹-۱۱۰).

اروتیسم زنان مانند «رازی پشت در بسته است» که زنان مانند پاندورا آهسته آهسته باید این در را بگشایند و نیروهای خفته و سرکوب شده را رها کنند. عزت گوشه گیر ساده، شاعرانه، اروتیک اما عمیق می نویسد.

داستان آخر، «و ناگهان زن گفت: پلنگ…»، داستانی تمثیلی است که از اساطیر یونان و اسطوره کیوپید و سایکی بهره می گیرد و با داستان ریش آبی و اسطوره ارفئوس ادامه پیدا می کند. استفاده از اساطیر یونان، استفاده از اپرا و افسانه های غربی در این داستان، درک آن را برای خواننده ایرانی مشکل می کند. این داستان یک اثر بینامتنی است یعنی خواننده باید اصل اسطوره و یا اثر را بشناسد تا به چگونگی تحولات و یا واژگون کردن و روایت زنانه ای از یک اسطوره دیرینه غربی که نویسنده ارائه داده است پی ببرد. در کل عزت گوشه گیر، آگاهانه اسطوره ها و باورهای دیرینه را در اثر خود واژگون می کند و روایت زنانه ای از آن ارائه می دهد.

ادامه دارد