سرانجام سوءتفاهمی که سالهاست باعث شده عده ای تصور کنند در ایران آزادی بیان وجود ندارد، از بین رفت.

خبرنگاران خارجی که گهگاه به تهران می روند، با دیدن آدمهائی که ماسک به چهره دارند تصور می کردند که دولت دهان مردم را بسته تا حرف نزنند و پس از بازگشت به کشورشان می نوشتند و می گفتند که در ایران دهان مردم را بسته اند و آزادی بیان وجود ندارد.

سازمان های عفو بین الملل و خبرنگاران بدون مرز و طرفداران حقوق بشر و امثالهم نیز که منتظر چنین بهانه هائی هستند، در بوق های تبلیغاتی خود می دمیدند که آهای مردم، در ایران آزادی بیان وجود ندارد.

دولت دهم برای رفع این سوءتفاهم بارها توضیح داده بود که بابا به پیر به پیغمبر، آزادی بیان وجود دارد، آزادی بعد از بیان وجود ندارد که آنهم مسئله مهمی نیست!

چون این توضیح قانع کننده دردی را دوا نکرده بود، دولت اخیراً دست به تعطیل کردن برخی از روزهای هفته زده و از مردم خواسته است با ماسک ضد آلودگی هوا به خیابان بیایند شاید خارجی ها باورشان بشود که ماسکی که مردم جلوی دهانشان می بندند به منظور جلوگیری از دود وگرد و خاک است نه برای جلوگیری از حرف زدن و ممنوعیت از آزادی بیان!

یکی از کسانی که مدتهاست ماسک به چهره می زند و از منزل خارج می شود به خبرنگار ما می گفت آقا این ماسک ها جان ما تهرانی ها را نجات داده. آدم هر بد و بیراهی که دلش بخواهد می تواند نثار کسانی که چنین زندگی برایش فراهم کرده اند بکند و دق و دلی خودش را خالی کند بدون آنکه صدائی از دهانش بیرون بیاید و به جرم اهانت به فلانی و فلانی دستگیر و زندانی شود. خدا پدر مخترعش را بیامرزد که به این وسیله به ما آزادی بیان عطا کرد!

 

چرا فرار می کنی بدبخت؟

داشتن چارتا همسر، حق مسلم توست!

حجت الاسلام پناهیان، در آخرین سخنرانی خود فرموده اند زنان ایرانی باید قدر خود را بدانند چون زنان در غرب صدمه دیده و آزرده شده اند.

به نظر من که سالهاست در غرب زندگی می کنم، این تنها زنان غربی نیستند که صدمه خورده اند و آزرده شده اند. مردهای خاک برسرشان هم همینطور هستند!

خدا شاهد است بارها دلم خواسته است بعضی از این جوان های فرنگی را بگیرم و با یک پس گردنی، حالش را جا بیاورم. ما جوان های ایرانی کجا و این جوان های بی دست وپا کجا؟

این عکس را خوب نگاه کنید. مرد اینقدر شیربرنجی و شل و ول می شود که از مقابله با یک مشت زن نیمه لخت بگریزد؟!

حرف جناب پناهیان را انصافاً باید با آب طلا نوشت و قاب کرد. مطابق مدرک فوق، دخترهای غربی برای به دست آوردن یک لقمه شوهر باید در یک دوی ماراتن شرکت کنند و پس از ساعتها دویدن، دست از پا درازتر به خانه برگردند و با آزردگی بزنند زیر گریه. و مردهای بزدل و بی دست وپایشان هم پس از ساعتها دویدن، وقتی توانستند از دست دخترها نجات پیدا کنند، از اینکه با ترس و وحشت از مقابل تعدادی زن نیمه لخت گریخته اند، دچار سرخوردگی می شوند، خود را به خاطر بی عرضه گی که نشان داده اند سرزنش می کنند و به نحوی دیگر آزرده می شوند!

و ایکاش این حرف ها فقط در مورد ازدواج و این جور چیزها بود. شیرینی آزادی های بیش از حد هم دل زنان خارجی را زده و به قول آقای پناهیان آنها را آزرده کرده است.

ما که در غرب زندگی می کنیم، بارها شاهد بوده ایم که خانم های خارجی به خیابان ها آمده و تظاهرات کرده اند که چرا هیچکی هیچی  به ما نمیگه؟ چرا اجازه می دهید ما هرطورکه دلمان می خواهد به خیابان بیائیم و هرکار دلمان می خواهد بکنیم؟ مگر شهر هرت است؟ مگر ما صاحب نداریم؟! مگر ما دارای حقوق برابر با زنان ایران نیستیم؟ پس چرا دستگیرمان نمی کنید؟ چرا توی سرمان نمی زنید؟ مردیم از دست اینهمه آزادی، آخر فکری برای ما بکنید. اگر ساختن شعار(یا روسری، یا توسری) به زبان خارجی مشکل است، همان فارسی اش را بگوئید، ما حالی مان می شود، اما کو گوش شنوا؟!

مردهایشان هم که هر یکی از یکی پخمه تر. اصلا به عقل شان هم نمی رسد که انسان حق دارد چهار زن عقدی و بی نهایت صیغه داشته باشد و در نتیجه وقتی با موقعیت مناسبی مثل آنچه در عکس می بینید مواجه می شوند، به جای استفاده از فرصت، پا به فرار می گذارند.

همین جوان ترسوئی را که  در عکس می بینید، اگر ایرانی بود، با اتکاء به اینکه می دانست داشتن چهار تا همسر، حق مسلم اوست، مثل شیر نر می ایستاد، چهار تا از اون رسیده هاش را سوا می کرد و درجا به همسری اختیار می کرد، بقیه را نیز صیغه می کرد و برای روز مبادا، توی آب نمک می خواباند!

من حرف آقای پناهیان را تائید می کنم چون اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم باید بگوئیم زن ایرانی کجا و زن خارجی کجا؟

زن ایرانی سنگین و رنگین در خانه اش می نشیند تا خواستگار به سراغش بیاید و ازدواج کند و به طوری که  در سریال های تلویزیونی می بینیم، آنقدر وضع مالی اش خوب است که دو تا و سه تا روسری رویهم رویهم سر می کند، در حالی که زنان بدبخت غربی، آنقدر وضع مالی شان خراب است که  یک دانه روسری هم نمی توانند بخرند و سرکنند و ناچار سر باز و بدون حجاب به  خیابان می آیند. و تازه با این وضع ناخوشایند، برای به دست آوردن شوهر، شروع به دویدن دنبال اولین جوانی می کنند که سر راهشان سبز شود.

کاش زنان ایرانی قدر اینهمه نعمتی را که خدا نصیب شان کرده است می دانستند!

 

چیزی شبیه زندگی…

گروهی از دانشمندان بریتانیائی اعلام کرده اند که خوردن گوشت و شیر دام های مشابه سازی شده، خطری برای انسان ندارد.

دامداران بریتانیائی نیز در حالی که این پا و اون پا می شوند گفته اند زود باشین بابا دیگه مردم توی صف گوشت و شیر وایسادن. مشابه سازی که اینقدر دنگ و فنگ نداره.

در این میان دانشمندان ایرانی نیز بدون آنکه کسی نظرشان را پرسیده باشد، اظهارنظر کرده اند و گفته اند وقتی خود ما مشابه آدمهای زنده هستیم، دولتمان شبیه دولت است و مجلس مان مشابه مجلس است، چه اشکالی دارد که شیری که می خوریم مشابه شیر باشد و گوشتی که سق می زنیم مشابه گوشت باشد؟

این عده دلیلی هم ارائه کرده وگفته اند امروزه هستند کسانی که برای فرار از مخارج کمرشکن زندگی زناشوئی، با زنان مشابه سازی شده ازدواج می کنند و یک عمر در کنار این زنان پلاستیکی، به خوبی و خوشی زندگی می کنند!

 

با کی باید زدوبند کرد؟

حسین قاسمی فرماندار شیراز، در جلسه کمیته مبارزه با زمین خواری، شخصی را معرفی کرده که از راه زمین خواری، یک شبه میلیاردر شده است.

ایشان فرموده اند هشت سال پیش بعضی از مسئولان وقت شیراز، یک شاگرد ماهی فروش را که از مال دنیا یک پیکان قراضه داشت به عنوان سرمایه دار عرب وارد شهر جدید صدرا می کنند و فجایعی می آفرینند که اگر آدم از غصه بمیرد حق دارد.

حالا این آدم معتاد و فاسد که زمانی آه در بساط نداشت سطل آشغال منزلش از بهترین سنگ های مرمر دنیاست.

خبرنگار ما از فرماندار شیراز پرسید چه اشکالی دارد قربان؟ معلوم می شود شیراز هم مثل آمریکا سرزمین امکانات است و یک آدم آس وپاس هم می تواند میلیاردر شود همچنانکه یک بادام زمینی فروش رئیس جمهور شد.

آقای قاسمی نژاد با خنده فرمودند اشکال کار در این است که تمام جاده های منتهی به شیراز بند آمده است. همه آدم های مفلسی که یک پیکان قراضه داشته اند راه افتاده اند به طرف شیراز و روزی هزار تا از این معتادهای درب و داغون و مفنگی تلفن می کنند به مسئولان شهر صدرا و با صدای تودماغی شون می پرسن: داداش، ما با کی باید زدوبند کنیم که میلیاردر بشیم؟!

ناپلئون مخفیانه مسلمان شده بود!

۱۸۸سال پس از مرگ ناپلئون بناپارت، تعدادی از دانشجویان کشف کردند که ناپلئون به کتاب آسمانی ما مسلمانان اعتقاد داشته و بر این اساس می توان گفت وی مسلمان بوده، اما این راز را از همه مخفی کرده است.

اعجوبه ای بود این آدم که خدا شبیه اش را خلق نکرده است. تکنیک او در جنگ ها غافلگیری بود  و حالا معلوم می شود که روش او در زندگی نیز همین بوده است.

نقشه های جنگی اش را از همه مخفی می کرد و یکمرتبه با ده ها هزار سپاهی مثل اجل معلق بالای سر دشمن حاضر می شد و یکروزه کار را تمام می کرد. روزی هم که با بیوه ثروتمندی به نام ژوزفین در پاریس ازدواج کرد نیز هیچکس نمی دانست که او یک نم کرده یا نامزد به نام دزیره در مارسی دارد و اگر خود دزیره شک نکرده بود و به پاریس نیامده بود، شاید تا آخر عمرش نمی فهمید که ناپلئون او را قال گذاشته و با یک زن بیوه ثروتمند و متنفذ ازدواج کرده است.

یکی از مورخان نامدار در مورد رازی که اخیراً کشف شده است به خبرنگار ما گفت آقا روزی که ناپلئون در خانه دزیره اینا میهمان بود و لب به غذا نزد، همه گفتند به خاطر عصبانیت از دست مارشال برنادوت، شوهر دزیره غذا نخورده، اما حالا معلوم می شود که طفلکی روزه بوده است! به احتمال زیاد حکومت هائی را هم که به برادران و مارشال هایش می بخشید در حقیقت خمس و زکاتی بود که به مستضعفین می داد.

این مورخ در مورد اینکه چرا ناپلئون در زمان حیات خود مسلمان شدنش را برملا نکرد به خبرنگار ما گفت درست است که او مرد بسیار شجاعی بود و از اینکه با نیروی کمی به قلب سپاهیان دشمن حمله کند واهمه نداشت، اما همه آدم های شجاع نیز نقطه ضعف هائی دارند و از چیزهای کوچکی می ترسند که باورکردنی نیست.

خود ناپلئون گفته است من از هیچ چیز در زندگی نترسیدم، غیر از جلسه امتحان. اما حالا معلوم می شود که او غیر از جلسه امتحان، از آن جراحی کوچکی که مردان مسلمان باید انجام بدهند نیز می ترسیده است.

انصافاً هم برای امپراتور مقتدری چون ناپلئون بناپارت افت داشت که در یکی از اتاق های کاخ ورسای، زیر دست مش رمضون دلاک بخوابد و بعد از عمل، یک هفته ای لنگ ببندد و درحالی که کلاه مشهورش را به سر دارد، گشاد گشاد راه برود و با چنین قیافه ای مارشال ها، سفرا و نمایندگان کشورهای خارجی یا ملکه و خانم های درباری را به حضور  بپذیرد!

و چه مشکل می شد وظیفه بادمجان دورقاب چین هائی که در چنین مواردی مراسم دعا و نیایش برای رفع خطر از وجود شخص اول مملکت برگزار می کنند و چه دشوار بود وظیفه دیپلمات هائی که شرفیاب می شدند. اگر احوالپرسی نمی کردند که بی ادبی بود و اگر می خواستند احوالپرسی کنند که کلمات دیپلماتیک در این زمینه نارساست.

لابد وزیر مختار درمانده پروس وقتی شرفیاب می شد بایست می گفت امپراتور پروس ضمن ابراز مودت آرزو کرده اند که جراحت امپراتور هرچه زودتر شفا یابد تا امپراتور بتوانند  فعالیت های معمولی خود را به نحو احسن به انجام برسانند و طبیعی است که در چنین صورتی ژوزفین که در بسیاری از ملاقات ها حضور داشت شروع می کرد به کر و کر خندیدن و امپراتور و فرستاده پروس را نیز به خنده می انداخت و مجلس از آن حالت رسمی و ابهتی که داشت خارج می شد!

 

 

* میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.