بالاخره اوباما قانون تحریم بانک مرکزی ایران را امضاء کرد، و باعث شد دلار با یک جهش ناگهانی به ۱۷۸۰ تومان برسد.محمود بهمنی، رئیس کل بانک مرکزی ایران در عکس العمل به این تحریم گفت که  دنیا به این تحریم می خندد و البته یادش نبود که ما ضرب المثلی داریم که می گوید: کارم از گریه گذشته است، از آن می خندم!

برای مهار دلار و پائین آوردن قیمت آن، یک کارشناس تازه کار پیشنهادی کرده است که همه کارشناس های کهنه کار در عظمت آن چهارچنگولی و انگشت به دهان مانده اند.

 

این کارشناس استدلال کرده است که وقتی ما همه کارهایمان را به طور ضربتی و انقلابی حل و فصل می کنیم، چرا مشکل ارز را که اینک به یک معضل بزرگ اجتماعی تبدیل شده است به صورت انقلابی حل نکنیم؟

او می گوید مگر گروگان های آمریکائی را پس از ۴۴۴ روز به عنوان هدیه به رئیس جمهور جدید آمریکا پس ندادیم؟ کاری کردیم کارستان که هنوزکه هنوز است داریم لذت آنرا مزه مزه می کنیم!

مگر رئیس جمهورمان پانزده ملوان جاسوس انگلیس را پس از تهدید انگلیس، با دادن کت و شلوارهای گرانقیمت و هدایای ارزنده دیگر با گفتن تنکیو به آنان، آزاد نکرد؟ چرا مشکل ارز و طلا را به همین شکل حل نکنیم؟ این کارشناس دوتا دونه پیشنهاد کرده است هر یکی از یکی بهتر و تروتمیز تر و می گوید هرکدام از این پیشنهاد ها را عملی کنیم مشکلات اقتصادی مان مثل آب خوردن حل می شود. اگر هر دو تای آنها را اجرا کنیم که دیگر نورعلی نور می شود و فقط خدا می داند که چقدر وضعمان خوب می شود.

این یک دلاری قبل از آنکه صفرهایش را پاک کنند، برای خودش آدمی بوده و صد دلارمی ارزیده

اولین پیشنهاد او این است که در یک اقدام تلافی جویانه، همچنانکه آمریکا بانک مرکزی ما را تحریم کرده است، ما هم دلارآمریکا را تحریم کنیم.

کافیست یک حجت الاسلامی چیزی پیدا کنیم که فتوا بدهد دلار نجس است و هرکس دست به آن بزند، در آتش جهنم می سوزد.

مثل روز روشن است که بلافاصله هرکس هر چقدر دلار دارد می ریزد کف خیابان و دیگر به آن محل سگ هم نمی گذارد و به این طریق دلار در چند دقیقه تبدیل می شود به همان ورق پاره ای که آقای احمدی نژاد فرمودند!

پیشنهاد دیگر این کارشناس این است که بیائیم به جای کم کردن صفر از اسکناس های خودمان، صفرهای دلار را کم کنیم.

ما میلیونها آدم بیکار داریم که می توانیم آنها را به کار بگیریم و ازشان بخواهیم بنشینند و صفرهای روی دلارهای موجود در بازار ایران را پاک کنند یا خط بزنند. به این ترتیب صد دلاری آمریکا مثل مرغی که پرهایش را بکنند، یا مثل بادکنکی که بادش را خالی کنند، تبدیل می شود به یک دلار و رویش کم می شود.

دلار آمریکا در چند دقیقه بی ارزش می شود و سقوط می کند. اوباما مجبور می شود دو دستی بزند توی سر خودش و بگوید این چه غلطی بود که کردم؟ چرا با ایران درافتادم؟ و در عرض چند ساعت بدبخت می شود و از صحنه تاریخ حذف می شود! 

 

زیرنویس عکس: این یک دلاری قبل از آنکه صفرهایش را پاک کنند، برای خودش آدمی بوده و صد دلارمی ارزیده!

 

اسمش دموکراسی باشد کافیست!

 

از روزی که کیم جونگ اون با لقب “وارث کبیر” در کره شمالی قدرت را به دست گرفت و گفت سیاست های کره شمالی تغییری نخواهد کرد، نوری از امید در دل مردم کره شمالی تابیدن گرفت!

براساس گزارشی که در سایت ایران پرس نیوز منتشر شده است، درکره شمالی تنها کسی که حق فکرکردن دارد رهبر حکومت است و هنگامی که او درباره چیزی اظهار نظرکرد، هیچ کس دیگری حق ندارد در آن مورد اظهارنظرکند.

کیم جونگ اون وارث کبیر

اگرکیم جونگ اون که خیر سرش تحصیل کرده هم هست تصمیم گرفته بود پس از مرگ پدر عزیزش کیم جونگ ایل، در کره شمالی دموکراسی برقرارکند و به مردم حق فکرکردن و اظهارنظر بدهد می دانید چه بلائی به سر این مردم می آمد؟

مردمی که سالها عادت کرده اند دیگری بجایشان فکرکند و برایشان تصمیم بگیرد، اگر ناگهان مجبور شوند خودشان فکرکنند و تصمیم بگیرند، بدبخت می شوند!

به همین دلیل است که من فکر می کنم اگر خدای نکرده و زبانم لال، روزی روزگاری دیکتاتوری از بین برود، تمام مردم دنیا جمع می شوند در میدان آزادی کشورشان و دسته جمعی خودکشی می کنند.

متاسفانه یک سالی هم می شود که آفت افتاده است به جان دیکتاتورها و یکی یکی دارند از صحنه روزگار حذف می شوند و با کمال تاسف باید گفت هیچکس هم نگران از بین رفتن نسل آنان نیست.

در همین سال ۲۰۱۱ که هفته پیش تمام شد، مبارک که زندگی اش نامبارک شد. بن علی مادرمرده که دربدر شد. قذافی بدبخت را که فرستادند اون دنیا کنار دست استالین. بشار اسد که زیر پایش حسابی لق شده و برای ماندن دارد دست و پا می زند، رهبرکره شمالی که رفت. اگر چند تا خرده دیکتاتور دیگر هم که درگوشه وکنار دنیا داریم از بین بروند، چه بر سر دنیای ما می آید؟

بدبختانه کسانی که برای محیط زیست دل می سوزانند و نگران از بین رفتن فلان کرگدن و فلان دایناسور هستند، بهیچوجه نگران از بین رفتن دیکتاتورها نیستند بی توجه به اینکه یک دیکتاتور هرچقدر که بد باشد از یک دایناسورکه بدتر نیست؟

می دانم که خیلی ها از اسم دیکتاتور و حکومت دیکتاتوری وحشت دارند، اما این ناشی از بی اطلاعی آنهاست. همچنان که اسم آمپول در کودکان ایجاد ترس می کند، اما وقتی تب می کنند، دوایشان یک دانه آمپول پنی سیلین است و بس.

در همین کشور خودمان اگر خدای ناکرده یک روز دموکراسی برقرار شود، سنگ روی سنگ بند نمی شود.

همین الان که بیش از ۵ هزارنفر داوطلب نمایندگی مجلس شده اند، ما مردم از کجا باید بدانیم که کدامیک از این پنج هزار نفر به درد این کار می خورند که انتخابشان کنیم؟

خدا را شکرکه شورای نگهبانی هست که به ما می گوید کدامشان خوبند وکدامشان بد وگرنه آدمی که می رفت پای صندوق رای، چه می توانست بکند و از بین پنجهزار و خرده ای اسم، اسم چه کسی را می نوشت و به صندوق می انداخت؟

برایتان مثال ساده ای از معایب دموکراسی بزنم: ما پنج تا دوست بودیم که قرارگذاشتیم یک روز دسته جمعی برویم غذا بخوریم.

یکی گفت بریم سفره خانه آبگوشت بخوریم. یکی گفت بریم چلوکبابی، یکی گفت طرف های شمیران یک استیک هاوس بازشده که استیک هاش محشره بریم اونجا. یکی گفت بریم جوجه کبابی و یکی گفت من مدتهاست هوس کله پاچه کرده ام، بیائید برویم همین کله پاچه ای سرکوچه و قال قضیه را بکنیم. بگومگو و بحث بر سر اینکه کله پاچه بهتر است یا چلوکباب بالا گرفته بود که ناصر، یکی از دوستان، با عصبانیت فریاد زد خسته شدم بابا، بس کنید. بیائید برویم منزل ما املت درست کنیم و بخوریم.

عصبانیت او چنان شدید بود که همه ماست ها را کیسه کردند، جروبحث تمام شد و دستورش را بدون چون و چرا اطاعت کردیم. رفتیم و املت را خوردیم و انصافاً خیلی هم خوشمزه تر ازگرسنگی بود.

در دموکراسی که همه آزادند عقیده خود را بیان کنند، آنچه پدر صاحاب بچه را درمی آورد، اختلاف سلیقه و عقیده است. در حالی که  در دیکتاتوری که اسمش بد در رفته، یکنفر تصمیم می گیرد و همه را راحت می کند.

اگر آن روز ناصرخان فریاد نزده بود و عصبانی نشده بود، شاید تا همین امروزکه سی سال از آن می گذرد، ما هنوز مشغول یکی بدو بودیم که کله پاچه بهتر است یا چلوکباب؟

چون اسم دیکتاتوری خوب نیست، خیلی از کشورهای جهان، یک راه حل خیلی ساده برای خوشنام کردن آن یافته اند. اسمش را گذاشته اند دموکراسی ولی همه اختیارات را داده اند به همان آقای دیکتاتور.

اسم آن یکنفر هم متفاوت است. بعضی جاها به او می گویند پادشاه، یک جاهائی به او می گویند رئیس جمهور، یک جا به او می گویند رهبر، یکجا می گویند امپراتور و یک جا می گویند صدرهیات رئیسه. فرقی هم نمی کند. به خاطر یک اسم که مردم یک کشور نباید خودشان  را توی دردسر بیندازند!

 * میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.